قصه یک مهاجرت

حوالي ساعت 6 از تحريريه،مسير خانه سينما را پيش مي‌گيرم.نه صدايي به دنبالم است و نه حركتي كه مرا از حركت باز بدارد.حال تنها خيابان بهار است و كوچه هايي فراخ كه «سمنان» را ميان آن‌ها مي جويم.درب سالن باز است و حياط شماره يك خانه سينما،مملو از سينماگران و سينما دوستان.اولين كسي كه به چشمم آشناست،هوشنگ گلمكاني است كه با همان لبخند هميشگي گوشه اي از حياط ايستاده و مراوده هاي دوستانه دخترش قصيده را با مردم نظاره مي‌كند.كنار پله ها ايستاده ام و مناظر را از نظر مي گذرانم.ميان جمعيت به دنبال سوژه اصلي كتاب مي گردم،جوان خوش قيافه اي كه روي جلد سبز رنگ كتاب كه گوشه اي از سالن به علاقه‌مندان اهدا مي شود ،با نگاهش مخاطبان را به سوي خود مي كشد.ناگهان صدايي رسا از پشت سر،سلامي بلند و كشيده نثار جمعيت مي كند و سالن از هياهو،لبخند و خوش آمد گويي پر مي شود.علي عباسي است،همان جوان روي جلد كه دو جفت چشم عسلي و نگاه گيرايش هنوز ميان آن چين و چروك مهربان روي صورتش،خودنمايي مي كند.
كابوس دريك روز بي حال و سرد اسفند 1363 اتفاق افتاد
درست پنج سال پيش بود كه خبرها نويد بازگشت علي‌عباسي را به كشور مي داد .کلمه‌ «بازگشت» در این خبر، برای کسانی که او و سابقه‌ کارش را نمی دانستند ، آنچنان ملموس نبود، چون او طی سال‌های اخیر هر سال به ایران سفرمی‌كرد. علی عباسی، متولد ۱۳۲۲ در تهران، از نوجوانی به فعالیت‌های متعدد از جمله روزنامه‌نگاری و نویسندگی مشغول بوده و سال ۱۳۳۹، زمانی که فقط 17 سال داشته اولین برنامه‌ سینمایی تلویزیون را به نام «شما و سینما» تهیه و اجرا می‌کرده است. در 18 سالگی، دفتری تبلیغاتی به نام «نمونه» را تاسیس کرده و همان دفتر را در ۲۲ سالگی، به شرکتی سینمایی-تبلیغاتی به نام «سازمان سینمایی پیام» تبدیل کرده است. علی عباسی، از معدود تهیه‌کنندگان زمانه خود بوده که با سرمایه شخصی، امکان تجربه كردن را به جوانان برای ساخت فیلم می‌داده است. او فرصت ساخت اولین فیلم علی حاتمی، حسن کچل را به او داده است.
اولین فیلم صمد را او تهیه کرد. او بود که درک کرد و پذیرفت تا برای اولین بار، صدای فرهاد روی فیلم رضا موتوری گذاشته شود و بسیاری مثال‌های دیگر. تعداد قابل توجهی از سینماگران معتبر كشور می‌گویند که جایگاه حرفه ای خود را مدیون اولین فرصت‌هایی هستند که عباسی به آن‌ها داده است. او در اواخر دهه‌۶۰ ساكن پاریس شد اما پیوند با ریشه‌هایش را قطع نکرد. خودش می‌گوید که هیچ‌گاه بیش از 10 ماه از ایران دور نبوده ولی ارتباطش با سینما را قطع یا کم کرده است. او ایران را ترک نکرده، بلکه سینما را ترک کرده است. دلیلش را در يادداشت هايش كه حال بخش اصلي كتاب قصيده گلمكاني را تشكيل مي‌دهند،چنين بيان مي كند: «کابوس در یک روز بی‌حال و سرد اسفند ۱۳۶3 اتفاق افتاد. یک پیکان سربی رنگ و یک وانت جلوی سازمان سینمایی پیام پارک کردند. کاغذی نشانم دادند که حکم بازرسی و تحویل فیلم‌های موجود در دفتر بود. با آن‌ها به طبقه پایین دفتر که کپی‌ها، نگاتیوها، نوارهای صدا، افکت و موزیک با سلیقه و دقت در آن‌جا نگه‌داری می‌شد رفتم. مثل کشف محموله‌ای از اجناس قاچاق همه را جمع كردند و بردند... بعدها به من گفتند که فیلم‌ها و حتی نگاتیوها را به آتش کشیده‌اند. حسن کچل، پنجره،رضاموتوری، تنگسیر، فیلم‌های تبلیغاتی عباسی کیارستمی و... همه را بردند. آن روز آغاز کابوس‌هایم بود. شب‌ها اگر خوابی به سراغم می‌آمد در نیمه‌هایش وحشت‌زده بیدار می‌شدم. سینما زندگی من بود و كابوس از دست دادنش رهایم نكرد...».


