بر ای حضور در صحنه باید پولادین بود

من متاسفانه در دوران جوانی، دراوج جسارت و خلاقیت و شکوفایی هنری و علمی، از همه‌‌چیز محروم ماندم و فراموش شدم
از نظر من در هيچ شاخه‌اي زن يا مرد بودن مطرح نيست؛ جنسیت زمانی مهم مي شود كه شما با قوانين نابرابر طرف مي‌شويد
كليت موسيقي در ايران زير سوال است، پس شما چه رهبر اركستر و چه نوازنده‌ مرد یا زن باشيد هيچ تفاوتي ندارد
در مسیر دشوار رسیدن به هنر متعالی، تنها افرادي باقي خواهند ماند كه هنرشان ذاتي و توانمندي‌های‌شان حقيقي باشد


رهبري اركستر در هيچ جاي دنيا نمي‌تواند به صورت خصوصي انجام شود مگر اينكه شما ميليونر زاده شده باشيد!
80 درصد از مسئولیتِ موفقیتِ اولیه‌ افراد، بر دوش جامعه است؛ در واقع جامعه مي‌تواند فرد را بسازد، همان‌طور كه مي‌تواند كاري كند كه او منزوي بماند
پس از 20 سال تلاش، يك متد آموزشی دارم كه از صفر تا صد موسيقي را به كودكان ياد مي‌دهد
سازهای ایرانی برای كودک مناسب نيستند و تاسف‌بار آنکه در طول 40 سال گذشته، هیچ قدمی در جهت رفع این کمبود برداشته نشده‌است
تمام داشته‌های‌مان در حد همان سال 59 باقی مانده و تغییری نکرده است و تمام موفقیت‌های موجود نیز بر اثر تلاش‌های فردی بوده‌است
رهبری با دست بسیار با احساس‌تر از رهبری با چوب است و چوب بیانش محدودتر است.من این‌بار ارکستر را بدون چوب رهبری کردم
امروز از دلِ جهان مردسالار، آرام آرام زنانی پا به عرصه‌ هنر می‌گذارند که نشان داده‌اند ، تفاوتي با مردان ندارند.یک بار دیگر هم گفتم، ای كاش جنسيت را وارد هنر نكنيم
واپسين روزهاي شهريور است و خيابان گرمازده و پرازدحام آخرين چهارشنبه‌ تابستان، نويد صبحي ديگر را مي‌دهد. در رگ‌هاي خيابان ولي‌عصر، صداي قدم‌هايم مي‌خزد. پياده‌روهاي شلوغ را به همراه دست‌فروش‌هاي حاشيه‌نشينش كه هرروز با گام‌هايم هم‌مسيرند از نظر مي‌گذرانم، حواسم پي عقربه‌هاي ساعت مي‌رود. اين خيابان را كه طي كنم، دود و غبار هميشگي تهران را كه كنار بزنم، با درختان سربريده‌‌ خيابان ولي‌عصر كه همراه شوم به مقصد مي‌رسم و قصه‌ امروزم را نيز در گوش‌هاي زندگي خواهم خواند. روزنامه قانون ، میزبان نزهت امیری اولین رهبر ارکستر سمفونیک ایران است.نزهت امیری متولد سال 39 در اهواز؛ آذرماهي است و اين را مي‌توان از شانس‌هايي كه به گفته‌ خودش بارها مسير زندگي را برايش طور ديگري رقم زده است. نخستين زخمه را در 18 سالگي به سه‌تار- اولين ساز زندگي‌اش زده است. معلم موسيقي كودكان، كارشناس موسیقی دانشکده‌ هنرهای زیبا، دانشگاه تهران و کارشناس ارشد آهنگ‌سازي دانشکده‌ موسیقی دانشگاه هنر است. رشته‌ مورد علاقه‌ او -رهبری ارکستر- تا به امروز در هيچ دانشگاهي تدريس نشده است. خاك‌ صحنه‌ موسيقي، بارها قدم‌هاي استوارش را بوسيده و نت‌ها در عشق بازي با دست‌هاي پراحساسش، چه نغمه‌ها که در شريان‌هاي تاريخ موسيقي، جاري نكرده است.
در ساعت مقرر،در تحریریه حاضر می‌شود؛ متانت و آرامش چشم‌هايش، نشان از سال‌ها بردباري و صبوري دارد. با صداي گيرا و كلام دل‌نشينش، آرام آرام مرا وارد دنياي خود مي‌كند و اين‌چنين، مهمان روزهاي زندگي«نخستين زن رهبر اركستر ايراني»، بانو «نزهت اميري»مي‌شوم؛ روزهايي كه با يادآوري‌اش گاه به فكر فرو مي‌رود، گاه افسوس مي‌خورد و گاهي نيز لبخندی بر لب‌هايش جاري مي‌شود.
