نگاهی متفاوت به پیاده روی از دریچه فلسفه و ادبیات

هرکسی توی زندگی‎اش، اصلی نه‎چندان قاعده‎مند و منطقی دارد که براساس آن آدم‎ها را طبقه‎بندی و حتی ارزش‎گذاری می‎کند. اصلِ من، پیاده‎روی است و خیلی جدی معتقدم آدم‎ها به دو دسته «پیاده‎» و «سواره» تقسیم می‎شوند. خودم به این اصل، وقتی آگاه شدم که دیدم همه دوستان نزدیکم در یک ویژگی با من اشتراک دارند و آن جنون پیاده‎روی است. از وقتی یادم می‎آید خود ناراحتم را با قدم زدن‎های طولانی، تسکین داده و دستِ خود خوشحالم را گرفته و به حظِ تماشا دعوتش کرده‎ام. اگر از خواندن این جمله‏ ها جا خورده‎اید، بهتان حق می‎دهم. پیاده‎روی، از آن کارهای مرسومی نیست که آدم‎ها به آن دلبسته باشند و حال خوب و بدشان به آن وابسته باشد. سینما، کافی‎شاپ،  مهمانی، باشگاه و سفر قابل درک است اما کسی از راه رفتن، از این توقع‎ها ندارد. مگر کسی که توی پرسه‎زنی‎های شبانه، سکوت شهر را شنیده، صبح‎های زود، کوچه پس‎کوچه‎ها را کشف و عصرها، لذت تخیل را تجربه کرده‎باشد؛ تخیلِ قصه آدم‎های عجولی که حواس‎شان به چشم‎های کنجکاو او نیست. از آن‎جایی که این طبقه‎بندی، کاملا حسی و شخصی است و دنبال صادرکردن حکم کلی نیستم، باخیال راحت می‎گویم که به‎نظر من پیاده‎ها خودشان  را بهتر می‎شناسند. آن‎ها از مواجهه با خودشان و تنهاشدن با فکرها و ترس‎ها و غصه‎های‎شان، هراسی ندارند. پرونده امروز، ابراز ارادتی است به پیاده‌رویِ محبوب که اتفاقا در فصل پاییز، بیشتر می‌چسبد.
فلسفه درباره پیاده‎روی چه نظری دارد؟ راه رفتن؛ تعویق سقوط ارسطو که معرف حضورتان هست؟ از غول‎های فلسفه یونان باستان که اسم و رسم اش درکنار سقراط و افلاطون، مساوی است با اساس فلسفه. جناب فیلسوف، عادت داشته‎است موقع تدریس فلسفه قدم بزند و به‎همین دلیل اسم مکتب اش را گذاشته‎اند «مشاء» و به پیروانش می‎گویند «مشائیون»؛ یعنی راه‎روندگان، چون باز همان طور که مستحضرید واژه عربی «مشی» به‎معنی راه‎رفتن است. درباره وجه تسمیه فلسفه مشاء تفاسیر دیگری هم گفته شده‎است اما سر این‎ یکی، توافق بیشتری وجود دارد. خب برداشت‎تان از این‎ قضیه چیست؟ اگر فکر می‎کنید من این نکات را کنار هم گذاشته‎ام تا از پیاده‎ها دفاع کنم، باید بدانید نشریه آلمانی‎زبان «فلسفه» که بسیار معتبر است، در ویژه‎نامه‎ای که به راهپیمایی اختصاص داده، درباره ارتباط بین راه رفتن و توانمندی در اندیشیدن نوشته‎است: «تاریخ فلسفه به نوعی با راه رفتن همگام و همراه بوده‎است. نیچه می‎گوید: "تا می‌شود نباید نشست و به اندیشه‌ای که در هوای آزاد زاده نشده، باور داشت". خود او کتاب «آواره و سایه‌اش» را تماماً به‌جز چندخط، هنگام راه رفتن نوشت. «کورت بایِرتس»، استاد فلسفه دانشگاه مونستِر آلمان، کتاب مفصلی نوشته و در آن به پیوند تنگاتنگ رفتن و اندیشیدن پرداخته‎است. او معتقد است که فیلسوفان، پیاده‌روی و اندیشیدن را جدا از یکدیگر نمی‌دانند؛ مثلا شوپِنهاور، راه رفتن را «تعویق سقوط» می‌داند و بر این کار پا می‌فشارد. درباره «کانت» هم می‌گویند فقط دوبار در زندگی، پیاده‌روی روزانه‎اش را قطع کرد؛ یک‎بار برای آگاهی از اوضاع انقلاب کبیر فرانسه و بار دیگر برای خواندن کتاب «امیل» ژان‎‎ژاک‎ روسو. مسیر پیاده‌روی کانت در زادگاهش، کونیگسبرگ، به افتخار او «کوی فلسفه» نام‎گذاری شده‎است». فیلسوف دیگری که عضو تیم معتقدان به پیاده‎روی به‎شمار می‎آید، «هنری دیوید ثورو»ی آمریکایی است. ثورو، فیلسوف آنارشیستی که با مقاله «نافرمانی مدنی‎»اش روی شخصیت‎های بزرگی