نئولیبرالیسم چه بر سر عدالت می‌آورد

عدالت، واژه‌ای که این روزها شاید از دور‌ترین دسترس‌ها و بعیدترین خواسته‌های اصلی اجتماعی باشد، موضوع یک برنامه دانشجویی در دانشکده حقوق و علوم‌سیاسی دانشگاه تهران بود که به همت انجمن اسلامی دانشجویان مستقل دانشکده حقوق و علوم‌سیاسی این دانشگاه ذیل عنوان «دست‌های خالی» برگزار شد. در این برنامه که با حضور پرویز امینی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه و سیدمجید حسینی، عضو هیات‌علمی دانشگاه تهران برگزار شد و با پرسش و پاسخ‌های دانشجویی هم همراه بود، موضوعاتی پیرامون وجوه مختلف عدالت هم در عرصه سیاسی و اقتصادی و هم در حوزه اجتماعی و آموزشی و... مطرح شد. در ادامه مشروح سخنان مطرح شده در این برنامه آمده است.  پرویز امینی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه در جریان این برنامه در ارتباط با موضوع عدالت اجتماعی این‌طور سخنانش را آغاز کرد: «عنوان بحث ما عدالت اجتماعی است، من اگر بخواهم یک بحثی بکنم که هم در ارتباط با وضع موجود باشد و هم یک افقی نسبت به آینده در آن دیده شود، به شیوه‌ای که کانت در کتاب «نقد عقل محض» پرسش درباره عدالت را مطرح می‌کند، آغاز می‌کنم.  اگر بخواهیم به شیوه کانت درباره عدالت پرسش کنیم، پرسشی که هم وضع موجود را بفهمیم و هم افقی در آینده ترسیم بشود، این‌گونه می‌توانیم پرسش کنیم که عدالت اجتماعی تحت چه شرایطی ممکن است؟ آن شرایطی که عدالت اجتماعی را ممکن می‌سازد، چیست؟ و چه شرایطی باید شکل بگیرد و اتفاق بیفتد که ما شاهد عدالت یا عدالت اجتماعی باشیم؟

  عدالت را به‌عنوان یک افق ممکن حفظ کنیم اولین مولفه‌ای که فکر می‌کنم مهم است، این است که باید یک افق ممکنی در چشم‌انداز اجتماعی جامعه برای تحقق عدالت وجود داشته باشد. یعنی عدالت اجتماعی به‌مثابه یک افق ممکن در صحنه اجتماعی ادراک شود. درواقع ذهنیت اجتماعی به‌رغم نارضایتی از وضع موجود، عدالت اجتماعی را به‌عنوان یک افق ناممکن تلقی نکند که به‌طور کلی از عدالت اجتماعی انصراف بدهد و بنابراین به شرایط‌ دیگری ولو آنها را نپذیرد یا باور نداشته باشد به دلیل ناممکن بودن افقی به نام عدالت، به آنها تن بدهد.  آن اتفاقی که برای سوسیالیسم و مارکسیسم یا کمونیسم یا عدالت به معنای چپ ایدئولوژیک اتفاق افتاد بعد از فروپاشی شوروی در دهه 90 این بود که عدالت اجتماعی یا سوسیالیسم که قبلا درباره‌اش سخن گفته شده بود، به‌عنوان یک افق ممکن از دست رفت. این تمایل به لیبرالیسم و سرمایه‌داری به‌عنوان یک وضعیت محتوم و گریزناپذیر درآمد. یعنی سوسیالیسم یا چپ‌گرایی یا عدالت اجتماعی به معنایی که در بلوک شرق تعریف می‌شد از افق ممکن جامعه خارج شد. بنابراین آنچه مهم است، این است که ما در مسیر عمل فردی، عمل اجتماعی، عمل سیاسی و نحوه صورت‌بندی مسائل جوری ورود و خروج کنیم که عدالت ولو الان عدالت اجتماعی تحقق پیدا نکرده باشد و در وضعیت بدی باشد، لکن چشم‌انداز عدالت اجتماعی به‌عنوان یک افق ممکن منتفی نشود.
 