مي‌دانم از کودکی به موسیقی علاقه داشتید اما چه چيز باعث شد به اين باور برسيد كه براي اين‌كار ساخته شده‌ايد؟
من فكر مي‌كنم اين ديگران هستند كه باید باور را در شما ايجاد ‌كنند و شما را بپذيرند. من به موسيقي به‌طورکلی علاقه‌مند بودم اما رهبري اركستر را به عنوان تنها گزينه،‌ پيش روي خود مي‌ديدم. به‌رغم اينكه رشته‌هاي راحت‌تر و در دسترس‌تري هم وجود داشت اما به آن‌ها گرايشي نداشتم. از كودكي وقتي يك اركستر را در تلويزيون مي‌ديدم،تنها به فردي نگاه مي‌كردم كه جلوي گروه ايستاده بود و آن را هدايت مي‌كرد. حتي وقتي به ميميك چهره‌ او نگاه مي كردم، مي‌توانستم حدس بزنم كه چه چيزي را مي‌خواهد بيان كند. هميشه تنها آن نقش را دوست داشتم. اين احساس زيبا هميشه با من همراه بود. درهمان دوران، وقتي مي‌خواستند بچه‌هاي فاميلِ پرجمعيت را ساكت و سرگرم كنند، اين مسئولیت را به من مي‌سپردند چون هم مدير بودم و هم مي‌توانستم با کمک موسيقي اين‌كار را انجام دهم. نه با ابزار موسيقي، كه با ابزار آشپزخانه و هرآنچه در دسترس بود! من حتي سعي مي‌كردم از اين ابزار، به بهترین شکل براي تولید موسيقي بهره ببرم. موسيقي هميشه به طور ذاتی با من همراه بوده‌است. من فقط سعي كرده‌ام آن را زنده نگاه دارم. زنده نگاه داشتن مشعلي كه از هيچ طرفي به آن سوخت نمي‌رسد، قطعا كار آساني نيست اما باورهاي عميقي داشتم كه به طور دايم در ذهنم نقش مي‌بست و گويي مي‌گفت: «اين مسير درست است. مي‌توانم بگويم رهبري اركستر براي من شبيه به يك رويا بود؛ رويايي كه يك عمر با آن زندگي كردم...».
شما در دوراني رهبري اركستر را انتخاب كرديد كه حتي موسيقي به شكل ساده براي زنان و در ميان مردم عادي تعريف شده نبود و چشم‌ها كمتر به ديدن زني عادت داشت كه موسيقي كار كند. البته در همان دوران زنانی بودند که موسیقی کار می کردند اما براي شما به عنوان يك بانوي ايراني كه كاملا نسبت به شرايط حاكم بر هنرِ زنان در ايران واقف بوديد،رهبري اركستر چه مشخصه‌اي داشت كه جذب آن شديد؟
علاقه داشتن دليل نمي‌خواهد این حسي است كه از درون مي جوشد. رهبري اركستر هميشه برايم هدفي والا ودوردست بود اما اين دور بودن هيچ‌گاه مانع من نشد تا از اشتياق دويدن به سمت اين هدف دست بردارم. زماني كه اين كار را آغاز كردم در بسته‌ترين و سخت‌ترين شرایط ممكن بودم. من به گرايش و عمق علاقه‌ام اطمينان کامل داشتم اما متاسفانه امكاناتي نبود كه بتوان به آن دلخوش كرد؛ مثل این بود در شرايطي که دیگران مي‌توانستند به راحتي و در چند ساعت پرواز به اروپا برسند، من با پاي پياده راهي اروپا شده بودم...! با اين حال باور داشتم كه مي‌توانم از عهده‌ این کار برآیم. اين گرایش(رهبری ارکستر)، در همه‌ نقاط دنيا ، پس از تکمیل تحصیلات آكادميك، تجربه‌ آنسامبل‌های کوچک و بزرگ و با پشتوانه‌ بزرگ اجتماعی و فردی به نتیجه می‌رسد. من تمام این مسئولیت‌ها را یک‌تنه به‌دوش کشیدم و چون مسيرآموزش و تجربه را به صورت آكادميك طي نكرده بودم، هميشه خودم را كمتر از آنچه بودم می‌دانستم. حتی گاهی از گفتن گرایش قلبی‌ام شرم داشتم و نگران بودم که حمل بر غرور و تکبر من باشد. ولی چه باید می‌کردم؟ حتی تا همین چند سال پيش وقتي كسي از من درباره‌ فعالیت موسیقی‌ام می‌پرسید، مجبور بودم بگويم كه من «گرايشم» رهبري اركستر است در حالی که واژه‌ گرايش را يك دانشجوي سال اول به كار مي برد نه یک فوق‌لیسانس آهنگ‌سازی با تجربه‌ بالایِ20 سال آموزش و دارای متد آموزشی آن هم در سن من! متاسفانه هیچ فرصتی هم برای اثبات ادعاي توانمندی‌هایم نداشتم،دستم خالي بود... گاهي فكر مي‌كنم که اگر اتفاقات اين دو سال اخیر که منجر به حضور پررنگ من بر صحنه شد، 10 سال پيش از اين به وقوع پیوسته بود چه اتفاقات خوبی رخ مي‌داد... چه بسا تا به امروز، بخش بزرگی از رپرتوار موسيقي آهنگ‌سازان بزرگ ايراني را اجرا كرده‌بودم...من متاسفانه در دوران جوانی، دراوج جسارت و خلاقیت و شکوفایی هنری و علمی، از همه‌‌چیز محروم ماندم و فراموش شدم...
خانم اميري شما در ابتداي راه مي‌دانستيد كه مسير پر پيچ و خمي پيش رو داريد، با توجه به اينكه كمتر زني اين راه را انتخاب مي‌كند، مي‌توان گفت شما در اين زمينه پيشرو بوديد. از مشقت‌هاي مسير براي‌مان بگوييد.
