نگاهی به فیلم «همه می‌دانند» به کارگردانی اصغر فرهادی خودشیفتگی همه چیز را ویران می‌کند

سیدحسین رسولی
این روزها نسخه اینترنتی فیلم «همه می‌دانند» به کارگردانی اصغر فرهادی دست به دست می‌شود. این فیلم در کشور اسپانیا و به زبان اسپانیایی ساخته شده است و زیرنویس بسیار تر و تمیزی هم برای آن در دسترس مردم قرار گرفته است. آنقدر این زیرنویس دقیق و حساب‌شده بود که باید اعلام کنیم «مکتب ترجمه» فیلم‌های سینمایی در ایران به اوج خودش رسیده است. حالا اجازه بدهید به آخرین ساخته فرهادی بپردازیم که سر و‌صدای زیادی هم در جشنواره فیلم کن کرد ولی در نهایت دستش از جوایز کوتاه ماند و سر آخر اینکه راهی هم به فیلم‌های منتخب اسکار نیافت. فرهادی پس از سال‌ها موفقیت پشت موفقیت، با این فیلم نتوانسته است که درخشش خاصی داشته باشد. به نظر می‌رسد او باید تجدیدنظر ویژه‌ای درباره شیوه کارگردانی خود داشته باشد؛ یا «بازگشت به اصل» یا «پیشروی به سوی آینده».
پرده اول: رازهای سر‌به‌مهر
«همه می دانند» به هیچ‌عنوان بهترین کار «اصغر فرهادی» محسوب نمی‌شود. این کارگردان سینمای ایران که تا کنون برای فیلم‌های «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده» اسکار بهترین فیلم خارجی را از آن خود کرده است، این بار به جای ساختن یک درام خانوادگی که بر پایه اخلاقیات، رازهای تودرتو و مسئولیت‌های فردی و خانوادگی است، ژانری ملموس‌تر، یعنی ژانر «آدم‌ربایی» و «باج‌گیری» را روبنای فیلمنامه خود قرار داده است. البته نباید فراموش کنیم که تاکتیک ویژه فرهادی استفاده از ژانر «ملودرام معمایی» است که تنه به «درام‌های رئالیستی پیچیده» می‌زند.


فیلم‌های دهه ۱۳۸۰ اصغر فرهادی فصلی نوین در سینمای ایران ایجاد کرد. جمله‌های کلیشه‌ای وجود دارد که سینمای ایران را به پیش و پس از فرهادی تقسیم می‌کنند؛ ولی واقعیت این است که نباید حضور فیلمسازان برجسته‌ای مانند عباس کیارستمی، فریدون گله، داریوش مهرجویی و سهراب شهید ثالث را در به بلوغ رساندن سینمای ایران فراموش کنیم. سینمای فرهادی به خوبی تکه‌های پازل سینمای مستقل هنری اروپا مانند آثار «میکل آنجلو آنتونیونی»، «ویتوریو دسیکا» و «میشائیل هانکه» را در بدنه جهان سینمایی خود غوطه‌ور می‌کند و دنیایی متفاوت و شگرف به وجود می‌آورد. اما فیلم آخر او یعنی «همه می‌دانند» به شدت کلیشه‌ای از آب در آمده است! دلیل اصلی‌اش نیز تاکید بر «ساختار» و دوری از «محتوا» است. فرهادی باید جوهره اصلی فیلمنامه‌های خود را ارتقاء بدهد و از تکرار مکررات بپرهیزد تا از دام «خودشیفتگی» و «فتیشیسم» (بت‌وارگی سینمایی) رهایی یابد. داستان فیلم فرهادی در یک روستای کم‌جمعیت اسپانیایی روایت می‌شود. مراسم ازدواجی در جریان است. زنی به نام «لائورا» (با بازی پنه‌لوپه کروز) بعد از سال‌ها زندگی در آرژانتین به اسپانیا بازگشته تا در مراسم عروسی شرکت کند. او پسری کوچک به نام «دیه‌گو» و دختری ۱۷ ساله به نام «ایرنه» دارد. «آلخاندرو» (با بازی ریکاردو دارین)، همسر لائورا نتوانسته خانواده‌اش را در این سفر همراهی کند و همین شخصیت فاجعه‌ای در ساختمان ملودرام فرهادی است. ایرنه در طول عروسی دزدیده می‌شود و حالا جست‌وجویی عصبی برای پیدا کردن او آغاز می‌شود.