  دولت سازندگی و اولین شورش‌های اجتماعی خطر بزرگ اینجاست که عدالت اجتماعی به‌مثابه یک افق ممکن در آینده منتفی شود. مثلا در ایران بعد از جنگ، دولتی در ایران سرکار است تحت عنوان سازندگی که سیاست‌هایی در پیش می‌گیرد، تعدیل ساختاری، کوچک کردن دولت، کم‌کردن هزینه‌های دولت و... در واقع یک نوع خصوصی‌سازی که منجر به برخی نابرابری‌ها، شکل‌گیری برخی تبعیض‌های ساختاری و برخی بی‌عدالتی‌ها و نارضایتی‌ها در ایران شد. اولین شورش‌های شهری در ایران بعد از انقلاب در دوره سازندگی رخ داد. یعنی یک انقلابی که با یک اجماع حداکثری اجتماعی رخ داده بود، کمتر از 10 سال که حدود هشت سالش را هم درگیر جنگ بود، مواجه با شورش‌های شهری و اجتماعی شد. براساس آن سیاست‌هایی که برمبنای سیاست‌های تعدیل ساختاری یا نوعی لیبرالیسم ساختاری شکل گرفت.
 
  احمدی‌نژاد در بستر افق عدالت‌خواهی رئیس‌جمهور شد همچنین در دولت پس از سازندگی هم عدالت جزء سیاست‌های اصلی و جزء نقاط اصلی دیس‌کورس نبود. اما عدالت به‌مثابه یک افق ممکن از تیررس اجتماعی خارج نشد. در سال 84، احمدی‌نژاد وقتی رئیس‌جمهور شد در بستر این افق ممکنی بود که عدالت در چشم‌انداز اجتماعی ظرفیت یک امکان یا آلترناتیو را داشت که امکان‌پذیر شد تا کسی مثل احمدی‌نژاد با این پرچم در صحنه اجتماعی موفق شود. یا صحنه اجتماعی عدالت را به‌مثابه یک افق ممکن می‌دید که چنین روی‌آورندگی‌ای به مساله عدالت داشت. برای همین خیلی مهم است که عدالت یک افق ممکن باشد اگر دنبال این هستیم که عدالت اجتماعی ممکن است، حتما باید عدالت اجتماعی به‌مثابه یک افق ممکن در جامعه حضور و بروز داشته باشد.

  درحال حاضر افق عدالت تضعیف شده است امروز نسبت به دوره احمدی‌نژاد آن خطری که وجود دارد، چیست؟ به‌رغم اینکه دولتی به نام عدالت هم بر سرکار بوده، اما افق عدالت به‌عنوان یک امر ممکن تضعیف شده است؛ یعنی امروز به نسبت سال 84 در چشم‌انداز اجتماعی ما عدالت کمتر، یک افق ممکن است، کمتر به‌عنوان یک واقعیتی که امکان تحقق دارد به آن توجه می‌شود و مطرح است. این درواقع مسئولیت کسانی را که خود را به‌عنوان سرباز عدالت می‌دانند، نیروی اجتماعی عدالت می‌دانند، سنگین‌تر می‌کند. برای اینکه اگر عدالت اجتماعی به‌عنوان یک افق ممکن از چشم‌انداز اجتماعی جامعه خارج شود تمام امکاناتی که به نفع عدالت موجود است، همه نیروهای اجتماعی که ظرفیت پیشبرد عدالت هستند، همه امکانات ساختاری که می‌توانند در خدمت عدالت باشند، نادیده انگاشته می‌شوند یا به قول معروف تعلیق می‌شوند. بود و نبودشان فرقی نمی‌کند. اگر ما می‌خواهیم از بستر‌ها و امکانات و ظرفیت‌هایی که برای عدالت است، استفاده کنیم شرطش این است که عدالت به‌عنوان یک افق ممکن حاضر باشد.