من فكر مي‌كنم در رهبري اركستر جنسيت اصلا مهم نيست. از نظر من در هيچ شاخه‌اي زن يا مرد بودن مطرح نيست. جنسیت زمانی مهم مي شود كه شما با قوانين نابرابر طرف مي‌شويد. شما مي‌دانيد که كليت موسيقي در ايران زير سوال است، پس شما چه رهبر اركستر و چه نوازنده‌ مرد یا زن باشيد هيچ تفاوتي ندارد. شايد اگر من خواننده بودم زجر جنسیتی بيشتري مي‌كشيدم. يك بانوي خواننده دوست دارد صدايش براي برادرش، پدرش، همسرش و ديگر مردان پاك‌طينت سرزمينش ارائه شود. همان‌طور كه قرن‌ها این صدا در فرهنگ‌های مختلف ارائه مي‌شده و همين حالا هم در تمام نقاط دنيا به‌جز درون مرزهای ايران ارائه مي‌شود و هيچ اتفاق ناگواري هم رخ نداده است. در رابطه با رهبري اركستر هم باید بگويم كه من به دنبال«پيشرو بودن» يا «اولين بودن» نبودم. من فقط می‌خواستم و می‌خواهم كه رهبر اركستر باشم. شايد زنانی در اين زمينه آغازگر بوده‌ باشند اما هيچ‌گاه به صحنه نرسيدند یا اگر هم رسیدند، رسانه‌اي نشدند. دست‌كم من کسی را نمي شناسم. رهبری ارکستر نیاز به دانش بالایی دارد. در حالت نرمال، یک دانشجوی رهبری پس از سال‌ها تحصیل و ممارست زیر نظر استادان برجسته‌ داخلی و خارجی، با حمایت مراکز آموزشی معتبر، باید چندین سال‌ آنسامبل‌های کوچکی را رهبری کند، با دیگر هم‌قطاران خود به رقابت بپردازد، دانش و تکنیک خود را به روز نگه‌دارد و بالاخره آرام آرام و پله‌پله مدارج ترقی را طی کند. در این راه قطعا اين دانشجو باید از توانمندی‌های بسیاری برخوردار باشد تا در رقابتی سالم، بتواند برتری خود را به اثبات برساند. من تمام این مسیر را یک تنه، بدون حامی و به‌ صورت خود انگیخته طی کردم. از طرف دیگر،جمع كردن اركستر، آن هم در شرايط دشوار كشور ما كه عملاهيچ امكاناتي وجود نداشت، كار راحتي نبود. چندین سال از عمر من در خواهش از نوازندگان برای اجرا، تمنای نت از آهنگ‌سازان، استمداد از مراکز مختلف برای تامین مکان و ... بی‌نتیجه طی شد. بنابراین می‌ بینید که مشکلات در حدی بوده که هرکسی تاب تحمل آن را نداشته و ندارد. شاید بتوان گفت که نداشتن تحمل بالا در شنا خلاف جهت آب و مقاومت تا مرحله‌ برون ‌رفت از این همه مشکلات، سبب کناره‌گیریِ علاقه‌مندان مرد و زن و به تبع آن، به قول خودتان «پیشرو شدن من» شده‌ باشد. در مسیر دشوار رسیدن به هنر متعالی، تنها افرادي باقي خواهند ماند كه هنرشان ذاتي و توانمندي‌های‌شان حقيقي باشد. من خود را باور كردم و با تكيه بر اين باور، به‌راهم ادامه خواهم داد.
شما را اولين زن رهبر اركستر بدانيم يا تنها زن رهبر اركستر ايران؟
من بعد ازكنسرت اركستر ملي ايران در هشتم شهريور امسال از دو نفر از پژوهشگران و تاريخ‌نويسان موسيقي خواهش كردم كه به اين سوال پاسخ دهند و فعالیت‌های پراکنده و جسته و‌گریخته‌ عرصه‌ رهبري اركستر توسط بانوان را از پیش‌از انقلاب تا به امروز دنبال كنند تا اگر عزیزانی در این عرصه فعال بوده‌اند، به جامعه معرفي شوند. در اثر کوتاهیِ رسانه‌ها ممکن است بخشی از اطلاعات تاریخی ما پنهان مانده‌باشد. در هنر، شماره اهمیتی ندارد، بلکه«كيفيت هنری»است که مهم است. ترجيح من اين است كه «بهترين» باشم. اگر هم بهترین نبودم تلاش بيشتري مي‌كنم.