پرده دوم: افشای رازی که همه می‌دانند
پاشنه آشیل «همه می‌دانند» شخصیت آلخاندرو و دزدان دختر و همچنین عدم روایت انگیزه کنش‌ها است که از فرهادی بعید بود. پرده دوم ماجرا رابطه‌ای مثلثی بین «لائورا»، «آلخاندرو» و «پاکو» (با بازی خاویر باردم) شکل می‌گیرد. رابطه‌ای بسیار ناپخته و ضعیف که یاد فیلم‌های ترکیه‌ای و هندی می‌افتیم. دلیلش هم ساده است؛ چون فرهادی از ژانر ملودرام بهره می‌برد ولی جزئیات فراوان در گذشته شخصیت‌ها و نوستالژی‌ها و مساله دروغ‌های روزمره ماجرا را پیچیده می‌کرد. این بار فرهادی گرفتار آدم‌ربایی می‌شود و این جزئیات را فراموش می‌کند. «پاکو» یکی از شخصیت‌های چشم‌گیر داستان فیلم است که باغ انگوری هم دارد. او در گذشته عاشق لائورا بوده است. رابطه آن دو در فیلم بیشتر شبیه به رابطه دو روح در جهانی سرد است. لائورا می‌خواهد پاکو را مجبور کند تا به هر طریقی که شده است پول آدم‌رباها را بدهد و برای این کار باید باغ را بفروشد. فرهادی دو انگیزه برای کنش پاکو در نظر می‌گیرد که تبدیل به نقطه عطف دوم در پرده دوم فیلمنامه هم می‌شود. نخست، او متوجه می‌شود که آدم‌رباها، قربانیان خود را به راحتی می‌کشند و فیلمی هم در این زمینه تماشا می‌کند. دوم، لائورا به او می‌گوید که ایرنه، دختر اوست و باید برای نجات دختر خودش تلاش کند. آیا یاد فیلم‌های هندی و ترکی نیفتادید؟! انتخاب این نقطه عطف که کارکرد انگیزشی برای شخصیت اصلی هم تلقی می‌شود به شدت ضعیف عمل می‌کند. این همان رازی است که همه می‌دانند. آلخاندرو با پرس و جویی ساده در روستا متوجه می‌شود که همه می‌دانستند که دختر او در واقع دختر پاکو و لائورا است.
پرده سوم: پاشنه آشیل
پرده سوم به عنوان فصل نتیجه‌گیری و گره‌گشایی مطرح می‌شود. فرهادی مثل همیشه از توضیحات سرراست و اضافی و نمای پایانی خودداری می‌کند و داستان خود را در جایی میان زمین و هوا به اتمام می‌رساند. دخترک پیدا می‌شود. خانواده لائورا و آلخاندرو خیلی خوشحال و خندان به آرژانتین باز می‌گردند. ولی تماشاگر در یک سکانس اضافی و بی‌معنا به هویت دزدان پی می‌برد ولی شخصیت‌های اصلی فیلم پی نمی‌برند و حالا داستان از این لحاظ در جهان خودش ادامه پیدا می‌کند. به نظر می‌رسد که فرهادی دیگر مانند «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده» از نمادگرایی خودش در لایه‌های زیرین متن غافل شده است و به ژانر ملودرام معمایی وفادار می‌ماند. آن جادوی «درباره الی» محو و فراموش شده است.
سایر اخبار این روزنامه