  وجود یک نیروی اجتماعی در حوزه عمومی الزامی برای ایجاد فضای عدالت‌خواهی عنصر دوم به نظر من وجود یک نیروی اجتماعی در حوزه عموم است که دغدغه و مساله عدالت داشته باشد؛ یعنی بتواند فضای عمومی را به نفع عدالت هژمونیک بکند یا دست‌کم یک محیط گفتمانی برای عدالت در حوزه عمومی بسازد، که این خودش کمک می‌کند عدالت همچنان به‌عنوان یک افق ممکن مطرح باشد و شرایط و امکانات را به نفع عدالت بتواند بسیج کند. بنابراین نکته دوم این است که یک نیروی اجتماعی وجود داشته باشد. مثلا جریان دانشجویی می‌تواند بخشی از این نیروی اجتماعی باشد که در واقع تلاش کند تحت هر شرایطی، تحت هر فضا و محیط سیاسی عدالت را به یک محیط گفتمانی در جامعه تبدیل کند. اگر بتواند به یک فضای هژمونیک تبدیل کند، دغدغه عدالت‌خواهی، ‌انگیزه و ارزش عدالت‌خواهی را در حوزه عمومی زنده نگه دارد ولو این چراغی که دنبال روشن نگه داشتن مشعل عدالت است، کم‌نور و کم‌فروغ باشد، ولی چیزی در حوزه عمومی به نام عدالت را بتواند زنده نگه دارد.

  عدم ایجاد فضای گفتمانی در راستای عدالت به نظر من در حال حاضر در حوزه عمومی، در حوزه رسانه، در حوزه آموزش و پرورش، در حوزه محیط آموزش عالی و... است. نیروهای اجتماعی به نفع عدالت نتوانستند فضای گفتمانی ایجاد کنند. من فکر نمی‌کنم یک مدرسه در ایران داشته باشیم که مجموع حضور دانش‌آموز در مدرسه این باشد که بتواند عدالت را تبدیل به یک نظرگاه برای آنها بکند. حتی ممکن است یک رسانه، یک تشکل غیردولتی، یک مجموعه مردمی، یک هیات مذهبی، یک مسجد و هرچیزی که در حوزه عمومی است، جوری حضور داشته باشد که عدالت در حوزه حضور آن تبدیل به نظرگاه نیروهای اجتماعی بشود؛ یعنی همواره به مسائل، چه مسائل داخلی و چه خارجی و چه اقتصادی و اجتماعی و سیاسی از نظرگاه عدالت نگاه بکنند و بیندیشند.

  الزام وجود یک نیروی سیاسی در ساختار قدرت برای پیش بردن مساله عدالت مساله سوم، وجود یک نیروی سیاسی در ساختار قدرت برای پیش بردن مساله عدالت است. بخشی از امکان تحقق عدالت به تصمیم‌گیری‌ها، به سیاستگذاری‌ها، به رویه‌سازی‌ها، به قوانین و... برمی‌گردد که در حوزه نفوذ ساختار قدرت است. به‌هرحال این عدالت اگر بخواهد به‌عنوان یک امر ممکن در جامعه ما دربیاید، شرایطی که عدالت را در جامعه ما امکان‌پذیر می‌کند حضور و وجود یک نیروی سیاسی در ساختار قدرت است. امروز وقتی به ساختار قدرت در جمهوری اسلامی نگاه می‌کنیم، در سه قوه و بخش‌های دیگر، خلأ یک نیروی سیاسی را که از موضع عدالت، از نظرگاه عدالت، رویه‌سازی کند، تصمیم‌سازی کند، سیاستگذاری کند می‌بینیم و بخشی از مشکلات ما نتیجه یا فقدان یک نیروی سیاسی هوادار عدالت است.