نوازنده بودن شما چقدر در موفقيت‌تان در رهبري اركستر تاثير داشت و به طور کلی شاخصه‌هاي ديگرِ موثر در اين حيطه چيست؟
نوازندگی بسيار تاثيرگذار بود چون اصول اوليه‌ آشنايي با تئوري موسيقي، نواختن ساز است. براي اينكه يك اركستر را به درستي رهبري كنيد بايد سازها را بشناسيد. بايد بگويم كه رهبري اركستر در هيچ كجاي دنيا نمي‌تواند به صورت خصوصي انجام شود مگر اين‌كه شما ميليونر زاده شده باشيد! در قرون 18 و 19 ميلادي، اشراف در قصرها و كاخ‌هاي خود اركستر داشتند؛ مثلا موتزارت در خانه‌ اشراف زندگي مي‌كرد و هميشه تامين بود واركستري هم در اختيار داشت و فعاليت مي‌كرد و همين‌طور افراد قبل و بعد از او. شما اگر نگاهي به تاريخ داشته باشيد می بینید موسيقيدانان بزرگ دنيا يا در اختيار كليسا بودند يا اشراف. باخ، نابغه‌ بزرگ موسيقي، ارگ‌نواز كليسا بوده است؛ اگر كليسا نبود او چه بايد مي‌كرد؟ شايد نوازنده‌ يك ساز محلي در خيابان‌ها و موسیقی عامه‌نواز مي‌شد! شرايط کار درکلیسا براي او فراهم بود، نبوغ، اراده و توانايي خودش هم از دلایل دیگری بود که سبب درخشش او شد. نياكان باخ نيز، ارگ‌نواز كليسا بودند اما با اينكه شرايط و امكانات مساوي براي همه‌ آن‌ها وجود داشت، هيچ‌كدام‌شان مثل باخ مطرح نشدند. اين موضوع بيانگر اين است كه تصمیم و پیگیری خود شخص هم در موفقیت نهاییِ او بسیار مهم است. البته بايد اضافه كنم كه 80 درصد از مسئولیتِ موفقیتِ اولیه‌ افراد، بر دوش جامعه است؛ در واقع جامعه مي‌تواند فرد را بسازد، همان‌طور كه مي‌تواند كاري كند كه او منزوي بماند.
وقتي شروع به كار كرديد بيشتر ترجيح مي داديد با چه آهنگسازاني همكاري داشته باشيد؟
من اصولا موسيقي‌هایی كه در آن‌ها نگاه علمي و فلسفي وجود دارند را ترجيح مي‌دهم. گاهي اوقات در بعضي از موسيقي‌ها آن‌قدر احساس عميقي وجود دارد كه برای مخاطبان‌شان جوابگو و كافي است اما من نمي‌توانم آنجا نقشي داشته باشم. چون ممكن است تك‌صدايي باشد يا برای تعداد کمِ نوازنده نوشته شده‌ باشد و یا مانند موسيقي فولک، بسيار ساده‌ نوشته ‌شده‌ باشد که در این صورت نياز به رهبر اركستر ندارد.من همیشه دوست داشتم با آهنگسازاني كار كنم كه جدي‌تر مي‌نوشتند، دانش بيشتري داشتند و تاثيرگذارتر بودند.در موسیقی غیر ایرانی هم همه‌ سبک‌ها برایم جالب است، ولی موسیقی نئوكلاسيك و نئورمانتيك را ترجيح مي‌دهم.
از دوران دانشجويي‌تان براي‌مان بگوييد؛ آن زمان هم رهبري اركستر انجام مي داديد؟
من در سال 58 ديپلم گرفتم. انقلاب فرهنگي باعث شد تا سال 68 دانشکده‌ موسیقی بسته بماند.دراين 10 سال من دانش موسيقي را مي‌توانم بگويم به طور كامل فرا گرفتم. فقط اركستراسيون را آكادميك و با استاد فرانگرفته بودم. در سال 68 ، در دانشگاه در اولین فرصتي كه براي من ايجاد شد، يك گروه كُر با شصت و اندی خواننده تشكيل دادم. به موازات آن، فعالیت موسيقي كودك را در آموزشگاه خودم (آموزشگاه موسيقي ني‌لبک) نيز دنبال مي‌كردم. در همان سال‌ها استاد بهروز غريب‌پور، بنيان‌گذار فرهنگسرای بهمن، ماهي يك بار براي ما چند اتوبوس مي‌فرستادند و ما به همراه كودكان، مربيان و گاهي خانواده‌ها به فرهنگسراي بهمن مي‌رفتيم و کنسرت می‌داديم. من دوست نداشتم كار تكراري اجرا كنم و اين مرا موظف مي‌كرد كه قطعه تنظيم كنم. بعضي از قطعات را كودكان نمي‌توانستند بنوازند، بنابراين ما تصميم گرفتيم به همراه مدرسين يك گروه بزرگسالان تشكيل دهيم. درگروه مدرسين، به نوبت قطعاتی را رهبري مي‌كردیم. من لحظه‌شماري مي‌كردم تا نوبت به من برسد. از قطعاتي كه تنظيم كردم مي‌توانم «سوییت‌ اپراهای کارمن»، «دود عود»، «راز و نیاز»، «شور امیرف»، «کارمینا بورانا»، «غوغاي ستارگان» و ... را نام ببرم. اين تنظيم‌ها توسط اركستر اُرف و به همراه سازهاي ايراني و غربي نواخته مي‌شد. اکثر مدرسين در این اجراها ساز مي‌زدند. گاهی با همراهيِ هم براي ارکستر نت مي‌نوشتيم و اجرا مي‌كرديم. من واقعاسرم براي اجرا درد مي‌كرد. وقتي كنسرت داشتيم كلاس‌هایم را با هم ادغام مي‌كردم و چون در كنترل تعداد زياد بچه‌ها توانايي داشتم برای آن‌ها قطعات چندصدایی تنظیم می‌کردم تا ارکستر صدای مناسب‌تری داشته‌باشد. همين باعث شد كه در بخش آهنگسازي و تنظيم هم فعاليتم را بيشتر كنم. علاقه به كودكان و درک ضرورت كار جدی با آن‌ها سبب شد تا از همان زمان درسنامه‌هایی (بیش از 300 صفحه) برای کودکان آماده کنم كه درقالب پنج مجلد کتاب آموزشی، سال‌هاست که آماده‌ چاپ است.