مثل «گاندی»، «لوتر کینگ» و «تولستوی» تأثیر گذاشته، از پیش‌گامانِ فلسفه‌ پیاده‌روی است. او، پیاده‎روی را نوعی جهادکردن می‎داند و عادتش به قدم زدن را این‎طور توضیح می‎دهد: «نمی‌توانم سلامتی و روحیه‌ام را حفظ کنم مگر آن‎که به دور از هرگونه تعاملاتِ دنیوی، دست‌کم چهارساعت از روز را – که اغلب بیش از این طول می‌کشد – صرفِ پرسه زدن در جنگل، بیشه‌زارها و تپه‌ها کنم». به باورِ ثورو، پیاده‌روی صرفا عملی جسمانی نیست، بلکه تمرینی معنوی‌، سفری هم به درون و هم در جهان است که به ما اجازه می‌دهد خودمان را ببینیم، نه آن‌طور که به چشمِ دیگران می‌آییم بلکه همان‎طور که هستیم. به همین دلیل پیاده‌روی تبدیل به یکی از موضوعات محوری تفکرات و نوشته‌های او شد، تاحدی که کسی مثل «والدو امرسونِ» متفکر و فیلسوف را هم متوجه اهمیت پیاده‎روی کرد. امرسون که استاد ثورو بود، براساس شیوه‌ زندگی او، باور دارد که «رابطه‌ ذهن و بدن، ظریف‌تر از آن چیزی ا‌ست که تصور می‌کردیم» و درباره شاگردش می‎گوید: «طولِ پیاده‌روی‌های او هم‌اندازه‌ نوشته‌هایش بودند. اگر در خانه می‌نشست و در را به روی خودش می‌بست، هرگز حتی یک کلمه هم نمی‌نوشت».   چه رابطه ای بین مبارزات مدنی و پیاده‎روی وجود دارد؟ گام‎های معترض آن‎چه تا الان درباره پیاده‏روی خواندید، با تصویر رایج این عمل هم‎خوان بود؛ قدم زدن برای رسیدن به یک هدف ذهنیِ انفرادی. ذاتِ این عمل، بین همه آدم‎ها مشترک است و فیلسو‎ف‎ها و نویسنده‎ها همان بهره‎ای را از آن می‎برند که من و شما. پیاده‎روی اما می‎تواند به فرم‎های دیگری هم دربیاید؛ سال‎هاست در هرجای دنیا وقتی بی‎عدالتی و تبعیض از حدی فراتر می‎رود راهپیمایی، اولین راهِ اعتراض و مبارزه بدون خشونت به‎شمار می‎رود. در بخش پیاده‎روی و فلسفه، به تأثیرگذاری ثورو روی گاندی اشاره کردم. توضیح مفصل‎ترش را این‎جا به نقل از وبسایت «فلسفیدن» بخوانید: ماهاتما گاندی، با الهام از آموزه‌های ثورو، یک روش نافرمانی مدنی بی‌خشونت ابداع کرد به نامِ «ساتیاگراها»؛ فلسفه‌ای که درنهایت منجر به استقلالِ هند در سال 1947 شد. ساتیاگراها که در لغت به معنای «پافشاری بر حقیقت» است، فرد را به پرورش خود دعوت می‌کند تا برای شرکت در اقدامات گروهیِ منظم آماده شود و همراهِ دیگران در اعتراضاتِ صلح‌آمیز در مقیاسی عظیم شرکت کند. گاندی اما درباره نافرمانی مدنی و مفهوم ساتیاگراها فقط حرف نمی‎زد، بلکه خودش هم به آن عمل می‎کرد. او در سال 1930، اجتماع بزرگ معروف به «راهپیمایی نمک» را در اعتراض به حق انحصاری انگلستان در تصفیه و فروش نمک، رهبری کرد. ماجرای این راهپیمایی 25روزه و 480کیلومتری این است که حکومت انگلیسی هند، بر هر 40کیلوگرم نمک طعام یک روپیه مالیات درنظر گرفته‎بود و این وضعیت در هند سابقه نداشت. گاندی، پیشاپیشِ هزاران تن از هندی‎های پیاده عازم ساحل دریا شد تا به‎جای خریدن نمکِ مالیات‎دار، از دریا نمک جمع‎آوری کنند. گرچه پلیس، بسیاری از معترض‎ها (بیش از 80هزار نفر، از جمله پسر گاندی) را دستگیر کرد اما این پیاده‎رویِ اعتراضی که مردم سر راه به آن می‎پیوستند، به بیدار شدن ناسیونالیسم هندی از خواب طولانی‎اش، کمک بزرگی کرد. نافرمانی مدنی هندی، بعدها الگوی خیلی‎ها شد. در دهه 1950 و 1960، صدهاهزار آمریکایی در طول جنبش حقوق مدنی سیاه پوستان، با شرکت در راهپیمایی‎های صلح‎آمیز برای آزادی مبارزه کردند. تاریخ، از این راهپیمایی‎های سرنوشت‎ساز کم ندارد. خب، چه فکر می‎کنید؟ انگار کارهای زیادی از پیاده ها برمی‎آید.  
