بازگشت زندگی نوجوان ۱۷ ساله

« 17 ساله بودم و نمی دانستم برایم حکم اعدام بریده‌اند؛ هشت ماه از زندانم می گذشت، تازه با سربازهای کانون اصلاح و تربیت سلام و علیک پیدا کرده بودم. یک روز به یکی از سربازها که پشت کامپیوترش نشسته بود، گفتم سایت را باز کند و اسمم را وارد کند تا عکسم را ببینم كه روز اول بازداشت چه شکلی بودم. تا اسمم را در کامپیوتر وارد کرد، دیدم پایین عکسم با خط درشت نوشته: قصاص متهم». میثم پنج سال در زندان ماند و هر شب از وحشت اعدام و چوبه دار از خواب مي‌پرید. سه شنبه های اعدام وقتی اسم اعدامی ها را برای رفتن به اتاق انفرادی صدا می زدند وحشت به جانش می‌افتاد و همراه با ابوالفضل 15 ساله از ترس به چشم های هم نگاه می‌کردند و هیچي نمی گفتند. حالا سه سال از آن روزها می گذرد؛ ابوالفضل را سه ماه پیش بعد از آخرین دیدار کابینی با خانواده اش اعدام کردند و میثم با 600 میلیون پول دیه توانست از طناب اعدام نجات پیدا کند اما همین که حرف ابوالفضل، رفیق روزها و شب های درد و سختی اش به میان می‌آید، سرش را محکم به این طرف و آن طرف پرتاب می کند و بعد به زمین خیره می شود. وقت هایی که با ابوالفضل در سالن کانون فوتبال بازی می کردند و غم بزرگ اعدام و قصاص را از یاد می بردند و می شدند همان هم بازی هایی که کوچه های شهر از فریاد شادی های شان آرام و قرار نداشت.
صورت رنجور، یادگار شب های ترس از اعدام
خانه میثم در یکی از محلات حاشیه ای شهریار است؛پر از کوچه هایی که سردر خانه هایش را با پرچم های سیاه محرم پوشانده اند. مادر میثم با چادر گلدار قهوه ای و مشکی همراه با دختر 12ساله اش که پلیور مشکی به تن دارد ،در را باز می کنند. میثم 22 ساله اندک موی مشکی به سر دارد و صورتی که چروک هایش، به جا مانده از لحظه‌های رنج زندان است. روز حادثه میثم در یک درگیری دسته جمعی برای نجات دوستش به یکی از محلات حاشیه شهریار رفته بود كه ناگهان دعوا بالا می‌گیرد و او می ماند و جوان هایی که یکی از آن‌ها دست به چاقو می شود. میثم می خواهد چاقو را از او بگیرد اما ناخواسته چاقو را وارد بدن مهاجم می کند. میثم هنوز وقتی این ها را تعریف می کند کلمات را تکه تکه از دهانش بیرون می آید و میان حرف هایش بعد از سکوتی چند ثانیه‌ای سرش را به این طرف و آن طرف پرتاب می کند که از زجر آن روزهایش خبر می دهد. مادر میثم داخل گوشی‌اش عکس های روز آزادی پسرش را تماشا می کند و با بغض می گوید: « وقتی عزیزت را می خواهند اعدام کنند، زجرش را هیچ کسی نمی داند. هم او که در زندان است زجر می‌کشد و هم خانواده که بیرون از زندان چشم انتظار خبر زندگی است، نه مرگ». اشک‌هایش به دامنش می ریزد و یاد ابوالفضل که او هم قربانی نزاعی دسته جمعی شد و اعدامش کردند. مادر میثم هر بار وقتی برای دیدن پسرش می رفت، ابوالفضل را می دید که با سر پایین افتاده مادرش را تماشا می کرد:« به ابوالفضل می گفتم خاله ناراحت نباش ایشالا میای بیرون. غصه نخور درمیای». ابوالفضل 18 ساله را با چهار اعدامی دیگر در حالی اعدام کردند كه او با چشم های باز اعدام
یکی شان را دیده بود و بعد خودش را اعدام کردند.
