شهادت حضرت رقیه (س)دردانه اباعبدا...(ع)تسلیت باد

سیدبن طاووس در لهوف نقل می کند که چون کاروان عاشوراییان به همراه سر مطهر حضرت امام حسین(ع) به نزدیکی شام رسید، حضرت ام کلثوم(س) نزد شمر رفت و از او خواست: وقتی خواستی ما را وارد شهر (دمشق) کنی، از دری وارد کن که در آن جا تماشاچیان کم باشند و به افرادت بگو سرهای شهدا را از میان محمل ها بیرون برند و از ما فاصله بگیرند تا کمتر نگاه تماشاچیان به ما بیفتد. اما شمر لعین که قساوت و شقاوت او از حد گذشته بود، بر خلاف خواسته حضرت ام کلثوم(س)، دستور داد سرها را بر سر نیزه کنند و در وسط کاروان اسیران حرکت دهند و اهل بیت پیامبر(ص) را این گونه از میان تماشاچیان عبور دهند. در ایامی که اهل بیت اباعبدا...(ع) در شام بودند، اتفاقی رخ داد که غم و مصیبت آن داغدیدگان را بیشتر کرد. محدث قمی در منتهی الآمال می نویسد: دختری چهار ساله (برخی سه ساله گفته اند) از خاندان نبوت، شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین(ع) کجاست؟ الان او را در خواب دیدم. در این حال زنان و کودکان با شنیدن سخنان این دختر چهار ساله به گریه افتادند و شیون و فغان سر دادند.صدای گریه عاشوراییان، یزید را از خواب بیدار کرد و از حال و احوال کاروان حضرت اباعبدا...(ع) پرسید. به او خبر دادند که دختر اباعبدا...(ع) بهانه بابا را گرفته است، یزید دستور داد سر مطهر اباعبدا...(ع) را پیش آن طفل چهار ساله بگذارند.چون سر مطهر را آوردند، دخترک با حزن و اندوه پرسید: این چیست؟ گفتند: سر پدرت اباعبدا...الحسین(ع) است. آن دختر ترسید و آه و فغان سر داد و رنجور و بیمار شد و پس از چند روز جان به جان آفرین تسلیم کرد.این چنین شد که حضرت رقیه(س) در دمشق به آسمان پر کشید تا برای همیشه ایام، شاهد و یادآور رنج و مظلومیت اباعبدا...الحسین(ع) باشد و اکنون آرامگاه مطهر آن دردانه امام حسین(ع) در دمشق ،پذیرای عاشقان حضرت اباعبدا...الحسین(ع) است.