  دولت فعلی درست نقطه مقابل عدالت است برعکس این را ولی داریم. امروز دولتی که بر سر کار است، یک دولت درست نقطه مقابل عدالت است؛ یعنی به لحاظ نظری و بافت تئوریک و ساختار کارگزارانش، ساختار و بافت نظری‌اش به شکلی است که مساله عدالت تقریبا نه‌تنها جزء اولویت‌هایش نیست، بلکه به دلیل بافت نئولیبرالی که در ساختار نظری این دولت است با عدالت همراهی و همدلی هم ندارد.

  همه در خدمت نئولیبرالیسم نکته چهارم برای اینکه عدالت را به یک امر ممکن تبدیل کند، در جامعه ما حساسیت‌های نظری و حساسیت‌های اجتماعی نسبت به آلترناتیو‌های عدالت است. نسبت به دگرهای عدالت است. دگرها و آلترناتیو‌های عدالت ممکن است متعدد باشند، مخصوصا آن دگرها و آلترناتیو‌هایی که فضای قوی‌تری در حوزه عمومی جامعه ما و جامعه جهانی دارند؛ یعنی سازماندهی‌های تئوریک دارند. سازوکارهای توسعه‌یافته‌ای دارند و در محیط جهانی هم بسط پیدا کرده‌اند که به نظر من نئولیبرالیسم در متن چنین آلترناتیوی است، ایده و نظریه نئولیبرالیسم به‌عنوان آلترناتیو عدالت چیزی است که باید به لحاظ نظری و فکری و به لحاظ اجتماعی و سیاسی نسبت به آن حساسیت وجود داشته باشد و متاسفانه می‌توانیم بگوییم چنین حساسیتی در محیط اجتماعی، روشنفکری، دانشجویی و... ما وجود ندارد. حتی از زبان و ابزار منبر هم در صاف کردن توسعه و پیشروی نئولیبرالیسم استفاده می‌شود و در واقع ترم‌ها و ادبیات نظری نئولیبرالیسم توجیه دینی و شرعی هم می‌شوند و در واقع خطای این مساله این است که آن عدالت را که گفتم به‌عنوان یک افق ممکن کور می‌کند. این حساسیت‌های نظری و اجتماعی لازم است.