اگر زودتر مقتول را به بیمارستان می رساندند زنده می ماند


در پرونده پزشکی قانونی میثم نوشته شده که مقتول چند ساعت بعد از اصابت چاقو فوت کرده، چون او را به موقع به بیمارستان نرساندند. میثم می گوید:« یکی دیگر از دلایلی که مقتول فوت کرد، این بود که برادرش او را روی کول گرفته بود و کنار جاده ایستاده بود اما هیچ ماشینی او را سوار نکرد تا اینکه یک موتور پیدا می کند و او را با آن به بیمارستانی نزدیک می برد اما اورژانس قبولش نمی کند و حتی حاضر نمی شوند او را پانسمان کنند و جلوی خونریزی اش را بگیرند. بعد دوباره او را سوار موتور می کنند و به بیمارستان دورتری می برند که نرسیده به بیمارستان مهدی فوت می کند. همه این موارد در پرونده قید شده بود و و کیل هم این موارد را در دادگاه تذکر داده بود اما برای بیمارستانی که مقتول را قبول نکرده بود،هیچ توبیخی ندادند».
خیال کردم شوخی می کنند مهدی فوت کرده
میثم وقتی فهمیده بود مهدی با ضربه چاقو فوت شده، دنیا دور سرش چرخید حتی فکرش را هم نمی‌کرد که مهدی با همان یک ضربه بی‌جان شود. بارها لحظه‌های حادثه را به یاد آورده بود؛ وقتی که 6 نفری بالای سرش ریختند و نفهمید که چطور چاقو وارد بدن مهدی شد. با خودش گفته بود مهدی را می‌برند بیمارستان و بعد از پانسمان خوب می شود اما وقتی شنید که مهدی فوت کرده دنیا روی سرش خراب شد. اگر روزی هزار بار ماجرا را در ذهنش مرور می کرد به مرگ مهدی ختم نمی شد. می گوید:« باورم نمی شد مهدی فوت کرده؛ همش خیال می کردم دارند به من دروغ می‌گویند که بترسانندم اما وقتی من را به سلول انفرادی بردند تا اعتراف کنم، فهمیدم مهدی واقعا فوت کرده اما بازهم باورم نمی شد. آن 10 شب در انفرادی و بازجویی برایم جهنم بود. بعضی از ماموران کتکم می‌زدند و می گفتند که مقتول چند ضربه چاقو خورده که باید اعتراف کنی .بعد از انفرادی به کانون اصلاح و تربیت قم رفتم. آنجا هنوز نمی دانستم چه شده است. مادرم می آمد ملاقاتم و می گفت ا‌نشاءا... رضایت می‌گیریم تا اینکه یک روز به یکی از سربازهای کانون گفتم که اسمم را در کامپیوترش وارد کرد و دیدم که برایم حکم اعدام زده‌اند. از آن شب دیگر نتوانستم بخوابم هر شب کابوس می دیدم که دارم روی طناب دار تقلا مي‌کنم». چشم های میثم دورتا دور خانه می چرخد و به صورت مادر می رسد. مادر بغض دارد:« چطور به بچه 17 ساله بگویم دارند تو را می کشند؟ خانواده شاکی سال‌های اول می گفتند ما فقط قصاص می خواهیم. شوهرم سواد چندانی ندارد و من خودم پیگیر همه کارها شدم. چهار سال در زندان بود و خانواده مقتول رضایت نمی‌دادند». میثم می گوید:« از کابوس هایم خسته شده بودم، از طناب دار، از اینکه هر سه شنبه منتظر باشم یک روزی هم من را اعدام می کنند، از اینکه روی طناب دار تکان بخورم. به مادرم گفتم من دیگر خسته شده ام اگر رضایت نمي‌دهند، بگو هر چه زودتر حکم را اجرا کنند تا زجر من هم تمام شود».
