حامد‌وکیلی گفتمان «آب و آتش»! (۲)

قسمت دوم: خار مغیلان- هفته گذشته در یادداشتی نوشتم که نشانه‌های فراوانی یافت می‌شود دال بر اینکه جمهوری اسلامی بالاخره «تصمیم» گرفته است. بی‌تصمیمی مدت‌ها بود که گریبان این نظام را گرفته بود. مدت‌ها کشور دست به گریبانِ بحرانِ تصمیم بود. به هر علت اما، جمهوری اسلامی تصمیم خود را گرفت. تصمیمی که متضمن تغییر در‌ پاره‌ای از راهبردها و استراتژی‌های مالوفِ نظام است.
در یادداشت قبل از مولفه جدید سیاست خارجی ذیلِ تمثیلِ «آب» نام بردم و نوشتم که دکترین جدیدی در سیاست خارجی ما در حال جوانه زدن است. در انتهای یادداشت، از موانع این راهِ و این راهبردِ جدید سراغ گرفتم. در این یادداشت، پاره‌ای از این موانع را برخواهم شمرد.
۱- شخصیت جمهوری اسلامی در خارج از مرزها تاثیر مستقیمی بر شخصیت آن در درون مرزهای خودش دارد. به تعبیر دیگر، سیاست خارجی نسبت وثیقی با سیاست داخلی دارد. چهره‌ بیرونی نظام، باید با وضع درونیِ آن سازگار باشد. به عبارت دیگر، هر موضعِ راهبردی در سیاست خارجی متضمن وضعیتِ خاصی از سیاست در داخل کشور است. با این توضیح باید گفت که راهبردهای پیشین ما در سیاست خارجی، در پیوند با وضعیتِ سنتیِ سیاست در جمهوری اسلامی است. همین وضعِ مرسومِ سیاست در داخل بود که با برجام (به عنوان محصولِ سیاستِ خارجیِ جدیدِ نظام) سرِ ستیز داشت و با آن نمی‌ساخت. برجام بیرون از مرزهای ما متولد شد اما وقتی به درون کشور آمد وصله‌ای ناجور در سیاست به‌حساب می‌آمد. توگویی که ارگانیسمِ سیاستِ داخلیِ نظام، این عضوِ جدید را پس می‌زد و با آن کنار نمی‌آمد. حتی تصویبِ آن در مجاری داخلی کشور نباید ما را گمراه کند و باعث این انگاره شود که برجام با ادراکِ عمومی نظام همساز بود؛ اگر نهادهای نظام بر ریلِ عملکردِ واقعیِ خود بودند، برجام نه در مجلس تصویب می‌شد و نه از دست شورای نگهبان جان سالم به‌در می‌بُرد. تصویب برجام در داخل محصولِ همان اراده‌ای بود که برای بیرون از مرزهای ما تصمیم گرفت!
پیش از این، انرژی هسته‌ای و حضور نظامی در منطقه، دو مولفه‌ اصلیِ «قدرت ملّیِ» ما تعریف می‌شد. اکنون اما با این تصمیم جدید، زمین بازی عوض می‌شود. بازیگران و حامیانِ زمینِ سابق، به‌درستی شهود کرده‌اند که اتفاقاتِ ناکوکی در حال افتادن است. وقتی رئوفی‌پور می‌گوید ما دو بال داشتیم؛ برجام یک بالِ آن (مولفه انرژی هسته‌ای) را از ما گرفت و FATF بالِ دیگرِ آن (مولفه حضور نظامی در منطقه) را می‌گیرد، به یک معنا درست می‌گوید؛ دیگر نه انرژی هسته‌ای سابق و نه فعالیت‌های نظامیِ سنتی در منطقه، برای ما قدرت ملّی تولید نمی‌کنند چراکه زمین بازی عوض شده است. لذا قابل فهم است که چرا کارگزاران و حامیانِ سیاست‌های پیشین نظام در مقابل تصمیمات جدید این‌سان سخت‌جانی می‌کنند.


۲- به گمان من اتفاق مهم‌تری افتاده و قصه از این هم بغرنج‌تر است! ما سال‌ها بر مدلی تاکید کردیم و تکیه دادیم که به‌یک معنا رقیب «سیاست» بود. الگوی «انقلابی‌گری» به عنوان یکی از فرزندانِ انقلاب (که بیش از دیگر فرزندان، عزیز شمرده شد و در این چهل سال گاه بر صدرِ اقبال و همیشه بر سریر قدرت بود)، آگاهانه خود را مقابلِ سیاست برکشید. جمله معروفِ «من دیپلمات نیستم بلکه انقلابی‌ام»، آشکارا و هوشمندانه بر رقابتِ این دو الگو تاکید می‌کرد. قائده‌گریزیِ و هنجارستیزیِ ما در عرصه مناسبات جهانی، محصولِ همین سیاست‌گریزیِ ما بود. بالا رفتن از دیوار سفارت‌خانه‌ها و ریشخند قوائد بین‌المللی در ادامه همین نگاه اتفاق می‌افتاد. ما بخش مهمی از هویتِ خود را به ادعای رقابت با الگوی متعارفِ زیستِ جمعی در جهانِ مدرن (یعنی سیاست) گره زده بودیم. از همین روی، در مقابلِ حل و هضم شدن در نهادهای برآمده از الگوی زیست سیاست، مقاومت می‌کردیم. اکنون به هر علتی ما بر سرِ یک دو راهی مخیر شدیم؛ آمریکا و سیاست!