  یک نظریه صورت‌بندی‌شده درباره عدالت نداریم نکته پنجم درواقع بحث نظریه داشتن و نظریه‌پردازی درباره عدالت و عدالت اجتماعی است. دوباره یکی از خلأها و فقدان‌های اجتماعی جامعه ما دست‌کم نداشتن یک نظریه صورت‌بندی‌شده و پذیرفته‌شده در صحنه اجتماعی و در صحنه سیاستگذاری به نام عدالت اجتماعی است. درباره عدالت کلیات ابوالبقایی وجود دارد و دائما این کلیات از طریق رسانه‌ها و تریبون‌ها تکرار می‌شود، ولی ما یک صورت‌بندی نظری و تئوریک از عدالت و عدالت اجتماع که مبنای عمل اجتماعی ما قرار بگیرد نداریم. شما می‌بینید که مثلا در دولت احمدی‌نژاد هدفمندی یارانه‌ها به‌عنوان یک تصمیم سیاستگذارانه کلان تصویب می‌شود و منابع و مواهب عمومی به‌طور یکسان بین تمام طبقات اجتماعی توزیع می‌شود. اگر سوال کنی شما حول کدام نظریه درباره عدالت دست به اتخاذ چنین تصمیمی زدید؟ فکر می‌کنید چه پاسخی می‌دهند؟ چه پاسخی دارند که بدهند؟ یا در دوره آقای روحانی یک وزیر بهداشت می‌تواند تصمیم بگیرد این مواهب عمومی را در خدمت پزشکان قرار بدهد و بخشی از این مواهبی که به همه تعلق دارد را در خدمت جامعه پزشکی قرار دهد. این توزیع مواهب با کدام صورت‌بندی نظری و نظریه انجام و پشتیبانی شده است؟ چرا یک وزیر بهداشت می‌تواند این میزان اختیارات داشته باشد که درباره مواهب عمومی کشور تصمیم‌گیری‌های دل‌بخواهانه بکند. همچنانکه معتقدم در دولت قبل این اتفاق درباره هدفمندی یارانه‌ها رخ داد. این نبودن نظریه را نشان می‌دهد. آخرین بخش‌هایی که در کشورهای لیبرالی خصوصی شد یا همچنان خصوصی نشده، در کشور ما خصوصی شده است؛ مثل آموزش و پرورش و حوزه سلامت. اولین چیزهایی که در کشور ما خصوصی شد، بعد از جنگ چه چیزهایی بود؟ آخرین چیزهایی که در دولت‌های لیبرال و نیمه‌لیبرال خصوصی‌سازی می‌شدند یا همچنان در اختیار دولت و جامعه هستند؛ آموزش و پرورش و حوزه سلامت است. یا اصلا خصوصی‌سازی در آنها اتفاق نمی‌افتد یا آخرین حوزه‌هایی هستند که خصوصی‌سازی در آنها اتفاق می‌افتد. در کشور ما اینها اولین چیزها هستند؛ مدارس غیرانتفاعی و خودگردان کردن بیمارستان‌های دولتی. اینها یک حوزه‌های بکر مطالعه‌نشده است. در آن دوره این خودگردانی بیمارستان‌ها چه فجایعی را به لحاظ انسانی به بار آورد و در تجربه تاریخی جامعه ما اینها بازخوانی و بازتولید نشده و تبدیل به یک ذهنیت اجتماعی و عمومی نشده است. برای همین ما به یک حوزه نظری نیاز داریم. ما خلأ نظری و تئوریک داریم، با اینکه شیعه هستیم و معروف به عدلیه هستیم، با اینکه سمبل‌هایش امیرالمومنین(ع) و امام زمان(عج) مهم‌ترین مولفه‌هایشان عدالت است، ما هنوز یک صورت‌بندی و یک نظریه درباره عدالت توزیعی که این مواهبی که در جامعه توزیع می‌شود معیارش چیست، نداریم. ما امروز از کسانی که به بازطراحی سیاست‌های کلی اصل 44 پرداختند و از سال 84 اجرا شده است بپرسیم که پشتوانه نظری این سیاستگذاری چه بود، فکر می‌کنید چه پاسخی داشته باشند؟ بنابراین یکی از خلأهای ما خلأ تئوریک است، تا این خلأ تئوریک برطرف نشود یا تا زمانی که در رد آن پیشرفت نکنیم، عدالت به‌مثابه یک افق ممکن شکل نخواهد گرفت.

   عدالت مفهومی ساختاری است نکته نهایی و آخری که می‌خواهم عرض کنم بحث ساختاری بودن مفهوم عدالت است، اگر بخواهیم درباره یک جامعه قضاوت کنیم؛ که آن جامعه عدالت‌خواهانه است یا نیست؟ معیار یا ملاک ما چیست؟ چطور می‌توانیم درباره یک جامعه قضاوت کنیم که آیا مسیر عدالت را دارد یا ندارد؟ حوزه عدالت در آنجا پررنگ است یا نه؟ با چه چیزی باید داوری کنیم. به نظر من ملاک‌ها باید ملاک‌های ساختاری باشد. حالا این ملاک‌های ساختاری به چه معنا است؟ یعنی رویه‌ها و قوانین مخصوصا نهادسازی‌ها به‌شکلی است که اگر کسی بخواهد عادلانه رفتار کند یا عادلانه زندگی کند، این برایش امکان‌پذیر باشد و اگر کسی بخواهد برخلاف عدالت عمل کند، ساختارها و مناسبات ساختاری به شکلی است که آن فرد یا امکان عمل ضدعدالت ندارد یا ضدعدالت زندگی کردن برای او دشوار و سخت است.