پیاده‎روی به آفرینش گران ادبی چه کمکی می‎کند؟ پرسه‎زنی‎ برای نوشتن  اهالی ادبیات، به تنبلی شناخته می‎شوند. راه دور نمی‎رویم؛ همین خود شما، چه تصوری از شاعرها و نویسنده‎ها دارید؟ آن‎ها توی تصویر ذهنی‎‎تان، احتمالا تن‎پرورهای همیشه لمیده‎ای نیستند که نای تکان خوردن ندارند؟ خب شاید بعضی‎هایشان تنبل باشند اما تعداد دست‎به‎قلم‎های فعال هم کم نبوده و نیست. «احمد اخوت»، داستان‎نویس و منتقد، در مطلبی با عنوان «نوشتن در راه» از نویسندگانی که پیاده‎روی را به‏عنوان فنی برای ذهن‎ورزی به‎کار می‎گرفته‎اند فهرستی تهیه کرده است؛ مثل «ویلیام وردز‎ورث»، طلایه‎دار جنبش رمانتیک در ادبیات انگلستان که یک نویسنده و ناقد پرحوصله وقت گذاشته و حساب کرده و فهمیده جناب ویلیام در طول عمرش 180هزار مایل یعنی 289هزار کیلومتر، راه رفته‎است. او راه می‎رفت، شعرهایش را در ذهن اش می‎نوشت‎ و اسم آن‎ها را «Walk Poem» یا «قدم‎شعر» گذاشت. وردز‌ورث، ذهنی‌نویسی شعر را از راه‎رفتن جدا نمی‌دانست و معتقد بود این دو از یکدیگر جدایی‌ناپذیرند. همان‌طور که در شعر وزن وجود دارد، راه‎رفتن هم دارای ضرب‌آهنگ و ریتم مخصوص به خود است. او هنگام پیاده‌روی با ضرب‌آهنگ گام‌هایش به‌اصطلاح کوک می‌شد و شعرهایش را در ذهن اش می‌نوشت و مدتی بعد آن‎ها را روی کاغذ می‌آورد. وردزورث معتقد بود نباید اشعارش را بلافاصله در دفتر شعرهایش بنویسد، بلکه باید اجازه بدهد مدتی در ذهن اش پخته شوند. شاعر بزرگ انگلیسی برای نوشتن شعرهایش به پیاده‌روی نیاز داشت. نویسنده هم‎وطنِ وردزورث، «چارلز دیکنز» را هم که حتما می‏شناسید اما بعید است بدانید او هم از عاشقان پیاده‎روی بوده است. دیکنز، از صبح تا بعدازظهر می‎نوشته و عصرها، گاهی هم نیمه‎شب‎ها در خیابان‎های لندن پرسه می‎زده ‎است. پرسه‎زدن -کلمه‎ای که خود دیکنز در این‏باره به‎کاربرده- باعث نمی‎شود پیاده‎روی‎های او را کاری بیهوده و صرفا برای وقت‎گذرانی بدانیم. او در مقاله‎ای که درباره پیاده‎روی‎های شبانه‎اش نوشته، دستاوردهایش از این کار را فهرست کرده‎است؛ چیزهایی که در کار نوشتن بسیار به کمک اش آمده، مثل آشنایی با زندگی بی‎خانمان‎ها. غیر از این‎ها، پیاده‎روی برای دیکنز نوعی مسکن بود. چون فشار نویسندگی و پشت‌میزنشینی و بی‌تحرکی را از بین می‌بُرد. خودش گفته‎است: «اگر این راهپیمایی‌های طولانی و دور از خانه نبود از فشار روانیِ یک‎جانشینی و نداشتن تحرک منفجر می‎شدم». اگر قبول کنیم که دویدن شکل دیگری از راه رفتن است، می‎توانیم اجازه بدهیم «هاروکی موراکامی» هم در باشگاه هواداران پیاده‎روی، عضو شود. موراکامیِ ژاپنی که