تا سال‌ها چنین وانمود شده بود كه فیلم‌های جمع‌آوری‌شده از دفترهای تولید و پخش فیلم، سوزانده و نابود شده اما بیش از دو دهه بعد معلوم شد كه فیلم‌های علی‌عباسی امروز در فیلم‌خانه ملی ایران به عنوان بخشی مهم از تاریخ این سینما نگهداری می‌شوند،ولی علي عباسي بي‌خبر از همه جا ديگر رفته بود و وقفه بیش از دو دهه در حرفه‌اش و صدمه‌ روحی ناشی آن اتفاق‌ها باعث شد، روحیه‌ای برای کار دوباره برایش باقی نگذارند. با این حال او تا سال ۶۸ هم در ایران ماند و برای ادامه كار سینمایی تلاش کرد: «برنامه‌ بعدی‌ام ساخت فیلم سووشون بود. صحبت‌های اولیه را هم برای ساخت آن با سیمین دانشور کرده بودم...».
امروز او پس از 30 سال هجرت،دوباره در نقطه اي بود كه به آن تعلق داشت.امروز ميان جمعيتي كه ايستاده او را تشويق مي كردند، مي درخشيد و چشم هاي پر از اشك و بغض ميان كلامش حكايت از تداعي روزهاي خوشي را داشت كه انگار در حال بازگشت دوباره بود.حتي بعد از سي و اندي سال...
رونمايي از يك خاطره دور
پنجم آبان سال 97 ، رونمایی از کتاب «علی عباسی تقدیم می‌کند: روایت یک کابوس سی ساله» نوشته‌ قصیده گلمکانی درباره یکی از مهم‌ترین تهیه‌کنندگان تاریخ سینمای ایران که آثاری چون «سوته‌دلان»، «رضاموتوری»، «نازنین»، «تنگنا»، «تنگسیر»، «حسن‌کچل» و ... را ساخته، در خانه سینما برگزار شد. در این مراسم امیر پوریا و علیرضا محمودی در توصیف کتاب و نقش علی عباسی در تاریخ سینمای ایران سخنرانی کردند. همچنین بخش کوتاه‌شده‌ای از فیلم مستند «سیب‌های درخت آلو» که درباره چگونه شکل‌گیری این کتاب توسط قصیده گلمکانی ساخته شده نمایش داده شد و علی عباسی از تاثیرات مخرب سوزانده‌شدن نگاتیو فیلم‌هایش بر روح و روان خود گفت.