   ایرانم با نابرابری ساختاری روبه‌رو است امروز برای جامعه ایران، ما با نابرابری ساختاری روبه‌رو هستیم. یعنی کسانی که در حوزه اقتصاد بخواهند عادلانه زندگی کنند، بخواهند عادلانه مشی کنند، برایشان دشوار است و بعضی اوقات محال است اما برعکس این موضوع یعنی کسانی که بخواهند به فساد مالی و اداری مبادرت کنند، شرایط ساختاری بیشتر تسهیل‌گر و فراهم‌کننده کنش ناعادلانه آنها است. پس یک مساله مهم برای اینکه عدالت به یک افق ممکن تبدیل شود، این است که ما مساله نهادسازی را جدی بگیریم، چه نهادسازی در حوزه عمومی و چه نهادسازی در حوزه رسمی، یعنی عدالت به‌عنوان یک نظریه باید تبدیل به صورت‌بندی‌های نهادی شود. نهادهایی که امکان تحقق عدالت در آنها وجود داشته، شکل گرفته باشند. وگرنه عدالت به‌عنوان یک گزاره و یک حرف باقی می‌ماند. مثلا وقتی شما با بانک‌ها به‌عنوان یک نهاد اقتصادی روبه‌رو هستید، بانک دارای یک سازوکاری است که چندان امکان پیش بردن عدالت را در حوزه اقتصادی نمی‌دهد. پس توجه به وجه نهادین عدالت بسیار مهم است.

   وظیفه جنبش دانشجویی در تحقق عدالت آنچه که من گفتم روابط‌شان با هم دیالکتیکی است یعنی در رفت و برگشت با یکدیگر همدیگر را توسعه و تکمیل می‌کنند. اگر در حوزه عمومی دغدغه‌های عدالت طرح نشود و این دغدغه را تبدیل به یک موضوع عمومی نکنند، در جامعه علمی هم تمنایی برای اهتمام به عدالت شکل نمی‌گیرد؛ چون تبدیل به مساله محیط اجتماعی شما نمی‌شود. از آن طرف هم اگر در سطح نظری، مجموع یافته‌ها و فرآورده‌هایشان را که هنوز هم به یک نظریه کامل تبدیل نشده، اما همان میزان را در اختیار حوزه عمومی قرار ندهند، حوزه عمومی تبدیل به عمل‌زدگی و تکرار مکررات می‌شود و بیشتر از اینکه به نفع عدالت باشد، عدالت را به‌عنوان یک تلقی شعاری و دمده و کهنه در محیط اجتماعی جا می‌اندازد. بنابراین باید بین همه این عناصر تعامل و هم‌افزایی و رفت و برگشتی وجود داشته باشد. آن میزان توانایی‌های نظری که درباره عدالت هست می‌تواند در اختیار جریان دانشجویی قرار بگیرد و این جریان می‌تواند عدالت را به یک مساله نظری برای محیط‌های علمی و فکری تبدیل کند.

