خریداران حریص فروشندگان طماع

«عکس های جنجالی از وجود سوسک زنده در پاکت...»، «گزارش شهروندخبرنگار از پاک کردن تاریخ روی قوطی ها و تعویض بسته های...»، «فیلمی از کپک زدن محصولی که تاریخ تولیدش پس فرداست!» این قبیل پست ها در شبکه های اجتماعی همیشه طرفدار داشته و برای مخاطب جذاب و در عین حال موج ساز بوده است. از زمانی که مردم و حتی سلبریتی ها، با چاقو روی سیب ها را می تراشیدند تا روغن به خیال خودشان مضرش را به ما نشان بدهند، تا امروز که عکس و فیلم کرم داخل بسته بندی مواد خوراکی و حتی مطابقت نداشتن محتوای بسته بندی ها با تصویر روی جلدشان، دست به دست می چرخد، همه نشان دهنده آن است که درست یا غلط و واقعی یا شایعه، گاهی با فروشندگان و تولیدکنندگانی طرفیم که خیلی راحت و برای سود بیشتر، بدون هیچ عذاب وجدانی چوب حراج به آبروی خود، سابقه کارخانه و شرکت و ذهنیت خریدار می زنند. کشورمان در طول تاریخ هرچند وقت یک بار در شرایطی قرار گرفته که ضرورت همدلی مردم با یکدیگر و همراهی مردم با مسئولان و برعکس، بیشتر به چشم آمده و نیاز کنار هم بودن قشرهای مختلف جامعه بیشتر احساس شده است. از قحطی صد سال پیش گرفته که به نوشته تاریخ نویسان حدود 20 تا 40 درصد جمعیت ایران از بین رفتند و مردم از گرسنگی منتظر بودند برف ها آب شوند تا علف های صحرا را بخورند و مرده ها از بی کفنی در کوچه و خیابان روی هم تلنبار می شدند، تا موج های گرانی که به تناوب و بنا به علل متفاوتی در کشور راه افتاده، هر کدام در یک دوره و در یک شرایط تاریخی منحصر به فرد بوده که مردم در معرض امتحانی سخت قرار گرفته اند. شاید  یکی از این موارد  که نمونه ای موفق در همدلی و همراهی مردم با هم و مسئولان را رقم زد، دوران هشت سال جنگ تحمیلی بود که با وجود تحریم ها، گرانی ها، حملات خارجی، درگیری های داخلی و... باز هم مردم و مسئولان دوشادوش یکدیگر از پس مشکلات برآمدند. زمانی بود که حتی مداد قرمز برای دبستانی ها گیر نمی آمد، کره در بازار یافت نمی شد و مردم نصف روز برای یک گالن نفت در صف می ایستادند، ولی باز هم بساط نسیه دادن و قرض گرفتن و تعاونی و نیکوکاری رونق داشت. شاید این جبر تاریخی دوره ای، موقعیتی بود برای توفیق اجباری مردم و مسئولان تا از این آزمایش سربلند بیرون بیایند. چه می شد اگر در هر دوره بالا رفتن نرخ ارز یا موج گرانی و کمبود مایحتاج عمومی، صنعت گردشگری مان را رونق می دادیم، چرخ تولید داخلی را  با افزایش صادرات روغنکاری می کردیم تا تهدیدها را به فرصت تبدیل کنیم. حیف که  کم کاری کردیم و می کنیم و این فرصت ها را سوزاندیم. در همین روزهایی که با افزایش قیمت دلار، واردات تقریبا محال شده است، چه می شد اگر در یک حرکت ضربتی و انقلابی دست تولیدکننده داخلی را می گرفتیم تا جای خالی محصولات وارداتی را با تولیدات خودش پر کند. حیف که در کنار کم کاری مسئولان (و حتی چوب لای چرخ گذاشتن ها و سنگ انداختن ها)، بیشتر تولیدکنندگان ما هم علاوه بر این که منفعلانه دست به سینه نشسته اند، گاه حتی بدون ذره ای همدلی  سعی در ماهی گرفتن از این آب گل آلود و هم زدن این باتلاق دارند. در این شرایط، دفاع از تولید ملی و خرید کالای ایرانی چقدر سخت می شود. محصولی که (از خمیر دندان گرفته تا خودرو) سال هاست تولید می شود ولی هنوز نتوانسته حداقل استانداردهای لازم را کسب کند، نیازها و توقعات مصرف کننده را برآورده کند و با کمترین کیفیت و بیشترین قیمت و به زور رانت و با سوءاستفاده از ناچاری خریدار، در بازار بدون رقیب جولان می دهد، حمایت از آن چه توجیهی خواهد داشت؟ محصولی که در نبود مشابه خارجی  باید با افزایش کیفیت،خود را برای همیشه در سبد مصرف کننده ها قراردهد،روز به روز گران تر، بی کیفیت تر و کم حجم تر می شود وخرید آن احترام گذاشتن به تولیدکننده اش نیست، بلکه نشان از چاره نداشتن خریدار دارد که اگر دستش به محصول باکیفیت می رسید و گزینه های انتخابی بیشتری داشت و توانایی مالی اش محدود نبود، مطمئنا به آن محصول تحمیلی حتی نگاه هم نمی کرد. گذشته از مسئولان و تولیدکنندگان، ضلع سوم این شرایط بحرانی خود ما خریداران و مصرف کنندگان هستیم. وقتی بدون رعایت حال یکدیگر و فقط برای سود خودمان قدم برمی داریم، توقع مراعات کردن حال مان توسط دیگران، خیال گزافی است. کافی است به ولع هموطنان در خرید اجناس مصرفی یا حتی مدت دار و سبدهای پر از روغن و رب و پوشک در مراکز خرید نگاه کنیم تا بفهمیم وقتی خودمان به خودمان رحم نمی کنیم، نباید انتظار داشته باشیم کسی برایمان دل بسوزاند. وقتی خرید مایحتاج روزانه مان تبدیل می شود به احتکار کالای سالانه، چشم دوختن به انصاف و مروت دیگران کار بیهوده ای است. دکتر داروسازی تعریف می کرد بیمارانی داریم که از هر داروخانه شهر که ببینند دارویشان را بسته بسته می خرند و در خانه انبار می کنند، غافل از این که حتی تا قبل از پایان دوره مصرف، تاریخ شان منقضی خواهد شد و شاید یک ورق از آن جان هموطنی را نجات بدهد. از آن طرف، دوستی خارج نشین می گفت که با همسایه ها قرار گذاشته اند هر روز یکی از پدر و مادرها بچه های محل را به مدرسه برسانند تا هم نیازی به گرفتن سرویس نباشد، هم بقیه به کارهایشان برسند و در مصرف سوخت هم صرفه جویی کنند. اگر در چنین پیچ های تاریخی، به جای سبقت گرفتن و چراغ دادن و بوق زدن برای دیگران، با سرعت مطمئنه برانیم و هوای در راه ماندگان را هم داشته باشیم، حتما وقتی پنچر کنیم یا به خاکی بزنیم، دیگران هم برای کمک کردن به ما توقف خواهند کرد.