مراسم گرداننده نداشت و با صحبت‌هاي امير پوريا به عنوان منتقد آغاز شد.به قول هوشنگ گلمكاني كه درست روي صندلي جلويم نشسته بود :«جايي كه امير پوريا هست مگر احتياج به گرداننده دارد؟» امیر پوریا با اشاره به كت سدري رنگي كه بر تن داشت و متعلق به پدر مرحومش بود، گفت: «من متولد سال 53 هستم.يعني درست دوران اوج كاري علي عباسي. اولین‌بار نام علی عباسی را از خاطراتی که پدرم تعریف می‌کرد، شنیدم؛ اینکه او فردی خوشتیپ بود، گوینده، مجری رادیو بود و صدای بسیار قوی داشت؛ همچنین در جایگاه نویسنده و قلم به دست نیز فعالیت می‌کرد. فکر می‌کنم تنها کسی که از بعد از انقلاب مجموع این ویژگی‌ها را در خود داشت، علی معلم بود. خوشتیپ بودن علی عباسی در این کتاب هم مشهود است، البته معمولا در ایران از همین خوشتیپ بودن شروع می‌شود؛ در فضای فرهنگی که آدم‌ها فکر می‌کنند خیلی لزومی ندارد که به ظاهرشان برسند». وی همچنين درباره نخستين دیدارش با علی عباسی گفت:«من علی عباسی را در هشتمین جشن منتقدان دیدم، جایی که هوشنگ گلمکانی، کیانوش عیاری و دوستانی دیگر روی سن بودند و بنا بود از عليرضا داوودنژاد تقدير شود. حضور علي عباسي روی سن به این صورت اتفاق افتاد که محمدرضا داوودنژاد، عباسی را در میان جمعیت دید و او را روی سن دعوت کرد؛ در حقیقت حتی حضور علی عباسی در ایران در سكوت بود. فکر می‌کنم صحبت‌کردن درباره علی عباسی در حالی که من او را فقط روی همان سن و در همان برنامه دیدم خیلی روا نباشد و بزرگ‌ترهایی که او را می‌شناسند، باید درباره او صحبت کنند. یکی از ویژگی‌های این کتاب همین است؛ یعنی کسی که اصلا متعلق به آن دوره نيست و شناخت و خاطره اي از آن دوره ندارد و حتي متعلق به نسل بعد از ماست، آن را مي نويسد».
این منتقد ادامه داد: «در ایران در فضای فرهنگی و کسانی که مدعیان فرهنگ بودند دو چیز را به ‌عنوان ادعا مدام می‌شنویم! یکی اینکه افراد ادعا می‌کنند که من اسامی یادم نمی‌ماند. آن فیلم را دیدم و این کارگردان را می‌شناسم اما اسامی یادم نمی‌آید؛ در حالی که آمار بیماری دیسلکسیا که فرد اسامی و اعداد را یادش نمی‌ماند چهاردرصد است نه اینکه در ایران ۹۸ درصد از افراد به دلیل نادقیقی اسامی یادشان نماند. نکته دوم اینکه به کسی می‌گویی همشهری کین، مهدی میثاقیه، علی عباسی یا چند اسم دیگر را می‌شناسی؟  فرد در پاسخ می‌گوید نه! من که آن زمان نبودم. این چه جوابی است که می‌دهند؟ مگر از زمان داوینچی کسی مانده؟ اولین حرف به عنوان نشناختن تاریخِ یک چیزی در حالی که منابع، اطلاعات و روش برای شناخت وجود دارد به نظرم به عنوان مهم‌ترین ویژگی این کتاب است که این حرف انکارناپذیر می‌شود. کسی که از نسل بعد از ماست دلبستگی و سماجتی را پیدا می‌کند و این ماجرا را دنبال می‌کند و این کتاب شکل می‌گیرد». او درباره ساختار کتاب «علی عباسی تقدیم می‌کند: روایت یک کابوس سی ساله» گفت: «به عنوان نکته دوم درباره ساختار کتاب بگویم که همان‌طور که در ابتدای کتاب می‌بینید، موضوع این کتاب در حقیقت پایان‌نامه قصیده گلمکانی در دانشگاه سوربن فرانسه بود ولی کتاب کاملا ساختاری متفاوت از شکل کسالت‌بار یک متن آکادمیک را دارد. یعنی ساختار متفاوت لازم برای این کتاب را به درستی شناسایی کرده و به کار برده است. در این کتاب سیر وجود دارد و سرگرم‌کنندگی روایی هم در ساختار کتاب جاری است؛ حتی به‌گونه‌ای قصه فردی نویسنده نیز هست، تصویری که مراوده، معاشرت و مصاحبه‌هایی که نویسنده با عباسی داشته و تاثیراتی که روی گلمکانی گذاشته مشهود است». امیر پوریا در پایان گفت: «محور اصلی در این کتاب زندگی فردی عباسی است. از هر زاویه‌ای که بخواهیم به بیوگرافی، فعالیت‌ها و فیلم‌های مهمی که تهیه کرد، بپردازیم، در این کتاب موجود است. درنهایت به این می‌رسیم که آن اتفاق ناپدیدشدن نگاتیو و فیلم‌ها و این اتفاق مهم در زندگی عباسی تا همین امروز که اینجا نشسته‌ایم، ادامه دارد و در قالب‌های دیگری انجام می‌شود».
