اگر برف ببارد کارمان تمام است !

سلام ، من یک دانش آموز هستم که در یکی از روستاهای کلات  تحصیل می کنم  . چوب های قدیمی سقف منزل مسکونی مان شکسته است. دیشب که با مادرم حساب و کتاب می کردیم ، هزینه عوض کردن چوب ها ، پلاستیک، کارگر و استاد کار و میخ و سیمان و یک شعله برق یک میلیون و چهارصد هزار تومان  شد.  مادرم لبخندی زد و گفت :«پسرم اگر امسال زمستان ،سقف خانه یاری کند و پایین نیاید تابستان سال آینده ان شاءا... درستش می کنیم .» اما من می دانم که سقف خانه ما فرو خواهد ریخت و هر شب با این وحشت در حالی که به سقف چوبی خیره شده ام به خواب می روم .  اگر برف ببارد کارمان تمام است .  می دانم که تابستان آینده هم بهانه ای برای دلگرمی من است . دو سال است که صدای چکه های آب در لحظه درس خواندن ذهنم را به خود مشغول می کند . از گذاشتن بشقاب زیر چکه ها و تند تند پر شدنش خسته شده ایم . از کشیدن پلاستیک روی فرش کهنه مان خسته شده ایم . مادرم چند روز قبل به یکی ازاعضای شورای روستا این موضوع را  گفته بود، اما در جواب مادرم گفته بودند بودجه ای برای این کار نداریم . این داستان مشترک من و تعداد زیادی از مردم این روستاست . کم کم فصل سرما نزدیک می شود و همکلاسی هایم که لباس گرم ندارند، مثل من هر روز در سرما می لرزند . در کلاس درس هر روز این سوال را در حالی که دست های مان از شدت سرما سیاه شده اند از خود می پرسیم :« زور سرما بیشتر است یا اصرار ما به درس خواندن ؟» هیچ کدام از ما نمی دانیم چند سال دیگر می توانیم دوام بیاوریم . این واقعیت روستای ماست .این جا رودخانه هست، هوای پاک هست ،بوی نان گرم تنوری و صدای زنگوله گوسفندانی که از چرا  بر می گردند هم هست . اما طعم تلخ تنگدستی بر تمامی این دلخوشی ها می چربد . اگر چه می دانیم برف ، رحمت است ولی هرشب هراس از سرما و فرو ریختن سقف خانه هایمان ما را وادار می کند که برای نباریدن برف دعا کنیم . هر روز دعا می کنیم کاش یک نفر بیاید و ما را از این زمستان به سلامت بگذراند .من مطمئنم که اگر خیران گرامی مشکل ما را بدانند قطعا با ما همراه خواهند شد . احمدی ۱۷ ساله دانش آموز یکی از روستاهای شهرستان کلات