كدام يك از اجراهايي كه با كودكان داشتيد بيشتر در خاطرتان باقي مانده است؟
یه یاد دارم یک‌بار از وزارت ارشاد با آموزشگاه تماس گرفتند. اگر اشتباه نکنم سال 79 بود. به من گفتند که دو هفته‌ دیگر چند مهمان خارجی داریم.می‌خواهیم برای‌مان دو قطعه موسیقی با کودکان اجرا کنید چون نمی‌خواهیم این مهمان‌ها فکر کنند ما موسیقی کودک نداریم! همان لحظه پرسیدم:«مگر داریم؟!»در نهایت پذیرفتم. نیاز به مکانی برای تمرین داشتیم و تصادفا خانه‌ برادرم در همان زمان خالی بود. می‌توانم بگویم همیشه شانس باعث شد در صحنه باشم. من دو قطعه تنظیم کردم و 65 کودک را در يک خانه‌ خالی با فریادها و سروصدای کودکانه‌شان که گاهی قابل تحمل نبود، تمرین دادم. یک قطعه از استاد حسین علیزاده به نام «کالسکه» و قطعه دیگری بر اساس ملودی «گل گندم» که شعر انتقادی بسیار زیبایی هم روی آن سروده شده ‌بود و حتی امروز هم مصداق پیدا می‌کند. بگذریم...روز اجرا فرا رسید. برای ما سنِ لغزانِ تالار وحدت را هم آماده کرده بودند. جیر جیر می‌کرد و عده‌ای می‌گفتند تازه افتتاح شده است. سن را چیدند و ما وارد آن شدیم. حالا بچه‌ها ایستاده، من هم به عنوان رهبر گروه ایستاده، ناگهان سن شروع به حرکت کرد. بچه‌ها شروع به تکان خوردن کردند. شور و شوقي كه در چشم‌هاي‌شان نقش بسته بود را هيچ‌گاه از ياد نخواهم برد. اجرای خوبی از آب درآمد. در آنتراکت من با وزیر نیم‌متر فاصله داشتم. خانواده‌های کودکان دايم به من می‌گفتند:خانم امیری برو و به ایشان بگو که در یک اتاق دو در سه این 65نفر را، چهار نفر چهار نفر تمرین دادی. برو امکانات بگیر. پاسخ دادم:آن‌ها از من دعوت كردند، آن‌ها به من نیاز داشتند پس شاید نیازمندتر از من هستند.من نمی‌توانم از آن‌ها درخواستی داشته باشم! من نباید بگویم، آن‌ها باید خودشان فکر کنند...!
كار با اين كودكان علاقه‌مند به موسيقي را -كه شايد به نوعي تداعي‌كننده‌ كودكي‌هاي خود شما بود- چه‌قدر براي آينده‌ موسيقي ايران موثر می دانید؟
من اعتقاد زيادي به نقشِ انسان‌سازي هنر دارم. نگاه من اين بود كه به‌عنوان يک موزيسين، از ابزار موسیقی درجهت کمک به کودکان در شناخت بهتر توانمندی‌های‌شان از یک طرف و مسئولیت‌پذیری از طرف دیگر، به نحو احسن استفاده كنم. با اين نگاه من بهترين‌هاي موسيقي را تربيت كردم. اگرموسيقي برايم هدف بود ممکن بود انسان‌ها را فداي هنر مي‌كردم اما چون نگاهم انساني بود دوست نداشتم انسانی به بهانه‌ حرمت‌گذاری به موسیقی رنج ببرد. با اينكه سال‌ها فعاليت موسيقایي داشتم و قریب به 10 سال ساز زده بودم اما از خودم می‌پرسیدم: آيا صلاحيت دارم كه به كودكان کشورم آموزش بدهم؟ ما رپرتوار نداشتيم. كتابي موجود نبود.(هنوز هم موجود نيست). نه منبعي بود و نه استادي كه به ما بگويد چه‌طور به اين كودكان درس بدهيم. به خصوص كه نوع رفتار من با اساتيد قدیمی متفاوت بود. من می‌خواستم كودكان از درس لذت ببرند. از موسيقي، طنز، تئاتر و هر چه در توان داشتم استفاده مي‌كردم تا لحظات شادي را براي آن‌ها رقم بزنم. همين حالا كه دارم از آن روزها مي‌گويم سرحال مي‌شوم.
و در همين راستا شما كتابي درباره‌ متدهاي آموزش موسيقي به كودكان را تاليف كرديد؟
بله. بيش از 20 سال براي نگارش مجموعه‌ اين كتاب‌ها وقت گذاشتم. من در اكثر استان‌ها، براي كارشناسان کودک (مقطع پيش‌دبستان و دبستان)،کارگاه‌های آموزشی برگزار کردم و به آن‌ها آموزش دادم که بدون ابزار به كودكان موسيقي بیاموزند. به عبارتي آموزش فیزیک صوت، ترانه خوانی، بازی‌های ریتمیک و در نهایت آموزش عشق با موسيقي. ثمره‌ این تجارب در چند مجموعه‌ مختلف گردآوری شده‌است.
