روزنامه خراسان
1397/08/30
سرگذشت رادیو جیبی من
حدود 25 سال قبل توفیق انجام دستور پیامبر اکرم (ص) (اطلبوا العلم ولو بالسین- دانش را گرچه در چین باشد بیاموزید) را یافتم و در یک کنگره علمی واقع در قاره اقیانوسیه (دورتر از چین) شرکت کردم. در این کنگره علمی از ایران فقط دو نفر شرکت کرده بودند: یکی بنده و دیگری یکی از همکاران عزیز تهران. مسیر رفت و برگشت ما تهران، کوالالامپور، سیدنی بود. دوست تهرانی پیشنهاد کرد تمام مسیر مسافرت با هم باشیم که پذیرفتم. وزیر خارجه آن وقت کشورمان که از دوستان گرمابه و گلستان ایشان بود، برایمان محلی را در سفارت ایران در مالزی تهیه دید. دوستان سفارت در فرودگاه به دنبال ما آمدند و یکی دو شب مهمان لطف آنان بودیم.کنگره علمی دوسالانهای بود که مدتی است سالانه شده است. مقاله هایی ارائه کردیم و از مباحث علمی متنوع کنگره لذت وافر بردیم.بلیت ما نشان میداد که در مراجعت از سیدنی به کوالالامپور باید حدود 20 ساعت منتظر هواپیمای هما بشویم. ناگهان به ذهنم گذشت که این مدت را به سنگاپور برویم. به رفیق تهرانی گفتم به دلیل دوری راه و خستگی فراوان اگر کلاه مان را به این جا پرتاب کنند، دیگر رغبت و توان برگشتن نیست، بیا به سنگاپور برویم که غنیمت است و یک فرصت طلایی. قبول کرد. بلیت تهیه کردیم و پس از گشتی در دیدنیهای فراوان و جذاب سنگاپور به مالزی که برگشتیم، آسیمهسر از میان سیل جمعیت فرودگاه به «گیت» (دروازه خروجی) سنگاپور روانه شدیم. زیرا زمان ترانزیت ما کمتر از دو ساعت بود. شب به هتل رفتیم و روز که شد و خورشید خانم از شرق جزیره بالا آمد به فروشگاه بزرگی رفتیم که در تملک چند مسلمان بود و فروشگاهی بود چند طبقه. سریع از جلوی اجناس میگذشتیم و دنبال خرید سوغات بودیم. وقت زیادی تا پرواز نداشتیم و نام اجناسی را که میخواستیم یادداشت میکردیم. من چند تا «تیشرت» و یک رادیو جیبی را انتخاب کردم و به صندوق مراجعه کردیم، سوغاتیها را دریافت کردیم و پولش را پرداختیم. دلشوره داشتم و نگران نرسیدن به پرواز بودم. تاکسی گرفتیم. نزدیکیهای فرودگاه متوجه شدم که رادیو داخل سوغاتیها نیست و از فرط عجله آن را جاگذاشته بودم. فرصت برگشت نبود. قبض خرید را برای روز مبادا نگه داشتم. این قبض را سال ها نگه داشتم و هر زمان که به آن نگاه میکردم، از ته دل آه میکشیدم مانند تمام مالباختهها!سالها گذشت تا اینکه همان کنگره، در سنگاپور برگزار شد. رفتم سراغ آن فروشگاه، جلوی صندوق ایستادم و خودم را معرفی کردم. داستان را تمام و کمال برایشان شرح دادم. حتی گفتم تا همین اواخر قبض را همراه خود داشتهام ولی الان آن را با خود ندارم. قبول کردند و دستور دادند یک رادیو ترانزیستوری پاناسونیک ژاپنی به من بدهند بدون دریافت هیچوجهی! لذت بردم. این است منش یک مسلمان فروشنده.نمیدانم اگر چنین موردی در مملکت ما رخ بدهد، همین سرانجام را خواهد داشت؟در تمام عمرم فقط یک مورد مشابه را در آجیلفروشی تواضع تبریز دیدم.به آجیلفروش گفتم چند سال قبل آجیل خریدم و پستهها را برنداشتم. فراموش کردم. فروشنده به همان مقداری که گفتم بدون هیچ حرفی و باکمال خوشرویی و تواضع پسته تحویلم داد و چیزی هم مطالبه نکرد. آیه «وای بر کمفروشان» برای کدام قشر از جامعه نازل شده؟ آیا رعایت میشود؟
سایر اخبار این روزنامه
شاخ اینستایی پس می تونی بازیگر شی!
تاخیرهای کاسب کارانه بیمه های تکمیلی
وعده دولتی درباره «سند موسیقی» که از سال 93 محقق نشده است
سرگذشت رادیو جیبی من
ماجرای عجیب مردی که زندگی خانوادگی اش را فدای قناری هایش کرد
کریم مجتهدی از فایده فلسفه در زندگی مان می گوید
پیشنهادهایی به والدین با توجه به اجباری شدن استفاده از صندلی کودک
حفظ برجام به «عمل» نیاز دارد نه حرف
کابل در خون
بزرگ ترین پول شویی جهان در دانمارک
بوی سقوط بن سلمان
سرقت پراید راحت تر از دوچرخه و ترفند کره ای ها در تهران
روایت تلخ واگذاری نیشکر هفت تپه
یک سوم مردم جهان به سرویس بهداشتی دسترسی ندارند
هیئت تطبیق در آزمون ایمنی مشهد
شارژ روسی برای کریدور شمال-جنوب