سيلي هاي افتخار آميز!
در ادامه مراسم، عليرضا محمودي،نويسنده و منتقد ضمن ابراز خرسندي از حضور علي عباسي در مراسم از حاضران خواست كه او را تشويق كنند. محمودی درباره‌ اهمیت تهیه‌کنندگی و نقش آن در تولید آثار ماندگار که به ریزه‌کاری‌هایی که شاید پس از خلق یک اثر متوجه آن نباشیم که چرا یک فیلم بزرگ و ماندگار تولید شده و در این کتاب به آن پرداخته شده و لازم است که به عنوان تاریخ‌نگار به آن دقت کرد،سخن گفت.او صحبت هايش را با بيان يك خاطره به اتمام رساند:«سال 62 من و چهار دوستم در كميته همدان نفري پنج سيلي خورديم؛ به خاطر تماشاي فيلم رضاموتوري،اين افتخار من است!».
مي نوشتم وقتي درونم متلاشي بود!
علي عباسي در ادامه مراسم ميان تشويق ايستاده حضار به صحنه آمد و از هجرت 30 ساله خود گفت.او صحبت‌هايش را اين‌گونه آغاز كرد:«من هنوز شگفت زده ام.فكر مي كردم مراسم خصوصي و با حضور هفت هشت نفر افراد محدود برگزار مي شود.انتظار اين حجم لطف را آن هم از سوي جواناني كه فكر مي كردم شايد مرا نشناسند نداشتم.اگر مي دانستم كه مخاطب چرك نويس هايم اين تعداد از جوانان عاشق سينما هستند، كمي از نوشتن بعضي سطر ها صرف نظر مي كردم و شايد جدي تر و عميق تر به آن دوره از زندگي ام نگاه كرده و بعد آن‌ها را مي نگاشتم.اما بايد بگويم ضربه آن‌قدر سنگين بود كه من به نفرت از حرفه‌ام رسيده بودم.حرفه اي كه به آن پرتاب نشده بودم،عاشق آن بودم.اما از بين بردن فيلم ها و حتي سوزاندن نوار صداي آن‌ها برايم قابل هضم نبود.ديگر حتي دوست نداشتم نسخه از فيلم هايم را داشته باشم و حتي بازپخش آن‌ها را هم ببينم.كابوس از آنجايي آغاز شد كه من در 33 سالگي دوران كارم تمام شد.در دفتر سينمايي كه صداي تلفن آن يك لحظه بند نمي آمد،سكوت مطلق شده بود؛ به طوري كه من تلفن ساعت گويا را مي گرفتم، تنها براي آنكه صدايي از آن طرف تلفن به گوشم برسد.هيچ كس سراغ من نمي آمد.من ناگهان به انزوا رسيدم و ضربه آخر را كه از بردن نگاتيو‌ها خوردم رفتم.رفتم،بي آنكه بدانم چه چيز انتظارم را مي‌كشد.من اين كتاب را در روزگاري نوشتم كه درون متلاشي داشتم.من دردهايم را نوشتم و از درد انتظار بيشتري نمي‌رود.يك شب كه از خيابان هاي تاريك و نمور پاريس مي گذشتم احساس مي كردم مي شود هدايت را فهميد. انگار به راحتي مي توانستم درك كنم چرا خودش را كشته است». او در ادامه افزود :«شايد كسي كه اين كتاب را مي خواند، فكر كند كه من نسبت به هموطنانم احساس بيگانگي و گنگي دارم و در نهايت آن‌ها را دوست نمي دارم.اما اين‌طور نيست.من هرچه هستم چند صفرم كه با رقم يكي كه هموطنانم هستند، معنا مي شوم.انسان به ريشه هايش باز مي گردد و من از اين بازگشت احساس لذت مي كنم». مراسم با ويديويي يك دقيقه اي از 30 سال فعاليت و 30سال هجرت علي عباسي به اتمام رسيد.درپايان و در جشن امضاي كتاب قصيده گلمكاني و علي عباسي با امضا و يك خط يادگاري به كتابخانه هاي حضار رفته و براي هميشه ماندگار شدند.علي عباسي بعد از 30 سال،ميان هم قطارانش بود.در خانه سينما و ميان دوست دارانش؛جايي كه هميشه به آن تعلق داشت.