ملاقات احمدی‌نژاد با مشایی!

محمدرضا ستوده
داخلی. سالن ملاقات اوین‌/ روز
احمدی‌نژاد و مشایی در اتاق ملاقات روبه‌روی هم نشسته‌اند. ما‌بین‌شان یک شیشه و گوشی تلفن در دستشان است. مشایی یک زیرپوش به تن دارد. یه کیسه خرت و پرت حاوی دمپایی و کمپوت و دستمال‌یزدی و‌... کنار دست احمدی‌نژاد است. یک سرباز هم پشت سر مشایی ایستاده.
احمدی‌نژاد: چرا لباس زندان تنت نیس؟


مشایی: از دادگاه که درآوردم دیگه تنم نکردم. گفتم که زیر بار زور نمیرم
احمدی‌نژاد: برو بابا توام. همش شعار میدی و قُپی میای. انداختنت زندان دیگه.
مشایی: چی میگی تو.. اتفاقا چون زیر بار زور نرفتم توی زندانم!
احمدی‌نژاد: این همه گفتی اگه من رو دستگیر کنن افشاگری می‌کنم و فلان و بهمان، این بود افشاگریت؟ 50 دقیقه ویدئو دادی دوزار هیجان نداشت!
مشایی: جلوی این سربازه اینجوری نگو.. می‌فهمه هیچی توی کاسه‌مون نیس میره بهشون میگه!
احمدی‌نژاد: دلت خوشه. همه فهمیدن بابا. بیا... این خرت و پرتا رو برات گرفتم میدم به این سربازه برات بیاره.. توش کمپوت گلابی و یه کارد میوه‌خوری گذاشتم شاید به دردت بخوره. از اینجا به بعد نقشه چیه؟
مشایی: نقشه چیه. کدوم نقشه. همه‌مون رو گرفتن دیگه. فقط تو موندی. من و بقایی و رحیمی و جوانفکر اینجا دور همیم. تو هم برو یه حرکتی کن بگیرنت باز دور هم جمع بشیم!‌ الانم موقع والیباله. من باید برم. تو هم برو یه کاری بکن بگیرنت بیای اینجا لااقل دوباره جمع‌مون جمع بشه
احمدی‌نژاد: چی‌کار کنم؟ من بلد نیستم یه کاری کنم بگیرنم. تا الان همش ایده تو بوده. بگو چی‌کار کنم؟!
مشایی: ‌ای بابا. اینم من بگم؟‌‌ کاری نداره که‌. این یه مورد رو خودت خلاقیت داشته باش!