   عدالت، بازیچه سیاسیون شده است  اینکه عدالت به‌عنوان یک افق ممکن تضعیف شده، درست است؛ نسبت به سال 84 حتی، درحالی که 84 تا 92 دولتی سرکار بود که شعارش عدالت بود. پس چرا این اتفاق افتاده است؟ برای اینکه آن دولت هم مساله عدالت برایش از موضوعیت خارج بود و قدرت برایش مساله شد، در تعامل قدرت و عدالت چه چیزی دست برتر را داشت؟ همان قدرت، برتر بود و عدالت آسیب دید. دولت روحانی و احمدی‌نژاد، دو روی سکه وضع موجود ما هستند. افق عدالت اگر تضعیف‌شده، روحانی با یک نئولیبرالیسم کاریکاتوری این کار را انجام داده است. ما در این دولت هر چه که دیدیم، هزینه‌های نئولیبرالیسم است، گشودن دست بازار، بی‌مسئولیت بودن دولت در برابر شرایط اقتصادی و اجتماعی، شما همین حوادثی را که بعد از نوسان قیمت دلار افتاد نگاه کنید، در واقع دولت روحانی بین ما و خودش، برابری در برابر قدرت ایجاد کرد. یعنی نه او کاری انجام می‌داد، نه ما. چون در انگاره آنها این است؛ دولت نباید در تغییر و تحولات بازار دخالت کند، بازار اگر مشکلی پیدا کرد خودش، خود‌به‌خود این بحران را حل می‌کند.  کینز در دهه 40، درباره آن رکود بازار که اتفاق افتاد نظرش برخلاف اقتصاددانان کلاسیک بود که می‌گفتند این بحران‌های ادواری به‌طور طبیعی از طریق روند بازار برطرف می‌شوند و ما نباید دخالت کنیم. اما او می‌گفت ما در درازمدت همگی می‌میریم، اینکه صبر کنیم تا بازار خودش را درست کند، حرف درستی نیست؛ چون همه ما در همین درازمدت خواهیم مرد. این سیاست‌زدگی را من هم تایید می‌کنم. اینهایی که امروز در مجلس هستند، جمع‌بندی نهایی این است که اینها مجلس ضعیفی هستند یا به نقلی دیگر این مجلس، مجلس لاریجانی است؛ چون یک شخص بر همه مقدرات یک مجلس حاکمیت می‌کند و این نشانه پارلمان ضعیف است، بنابراین ممکن است در نظریه عدالت سیاسی نظر شما این باشد که وقتی می‌خواهیم توزیع مواهب کنیم، آیا ما حق داریم این مواهب را به هر کسی بدهیم؟ یا برابر بین همه توزیع کنیم؟ یا باید براساس استحقاق باشد. اگر براساس استحقاق باشد، باید سازوکاری برای آن تعریف شود. مایکل والرز یک کتابی دارد به اسم سپهر عدالت، در آنجا یک تقسیم‌بندی متکثر از معیار عدالت دارد.
 
   هاشمی در دهه ۶۰ عدالتخواه بود شما وقتی یک گفتاری در حوزه عمومی به‌کار می‌برید این گفتار شما دارد یک کاری را انجام می‌دهد، یعنی یک دال‌هایی را فرامی‌خوانی و یک دال‌هایی را طرد می‌کنی. گفته‌های آقای هاشمی در دهه 70 درباره چه چیزی بود؟ ایشان کسی بود که در دهه 60، تقریبا مهم‌ترین و جدی‌ترین فردی بود که به‌عنوان حامی عدالت اجتماعی شناخته می‌شد. بیش از دو سال، خطبه‌های نمازجمعه ایشان درباره عدالت بود، انقدر ایشان در مساله عدالت جدی بود که جبهه مقابل ایشان آقای آذری‌قمی می‌گفت: آقای هاشمی اگر عمامه‌اش را برداریم، زیر عمامه‌اش یک داس و چکش دارد. علامت اتحاد جماهیر شوروی. یعنی اینقدر بر عدالت تاکید می‌کند، احتمالا کمونیست است. آقای هاشمی مساله‌اش این بود که این جامعه‌ای که به قناعت خو کرده است و با حداقل‌ها شناخته‌اند این جامعه را چطور به سمت کارهای اقتصادی بیاوریم؟ باید تولید ثروت را تبدیل به ارزش اجتماعی کنیم. دائما گفتاری را به صحنه بیاوریم از یک موقعیت موجه. بنابراین ورود ایشان و گفتارسازی ایشان در تولید ثروت و اینکه تجمل‌گرایی تبدیل به یک ارزش اجتماعی شود، مثلا کسانی را که شیک نیستند جلمبر خطاب می‌کرد. در دهه 60، این را داشتیم که اگر شما ثروت دارید آن را به رخ دیگران نکشید، این ارزش بود اما در دهه 70 ایشان می‌گفت: ما نداریم، وضع‌مان خوب نیست اما باید یک مانور تجمل بدهیم که دیگران فکر کنند وضع‌مان خوب است. حرف‌های آقای پناهیان هم همین را می‌گوید. من مخالف ثروت نیستم. اما وقتی همین گفتار به حوزه عمومی می‌آید، خوب نیست.