در نهايت سرنوشت اين كتاب‌ها چه شد؟
من قريب به 300 صفحه كتاب آموزش موسيقي به كودكان را كه فقط تصويرگري آن دو سال طول كشيد نگاشتم. آرزوي قلبي من این است كه اين كتاب‌ها مثل كتاب‌های درسي در تيراژ بالا چاپ و به كتابخانه‌ها هديه شود. من كار يك تيم را به تنهایی انجام داده‌ام و به همه چيز فكر كرده‌ام. آن‌قدر كه پس از 20 سال تلاش، يك متد آموزشی دارم كه از صفر تا صد موسيقي را به كودكان ياد مي‌دهد. این کتاب‌ها برای سازهای کودک موجود در ایران نوشته شده‌اند. واقعيت اين است كه سازهای ایرانی برای كودک مناسب نيستند و تاسف‌بار آن که در طول 40 سال گذشته، هیچ قدمی در جهت رفع این کمبود برداشته نشده‌است. کودکان می‌توانند هر سازی را که مایلند بنوازند ولی نواختن ساز بزرگسالان، تنها يك كپي كننده‌ بی‌فکر تربیت خواهد کرد. ديگر آن كودك برای ساختن آینده‌ای روشن، متفكر و خلاق نخواهد بود.ما احتياج به فكرهاي تازه داريم چون آينده متعلق به افكار تازه و بكر است. من كارهاي ديگري هم نوشته‌ام و اگر فرصتی دست دهد، به نوشتن ادامه خواهم داد.يكي از كارهايي كه مایلم انجام بدهم و اميدوارم زمان با من همراه باشد تا آن را به انجام برسانم اين است كه براي تمام سازهاي ايراني، كتاب مقدماتی مختص گروه هاي سني پايين بنويسم و اين را يك رسالت مي‌دانم؛ رسالتی كه در سال 67 با مطالعه‌ بيوگرافي «كارل ارف» جرقه‌ آن زده شد.
در شرايطي كه موسيقي براي بانوان هنوز هم با محدوديت‌هايي مواجه است،ما شما را مي‌بينيم كه به عنوان تنها زن رهبر اركستر در گروه‌هاي بزرگ و در بالاترين سطح كيفي حضور پيدا مي‌كنيد. چطور اين موقعيت براي شما فراهم مي‌شود كه با اركستر همكاري كنيد ولي براي ديگر بانوان ايجاد نمي‌شود؟
يك رمان اوايل انقلاب بود كه روي جلد قرمز رنگش نوشته شده بود:«چگونه پولاد آب‌ديده شد!». وقتي اين سوال را پرسيديد ناگهان ياد آن رمان افتادم. درجواب شما بايد بگويم: اين يك نبرد است؛ بايد پولادين باشي! تفاوت اين است!
آيا امروز اين پتانسيل را در جامعه مي‌بينيد كه باز هم يك رهبر اركستر خانم داشته باشيم با توجه به اينكه در دانشكده‌ها تربيت رهبر اركستر نداريم؟
درست است. اين رشته در دانشگاه‌های ما وجود ندارد. حتی اگر کیفیت را هم درنظر نگیریم و همین امروز دست‌به‌کار تربیت رهبر ارکستر شویم، برای تربیت هر نفر، چند دهه تلاش و سرمایه‌گذاری هنگفت و حمایت جدی و مستمر لازم است اما این افراد كجا باید كار كنند؟ با كدام اركستر؟با كدام رپرتوار؟
خب چاره چیست؟
هر مشکلی چاره‌ای دارد. در آغاز باید از رهبران و نوازندگان زبده‌ برای تدریس و اجرا دعوت شود. به موازات آن ما می‌توانیم در همه‌ شهرها، ارکستر سمفونیک،ارکستر سازهای ملی، ارکستر فولکلور، ارکسترهای کودکان و نوجوانان وارکسترهای جوانان داشته‌باشیم. مانند تمام کشورهای پیشرفته، شهرداری‌ها می‌توانند جدی‌ترین کار را در این عرصه انجام دهند. از درون این ارکسترها افراد توانمند و با استعداد انتخاب می‌شوند و برای تحصیلات عالیه بورسیه می‌گیرند و ... اما متاسفانه در کشور ما کسی به این مشکلات فکر نمی‌کند. شاید بتوان گفت که تمام داشته‌های‌مان در حد همان سال 59 باقی مانده و تغییری نکرده است و تمام موفقیت‌های موجود نیز بر اثر تلاش‌های فردی بوده‌است، نه بر اساس قانونمندی. جای تاسف دارد.
در رابطه با ارکستر سرزمین مادری برای‌مان بگویید،چه شد كه تصميم به تشكيل آن گرفتيد؟
در سال 95زمانی که دیگر راهی برای اجرا نداشتم، تصمیم به تشکیل ارکستر گرفتم. ما تمرین‌ها را آغاز کردیم و با بیست و سه چهار نفر رپرتوار آهنگسازان ایرانی را نواختيم، اما چون کار نیاز به تمکّن مالی داشت آرام آرام گروه ریزش پیدا کرد اما نگذاشتم از پا بیفتد. هفتم اسفند95و همزمان با بزرگداشت استاد حسین دهلوی که در تالار وحدت برگزار می شد ما نیز در تالار رودکی اجرا داشتيم. در آنتراکت با عجله به تالار وحدت آمدیم و یکی از آثار استاد را که جزیی از رپرتوار من بود، افتخاری اجرا کردیم و دوباره به تالار رودکی برگشتيم. در نهایت ارکسترم را ثبت کردم. درسال گذشته، به پیشنهاد تعدادی از بانوان خواننده که مایل به اجرای آثار ارکسترال بودند تصمیم گرفتم راه را برای خواندن بانوان، در حدی که با باورهای خود من هم متضاد نباشد، باز کنم. منه موسیقی زنان برای زنان اعتقادی ندارم. اين کار از اساس غلط است و من آن را عقب‌نشینی می‌دانم. مثل پرتاب به عقب‌های دیگری که تمام عمر گریبان‌گیر ما بوده است! در همین راستا، برای ارکستر سرزمین مادری من امید دارم که اجرا برای عموم باشد. متاسفانه حامی ثابتی نداریم و مجبوریم پروژه‌ ای کار كنیم.
