باز هم خبر مرگ آوردند...

محمدرضا ستوده- احوال این روزها، احوالی جالبی نیست. باز هم خبر شوک‌آور بود. باز هم خبر مرگ آوردند. خبر پشت خبر. مرگ پشت مرگ. انگار حضرت اجل سر لوله تفنگ را سمت صنف ما گرفته و قرار است یک روز در میان ماشه را بچکاند. این‌بار نوبت ابوالفضل زرویی بود؛ کسی که در طنز برای خودش کسی بود و هست. کسی که تاثیرگذار است و از خودش اثر به جا می‌گذارد، فعل ماضی شامل حالش نمی‌شود. لطفا به سن طنزپردازانی که این روزها و قبل‌ترها درگذشته‌‌اند دقت کنید. زرویی 49 سالش بود. قبلی هم 43 سال داشت. عمران صلاحی هم در 60 سالگی مرد؛ سنی که برای سیاستمداران تازه اول جوانی است!
می‌گویند زرویی پشت میز کارش، کارش تمام شده. گویا بعد از دو روز متوجه شده‌اند که دیگر زرویی‌ای در کار نیست. با این اوصاف کم‌کم دورنمای عاقبت ما هم دارد نمایان می‌شود. 43. 49. خیلی دوام بیاوریم 60 سالگی. پشت میز کار، یا روی تخت، یا حمام...
چیزی ندارم تا در مورد زرویی بگویم. او را دورادور می‌شناختم. فرصت نشد تا دمخور باشیم. وقتی برای اولین بار به حوزه هنری رفتم او رفته بود. من هم خیلی طول نکشید تا رفتم! تا آنجایی که من فهمیده بودم، از همه کس و همه جا بریده بود. مخصوصا دنیا... بریدنش هم از این بریدن‌های الکی و نمایشی نبود. از بیخ بریده بود. با مردن در 49 سالگی، جدی بودن این بریدگی را ثابت کرد.
می‌بینی


فکر می‌کنی
حرص می‌خوری
می‌نویسی
می‌نویسی
می‌نویسی
می‌میری.