تو بخندي همه‌چي خوبه!

گاهي براي درمان درد پسرك عشايري مرهم مي‌شوند و گاهي تمام دغدغه‌شان مي‌شود نگاه‌هاي بي‌قرار دخترك محروم روستايي كه با قلب كوچك خود براي سلامتي مادرش دست به دعا بلند كرده. داوطلبان هلال‌احمر استان كهگيلويه و بويراحمد مي‌دانند كه اميدهاي زيادي به دست‌هاي پر مهر و مهارت آنها دوخته شده. مثل نگاه‌هاي منتظر برادران معلول روستاي سربيشه كه عمري اميدوار بودند. اميدوار بودند مهرباني هلالي‌ها برايشان ويلچري شود تا براي نخستين بار كوچه‌هاي باصفاي روستا را زير پا بگذارند و از نزديك شاهد بازي كودكان همسايه در روستاي پدري شوند. وقتي بالاخره برادران معلول سربيشه‌اي لبخند زدند و آرزوي دست نيافتني‌شان محقق شد، انگار تمام روستاي سربيشه مي‌خنديد. در اين گزارش روايت‌هايي داريم از تلاش دلسوزانه داوطلبان فعال استان كهگيلويه و بويراحمد براي خدمت به مردم محروم اين استان. مرهم زخم كودك عشايري مريم عبدالخاني سابقه عضويت: 9 سال فارغ‌التحصيل كارشناسي مامايي و كارشناسي ارشد توانبخشي است، اما براي زنان و دختران روستاهاي محروم كهگيلويه و بویراحمد، هم پرستار بوده، هم پزشك و گاهي هم حتي معلم دانش‌آموزان محروم عشاير. مريم عبدالخاني پاي ثابت كاروان‌هاي سلامت استان است و اكنون كمتر روستا و ايلات و عشايري در استان وجود دارد كه گذر اين بانوي داوطلب گچساراني براي ارایه خدمت به آنجا نيفتاده باشد: «‌در 9 سال گذشته كه لباس داوطلبي را به تن كردم، همراه با كاروان‌هاي سلامت يك روز و چند روزه به روستاهاي محرومي چون باباكلام، مظفرآباد و... و نيز تمام مناطق صعب‌العبور و عشايرنشين استان سفر كرده‌ايم. مناطقي كه فاقد كمترين امكانات درماني هستند و ما همراه با پزشكان و پرستاران داوطلب، انواع خدمات درماني از آموزش رعايت موارد بهداشتي تا تست قندخون و فشار خون و نيز معاينه بيماران و مراقبت‌هاي دوران بارداري و... را براي روستاييان و عشاير انجام مي‌دهيم.» عبدالخاني واژه داوطلبي را به‌طور كامل براي كودكان عشاير معنا كرده است. او در سفرهايش به مناطق عشايري، حتي معلم كودكان مي‌شود و براي تحصيل آنها دغدغه‌هاي بسيار دارد: «‌درس خواندن كودكان عشاير برايم اهميت دارد. وقتي قرار است همراه با كاروان سلامت سراغ‌شان برويم، لوازم تحرير تهيه مي‌كنم و با بچه‌ها در يكي از چادرها جمع مي‌شويم. كتاب‌هايشان را با هم مرور مي‌كنيم تا آنها با درس خواندن كمك حال خانواده‌شان شوند.‌كاري كه از همين حالا به دختر 4 ساله‌ام آموزش مي‌دهم تا پس از من نيز به‌عنوان يك داوطلب هلال‌احمر مراقب كودكان عشاير باشد.» عبدالخاني اما ارزشمندترين هديه‌اي كه تا به امروز گرفته است را دعاي مادر زحمتكش عشايري مي‌داند و خاطره‌اي برایمان تعريف مي‌كند: «در يكي از چادرها مشغول معاينه بيماران بوديم كه صداي فريادهاي زني توجه‌مان را جلب كرد. زن عشايري سراسيمه به سمت چادر ما آمد و به زبان محلي‌ كمك مي‌خواست. پيش از آمدن ما آب جوش روي پسر 4 ساله‌اش ريخته بود و نمي‌دانست با ناله‌هاي دخترش چه كند. چيزي براي مرهم گذاشتن روي زخم‌هايش نداشتند. وقتي سوختگي‌ها را برطرف كردم و كار پانسمان و دارو درمان انجام شد، دخترك كمي آرام گرفت. آنجا بود كه زن عشايري دست‌هاي پينه بسته‌اش را به آسمان بلند كرد و مثل همه زنان عشاير وقتي كه از ته دل دعا مي‌كنند براي سلامتي من و خانواده‌ام دعا كرد. آن لحظه با لبخند او اشك در چشم‌هايم حلقه زد. انگار بهترين هديه‌ام را از خدا گرفته بودم. وقتي برگشتم دخترم را عضو غنچه‌هاي هلال كردم تا او هم لذت كمك كردن به اين مردم را بچشد و يك روز مرهم درد دختران و زنان عشاير شود.» شوق تماشاي روستا براي سه معلول شهرام جابرزاده سابقه عضويت: 14 سال مسئول خانه داوطلبي شهرستان گچساران است. او تلاش‌هاي بسياري براي جذب مشاركت‌هاي مردمي در حوزه‌هاي بهداشت، درمان و آموزش انجام داده و در طول مدت خدمتش پرستاران و پزشكان بسياري را به كاروان‌هاي سلامت و فعاليت‌هاي محروميت زداي اين شهر جذب كرده است. نتيجه تلاش‌هاي شهرام جابرزاده راه‌اندازي 14 پايگاه داوطلبي در روستاهاي محروم گچساران و