شما در سال 84 رهبر ارکستر مضرابی به پایه‌گذاری استاد حسین دهلوی بودید؛ کسی که زمانی شما را از اجرا منع می‌كرد. چه شد که از آن منع شدن ها، به این اجرا رسیدید؟
منع به آن مفهوم که شما می‌گویید هیچ‌گاه نبوده است. اين را بعدها فهميدم. من دیپلمه بودم و با استاد پرویز منصوری، دوره‌های مقدماتی موسیقی را در منزل ایشان طي می‌کردم. در آموزشگاه خودم، با مربیان، کودکان و نوازنده‌های هنرستانی نیز تجربه‌ کار داشتم. يك روز به همراه استاد منصوری به منزل استاد دهلوی که در خیابان بهبودی بود رفتيم. ميان صحبت‌های‌مان، من بيان کردم که می‌خواهم ارکستر رهبری کنم. استاد دهلوی مخالفت کردند و گفتند: «شما با افرادی کار خواهید کرد که تحصیلات آکادمیک دارند و نمی‌شود رهبر ارکستر پایین‌تر از اعضای ارکستر باشد». چند سال بعد، من با مدرک لیسانس دوباره به دیدار ایشان رفتم و درخواست خود را مطرح كردم و باز هم مخالفت کردند و جالب این‌جاست که من تمام این مخالفت‌ها را تنها به این دلیل که از جانب استادانم بود می‌پذیرفتم زیرا همیشه به حسن‌نیت آن‌ها ایمان داشتم.در مقطع فوق‌لیسانس با استاد دهلوی واحد تلفیق شعر و موسیقی داشتم. آن ترم را که گذراندم از ترم بعد همین واحد را خودم تدریس می‌کردم. دوباره در دیداری به ایشان گفتم می‌خواهم رهبری كنم. این‌بار من دلیل مخالفت ایشان را هم متوجه شدم. استاد ضمن دفاع از من گفتند که این‌کار باید دولتی باشد. تا زمانی که اسپانسر نداشتی زیر بار نرو.چون معتقد بودند اگر یک‌بار این کار رایگان انجام گیرد، مسئولان،مسئولیت خود را برای همیشه فراموش می‌کنند و این را توهین به من و تمام نوازندگان می‌دانستند. یادم هست وقتی می‌آمدند و تمرین‌ها را می‌دیدند در صورت‌شان می‌دیدم که چقدر غصه می‌خورند برای سرنوشت آن همه نوازنده‌ جوان که بی‌هیچ پشتوانه‌ای می‌نواختند،تنها با نیروی عشق... من آن ارکستر مضرابی را که اتفاقا از آن فیلم‌هايي هم موجود است با تمام وجودم رهبری کردم. آن‌قدر پرشور بودم،آن‌قدر از کارم و از روابط زیبای مادر و فرزندی که بین من و نوازندگان شکل گرفته بود، لذت می‌بردم که هیچ‌گاه آن روزها را از یاد نخواهم برد،شبیه یک رویا بود که به پایان رسید...
بازخوردها چگونه بود؟
بی‌نظیر بود.اما میان قریب به 20 هزار کامنت سرشار از انرژی که دریافت کردم،یک آقا که ظاهرا روحانی هم بود،کامنتی با این مضمون گذاشته بود که در این شرایط گرسنگی و فشار،حالا وقت موسیقی است؟؟!! می‌خواستم بگویم از من خجالت بکشید!من اگر مسئولیتم در آن حوزه بود حتما به نحو احسن انجامش می‌دادم همان‌طور که در موسیقی تمام تلاشم را کردم و با افتخار، پاک‌ترین سابقه‌ کاری را دارم.کاش کمی حد و حدود خود را بدانند.کدام جامعه را سراغ دارید که هنر خود را تعطیل کند؟
به سال 84 بازگردیم،بعد از آن سال و ارکستر مضرابی،دوری 12 ساله شما از صحنه آغاز شد.می‌دانم در این زمینه بسیار صحبت کردید،همیشه هم از شما پرسیدند که این دوری چگونه گذشت،اما من می‌خواهم بپرسم چرا دور شدید؟آیا این دوری اجباری بودیا خودخواسته؟
من هرگز این دوری را انتخاب نکردم اما وقتی بعد از سال‌ها فعالیت، هنوز هیچ امکاناتی نیست،دیگر نه مجالی برای حضور و ادامه‌دادن می‌ماند و نه رمقی... نبودم، چون نمی‌خواستند باشم.چرا نمی‌خواهید من باشم؟من که نه گناهکارم، نه قاتلم، نه جانی، نه اختلاس‌گر و نه ضرری به مملکتم رسانده‌ام، چرا نباشم؟من بارها به دنبال تهیه رپرتوار بودم ولی نت به دستم نرسید.بارها به دنبال نوازنده بودم اما نسل جوان این سال‌ها،نسل گمشده‌ای بود که نقش خود را نمی‌دانست و جمع‌کردن افرادی که به لحاظ شخصیتی با هم متفاوت بودند،کار آسانی نبود.به این مسائل معضل نداشتن مکان و تامین مالی افراد را هم اضافه کنید.تنها50درصد قضیه آماده بود؛ من بودم اما هیچ‌گاه دست یاری به سمت من نیامد.ببینید،دست‌هایم هنوز هم باز است.