پرسیدن قیمت ماشین برای درک حرمت جرم
کودکان زیر 18 سال را باید بعد از ارتکاب جرم به پزشکی قانونی ببرند تا میزان آگاهی شان و حرمت جرمی که انجام داده اند، اثبات شود اما میثم را چندین ماه بعد از حادثه به پزشکی قانونی بردند. میثم می‌گوید:« دکتری که آنجا نشسته بود از من پرسید: کارت چیست؟ گفتم: صافکاری ماشین. پرسید: ماشین سال 92 چه قیمتی بوده؟ گفتم : نمی‌دانم. گفت پراید سال 92 چند تومان بوده؟ گفتم: نمی دانم. گفت سالم بوده‌ای برو. از اتاق بیرون آمدم و با خودم فکر می‌کردم اگر من بگویم 20 میلیون تومان بوده چی می شه؟ ذهنم مختل شده بود و نمی دانستم چه بلایی بر سرم می آید. دکتر پزشکی قانونی برای اثبات درک حرمت جرم ابوالفضل که او را هم یک سال بعد از حادثه به پزشکی قانونی برده بودند، پرسیده بود: از هزارتومن 750 تومان کم کنند چقدر می شود؟ گفته بود: 700،800 تومان. در پرونده اش هم نوشته اند که 60 درصد عقلش کامل بوده و 40 درصد ناقص؛ اما اعدامش کردند.
حرف هایی که خانواده مقتول را دعوت به قصاص می کند
میثم چهار سال را در زندان ماند تا بالاخره خانواده مقتول حاضر شدند رضایت بدهند. مادر میثم می‌گوید:«ما هر بار جلوی خانه مقتول می رفتیم، در را باز نمی کردند تا اینکه یکبار در باز شد و دختر 11‌ساله‌ام افتادی توی حیاط‌شان و شروع کرد به گریه کردن. مادر مهدی(مقتول) گفت سال دیگر اگر نیت من تا روز عاشورا برآورده شد، قصاصش نمی کنم که نیتش برآورده شد و پسر من را بخشید. همیشه دعایش می کنم که ما را نجات داد اما باید این را هم بگویم که هیچ وقت به ما بی احترامی نکردند. سه ماه بعد از حادثه یکی از فامیل های شوهرم را واسطه کردیم و به منزل‌شان رفتیم حتی یکبار هم به ما حرف بدی نزدند. پدرش می گفت چرا وکیل گرفته اید و اینکه چرا مراسم پسرم نیامدید. به هر حال آن‌ها چهار تا پسر بزرگ داشتند که همه عصبانی بودند و ما هم این را می دانستیم». یکی از علت هایی که خانواده مقتول رضایت نمی دهند، این است که آدم هایی هستند که دورشان را می گیرند و می گویند که بچه تان را کشته‌اند چرا باید رضایت بدهید، باید اعدامش کنند. نمی شود خونش را فروخت. این حرف ها مثل قتل است. تا اینکه یکی از آقایانی که در زندان سمت مهمی داشت یک روز به خانه شان رفت و با او صحبت کرد. پدر مهدی با حرف های این مرد آرام شد و بعد از آن رضایت به شرط دیه داد. خدا خیرش بدهد این مرد را».
وقت خوب هم نفسی
خواهر کوچک‌تر میثم وقتی مادر و برادرش از آن روزها صحبت می کنند به دهان های‌شان خیره می‌شود و گاهی غیرارادی ناگهان می‌لرزد. مادر میثم اشک با اشک به دختر نوجوانش نگاه می کند و می‌گوید:« یک روز شاکی زنگ زد و گفت من با 600 تومان رضایت می‌دهم. انگار دنیا را به ما داده بودند. همین که میثم زنگ زد، به او گفتم و خیلی خوشحال بودیم اما غافل از اینکه نمي‌توانیم این پول را جمع کنیم. تا یک سال مشغول جمع کردن دیه بودیم. من حتی کاغذ دادگاه میثم را جلوی مغازه ها می بردم و می گفتم تو رو خدا به پسر من کمک کنید. همان وقت ها بود که از طريق یکی از دوستان‌مان شنیدیم یک جمعیت امام علی در تهران کمک می کند تا دیه بچه های محکوم به قصاص تامین شود. خدا خیرشان بده، کمک کردند 300 میلیون از دیه میثم جور شد و ما خودمان با قرض و قوله از فامیل و دوست و آشنا 300 میلیون بقیه را جور کردیم تا اینکه میثم 20 آذر سال 96آزاد شد و خدا جان تازه ای به ما و او داد».