این دو راهی نیازمند کمی ابهام‌زدایی است. من معتقدم آمریکا در بحرانِ دهه‌های اول تا سوم قرنِ بیستم، با ابرام و اصرار بر الگوی سیاست، قدرتش روبه فزون گذاشت. این سیرِ صعودی در جنگ‌های جهانی، به خصوص در جنگ جهانی دوم، به اوج خود رسید و در نهایت مناسبات قدرت چندان دستخوش تغییرات شد که پس از جنگ جهانی دوم تا کنون، به عنوان ابرقدرت جهان نقش ایفا می‌کند. این کشور به جهت این جایگاه ممتاز، مهمترین نقش را در پخت‌وپزِ نهادهای سیاست در جهان در این دهه‌های متاخر ایفا کرده است. لذا نام آمریکا با نام سیاست گره خورد و آمریکا نمادِ الگوی سیاست شناخته می‌شد. از ابتدای انقلاب، ما هم با آمریکا جدالِ جدی داشته‌ایم و هم سودای رقابت با الگوی سیاست در سر می‌پروراندیم.
این دو خواست، به جهت انطباقِ بیرونی، در شعارها و مواضعِ استکبار ستیزانه نظام متجلی می‌شد. از آنجا که استکبارستیزی، تجلیِ دو شعار و آرمان مهم جمهوری اسلامی بود، غلظتِ آن دوچندان شده بود.
اکنون اما کاخ سفید ساکنانی پیدا کرده‌است که سیاست را نمی‌فهمند و یا نمی‌پذیرند. رسماً می‌توان ترامپیسم را مقابلِ الگوی سیاست تعریف کرد و چندان هم به لکنت نیفتاد! روزگار طوری چرخیده است که تصمیم‌سازانِ کنونیِ آمریکا سرِ سازش با «سیاست» را ندارند. به همین علت است که هر از چندی آمریکا از یکی از نهادهای بین‌المللی که برساخته‌ سیاست‌اند خارج می‌شود.
حوادث جهان طوری رقم خورد که دو راه پیش پای ما گذاشته شد؛ ترامپیسم یا سیاست؟
معتقدم مقامات عالی نظام بر این دقیقه وقوف دارند. لذا سخن مقام رهبری در ورزشگاه آزادی مبنی بر اینکه «نخواهم گذاشت به دامان آمریکا برویم»، حاوی این پیام روشن است که در دو راهیِ سیاست و آمریکا، او به‌اضطرار، سیاست را برگزیده است. ما مجبور شدیم میان آمریکاستیزی و سیاست‌ستیزی یکی را انتخاب کنیم. حضور ما در برجام، هنجارپذیر شدن ما، پیوستن به کنوانسیون‌های جهانی و ... از آثارِ این انتخابِ رهبرِ ایران است.
اکنون و با توضیحاتی که در بندهای پیشین رفت می‌توان دریافت که حضور در پارادایمِ سیاست تا چه پایه می‌تواند یک مسئله جدی برای جمهوری اسلامی قلمداد شود. بدون تعارف ما چهار دهه ادعای بلندِ انقلابی‌گری را به ناف سیاست‌ستیزی گره زده بودیم و از این راه تغذیه می‌کردیم. اکنون ما مانده‌ایم و چهل سال ادعای بلندِ رقابت با سیاست! تن دادن به نهادهای سیاست در جهان، مستلزمِ تن دادن به الگوی سیاست در داخل نیز هست. این نکته بسیار مهمی است! ما نمی‌توانیم نظام مالی و اقتصادی خود را با هنجارهای جهانی سازگار کنیم و همچنان از کارآمدی الگوی مدیریت جهادی سخن بگوییم؛ در این وضعیت، کارآمدی مستلزم مدیریت علمی است. و هزاران تبعاتی که مستلزم تغییر در سبک‌های مدیریتی و الگوهای فکری متعارف در داخل است. همه این تغییرات، جبهه‌ای از مقاومت در مقابل تغییر ایجاد می‌کند. این مقاومت‌ها از موانعِ طبیعیِ پارادایم‌شیفت درون جمهوری اسلامی است.
ادامه دارد ...
سایر اخبار این روزنامه