تازه‌ترین فعالیت هنری شما،رهبری میهمان ارکستر ملی ايران بود.چطور رهبر میهمان شدید؟و با توجه به زمان کمی که رهبر میهمان برای تمرین دارد،چگونه هدایت گروه را بر عهده گرفتید؟
در زندگی من شانس خیلی تاثیر داشته است.من برای تهیه آرشیو برای ارکستر سرزمین مادری به تالار رودکی رفته بودم که این دعوت از من صورت گرفت.در واقع سال قبل و به طور تصادفی،مسئولان تالار ساوند چک برنامه‌ من را دیده بودند.گویا در ابتدا یکی از مسئولان با هیجان و عجله رفته بود و به بقیه گفته بود:بیایید ببینید،یک خانم دارد ارکستر را رهبری می‌کند! این سادگی، صداقت و عجیب بودنم برای او را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.امسال هم به واسطه آنچه دیده‌ بودند به‌عنوان رهبر میهمان،دعوتم کردند.کار به خودي خود سخت نبود ولی مشکلات پیش‌بینی نشده‌ای داشتم. من با تصور این‌که ممکن است اين اتفاق تنها یک بارباشد و دیگرتکرار نشود،رپرتوار سنگینی را انتخاب کردم.از طرف دیگر، برای اولین بار با مشکلاتی مواجه می‌شدم که در ارکسترهای قبلی‌ وجود نداشت که ناشی از سطح ارکستر و ترکیب آن بود. مشکل دیگر تداخل برنامه‌ من و یک رهبر ارکستر دیگر بود که به فاصله‌ دو هفته باید کارمان را ارائه می‌کردیم،به همین دلیل تقسیم‌بندی زمانی تمرین‌ها نامناسب بود. مشکل دیگرم سازهای ميهمان بودند. اگر تصمیم‌گیری با من بود 4-3 جلسه بیشتر آن‌ها را در اختیار می‌گرفتم. ممکن است که از نظر مخاطبان عادی تفاوتی نداشته باشد، ولی قطعا مخاطب حرفه‌ای تفاوت اجرا با چند تمرین بیشتر را متوجه خواهد شد و در نهایت اینکه مشکل کمبود وقت داشتم. من همیشه دوست دارم تمرین‌ها را تا حدی از کیفیت بالا ببرم که ارکستر فرصت کند از نت فاصله بگیرد و از موسیقی لذت ببرد، آنچه در اصل هدف موسیقی‌است، ولی این‌بار نرسیدم! امیدوارم در فرصت‌های بعدی تلافی شود.
بخشی از اجرا را بدون چوب و تنها با دست‌های‌تان رهبری کردید؛ نوازندگان به راحتی با آن‌ها ارتباط برقرار کردند؟
رهبری با دست بسیار با احساس‌تر از رهبری با چوب است و چوب بیانش محدودتر است.من این‌بار ارکستر را بدون چوب رهبری کردم چون دوست داشتم احساس واقعی‌ام را به نمایش بگذارم.درهر ارکستری پس از چند جلسه تمرین، نوازندگان، تکنیک دستان رهبر را می‌آموزند.در تمرین‌ها، گاهی درمیانه‌ اجرا،موسیقی مرا با خودش می‌برد.دستانم سوار برنت‌ها حرکت می‌کرد و در حال و هوای خود از آن‌ها لذت می‌بردم، گویی بر بال نت‌ها پرواز می‌کردم که ناگهان با نهیب نوازنده‌اي به خود می‌آمدم،آن‌گاه به چارچوب خود بازمی‌گشتم.
امروز شاید بتوان شما را به یک قایقران تشبیه کرد که در دل یک دریای بی‌کران پاروزنان پیش می‌رود و با وجود تمام امواج همچنان شناور است.برای کسانی که بیرون از دریا ایستاده‌اند و شما را تماشا می‌کنند،شبیه به یک نقطه روشن هستید كه با ديدنش با خود مي گويند:وقتی او توانست پس من هم می‌توانم!برای بانوانی از جنس خودتان که به این حیطه علاقه‌مند هستند، چه حرفی دارید؟
من هیچ‌گاه آنان را منع نخواهم کرد.فقط راه را برای آن‌ها می‌شکافم.آنچه گذراندم را...در قرن‌های اخیر اکثر جوامع مردسالار بوده‌اند. بسیاری از قوانین هم مردسالار و هم به طرز وحشتناکی تبعیض‌آمیز هستند.امروز از دلِ جهان مردسالار، آرام آرام زنانی پا به عرصه‌ هنر می‌گذارند که نشان داده‌اند ، تفاوتي با مردان ندارند.یک بار دیگر هم گفتم، ای كاش جنسيت را وارد هنر نكنيم.