جذب داوطلبان ماهر و متخصص بسيار در اين پايگاه‌ها براي خدمات‌رساني به محرومان بوده است: «‌شغل روستاييان گچساران كشاورزي است اما خشكسالي‌هاي اخير باعث شده مردان براي پيدا كردن كار و تأمين معاش خانواده به شهرهاي ديگر مهاجرت كنند و همين مسأله مسئوليت ما را براي كمك‌رساني به خانواده‌ها بيشتر كرده است. با كمك داوطلباني كه در پايگاه‌هاي روستايي مانند سعادت‌آباد، محمد‌آباد، سربيشه، كلاغ‌نشين و... حضور دارند، افراد و خانوارهاي كم‌بضاعت را شناسايي مي‌كنيم و پس از نيازسنجي با كمك خيّران اقلام معيشتي، لوازم تحرير و كمك‌هاي پزشكي و درماني را همراه با خيّران در روستاها توزيع مي‌كنيم.». این داوطلب فعال علاوه بر مديريت پايگاه‌هاي داوطلبي روستايي گچساران، هميشه در ميدان خدمت به محرومان حاضر بوده و روستا به روستا را براي شناسايي و كمك‌رساني به افراد نيازمند سركشي مي‌كند. او خاطره شيرين كمك به 3 جوان معلول در روستاي سربيشه را اين‌طور برايمان تعريف مي‌كند: «‌براي توزيع بسته‌هاي حمايتي به روستاي آنها رفته بوديم. با خبر شديم مشكلات معيشتي بسياري گريبانگير خانواده‌اي شده كه سه فرزند معلول در خانه دارند. يك خانه كاهگلي و كوچك كه با وجود تمام مشكلات و كمبودها، مهر و محبت خاصي ميان ساكنانش موج مي‌زد. مادر پيري كه قربان صدقه جوان‌هايش مي‌رفت و جوان‌هاي معلولي كه اگرچه توان حركت نداشتند اما بساط بگو و بخند‌شان با مادر به راه بود. جوان‌هاي معلول اما فقط يك آرزو داشتند. آرزوي كه روياي مادرشان هم بود. با وجود اينكه آنها در آغاز دهه سوم زندگي‌شان بودند اما گشت زدن در كوچه‌هاي روستا برايشان تبديل به رويايي دست نيافتني شده بود. عصرها كه هوا كمي خنك مي‌شد، مادرشان هر روز يكي از آنها را تا در چوبي اتاق مي‌برد تا از همين‌جا بازي بچه‌هاي همسايه را تماشا كنند. گفتيم هر طور شده بايد آنها را به آروزی‌شان برسانيم. با كمك يكي از دوستانم هزينه‌هاي تهيه يك ويلچر فراهم شد. وقتي بچه‌هاي همسايه، جوان معلول را سوار ويلچر كردند و او براي اولين بار به دل روستا زد، انگار در دنيايي جديد قدم گذاشته بود. شوق و لبخند وصف نشدني آن جوان از گشت و‌گذار در روستاي پدري آنقدر براي‌مان لذت‌بخش بود كه تصميم گرفتيم با كمك خيّران يك ويلچر ديگر نيز براي برادرها تهيه كنيم.» به اميد لبخند دخترك روستايي سلمان مهمدي سابقه عضويت: 15 سال دكترسلمان مهمدي از داوطلبان فعال هلال‌احمر استان كهكيلويه و بويراحمد است كه علاوه بر حضور مستمر در كاروان‌هاي سلامت براي ارائه خدمات درماني به هم استاني‌هايش، كمك حال بيماران كم‌بضاعت استان‌هاي همجوار و شهرهايي چون ايلام و سوسنگرده بوده است. مهمدي كه مطبش در شهرستان دهدشت محلي براي معاينه رايگان بيماران نيازمند است، خاطره‌هاي بسياري از درمان بيماران كم‌بضاعت روستاهاي محروم استان دارد. از شناسايي و تشخيص بيماران روستايي كه توان مالي درمان بيماري‌شان را ندارند تا معرفي آنها به مراكز درماني و همكاري با ديگر پزشكان دلسوز هم استاني براي پيگيري روند درمان بيماران نيازمند. او ماجراي درمان دختر خردسال روستايي را برايمان تعريف مي‌كند: «‌دخترك تب مالت داشت اما فقر و دوري راه، مانع از آن شده بود كه به بيماري‌اش رسيدگي شود. خدا را شكر اما كاروان سلامت به موقع به روستاي رستم رسيد و توانستم بيماري‌اش را تشخيص داده و درمان كنم. يكي دو سال بعد در بيمارستان شهر دوباره آن دخترك را ديدم. همراه مادرش بود. قد كشيده بود و مدرسه مي‌رفت اما هم من او را شناختم و هم او چهره‌ام را به خاطر آورد. جلوتر كه رفتم با نگاه نگرانش در چشم‌هايم زل زد و گفت عمومادرم مريض است. از پزشكان كه پرس‌وجو كردم گفتند مادر دخترك روستايي سرطان دارد. از اوضاع مالي‌شان در روستا باخبر بوديم. روستايي كه از نعمت امكانات اوليه هم محروم است. موضوع را با همكاران در ميان گذاشتم و طولي نكشيد كه هزينه‌هاي پيگيري روند درمان مادرش جور شد. حالا مادر آن دخترك روستايي تحت درمان است و همه ما اميد داريم او دوباره لبخند بزند و با درس خواندن كمك حال پدر و مادرش شود.»  
سایر اخبار این روزنامه