چندسالی است طرفداران ایرانی پروپاقرص پیدا کرده، روزی 10کیلومتر می‎دود. او که اوایل برای خلاصی از عادت سیگارکشیدن و وضعیت بد جسمانی‏اش به دویدن روی آورده‎بود، حالا برای کارش فلسفه‎ای دارد؛ «گاهی روزها هوا خیلی گرم یا خیلی سرد یا کاملا ابری است ولی من از عادت روزانه‌ام دست نمی‌کشم. می‌دانم اگر یک روز ندوم روز بعد هم نخواهم‎دوید. طبیعت بشر به گونه‌ای است که از پذیرش بارهای اضافه و غیرضروری سر باز می‌زند. نوشتن هم همین حالت را دارد. من هر روز می‌نویسم تا ذهن ام عادت کار را از دست ندهد و روزبه‎روز بتوانم عیار ادبی‌ام را بالاتر ببرم».   چرا پیاده‎روی مهم است؟ مصائب عابر پیاده بودن خب طبق قاعده‎ای که حرفش بود، شما یا پیاده هستید یا سواره. اگر پیاده‎ باشید که لابد با خواندن این پرونده، کلی با خودتان حال کردید و به اطلاعات‎تان اضافه شد و به‎وقت اش دربرابرِ سوال «پیاده‎روی می‎کنی؟ خب که چی؟»، پاسخ درخوری در آستین خواهید داشت. اگر سواره باشید، هم ممکن است دلایل‎تان برای پیاده‎روی نکردن همچنان به قوت خودش باقی مانده‎باشد و هم ممکن است تحت تأثیر قصه‎ها و ماجراهای ما بدتان نیاید برای مدتی پیاده بودن را امتحان کنید. کاری هم ندارد، خرجش یک جفت کفش کتانی است. فقط باید آمادگی مواجهه با موتوری‎های زبروزرنگی را داشته‎باشید که بی‎هوا و بوق‎زنان و هوکِشان(!) توی پیاده‎رو سبز می‎شوند. داربستِ ساختمان‎های درحال ساخت و در دست تعمیر و زباله‎هایشان هم تصاویر آشنایی هستند که از این به‎ بعد زیاد با آن‎ها برخورد خواهیدکرد. اگر سوسول نباشید، جان سالم به‎دربردن از آن ها کار سختی نیست. فوقش مجبور می‎شوید بین افتادن سنگ روی سرتان و برق‎‎زدگی چشم‎تان با دستگاه جوش و رفتن زیر ماشین، یکی را انتخاب کنید. پیاده‎روی تاریک، پیاده‎روی کنده‎کاری‎شده، پیاده‎رویی که پارکینگ و درواقع ملک مطلق کسبه محل است و این تازگی‎ها پیاده‏روهایی که کافه‎ها و آب‎میوه‎فروشی‎ها بی‎توجه به عرض آن و موقعیت منطقه در آن صندلی چیده‎اند، موانعی هستند که باید پریدن و جهیدن از آن‏ها را یاد بگیرید. این‎ها را نگفتم تا ناامیدتان کنم، فقط خواستم حواس شما و توجه کسانی را که مسئولیتی برعهده‎شان هست، به‎سختی‎های پیاده‎بودن جلب کنم. پیاده‎روی جدا از فایده‎های فردی، منفعت‎های جمعی هم دارد. شهرها برای بالابردن کیفیت زیست محیطی از طریق کاهش سوخت فسیلی، بهبود سلامت جسمی و روانی مردم، افزایش روابط اجتماعی بین شهروندان و کمک به انسانی‎کردن محیط‎های شهری، به پیاده‎رو و عابر پیاده نیاز دارند. اهمیت این نکته را بعضی کشورها به‎خوبی درک کرده‎اند؛ ایجاد «فضاهای پیاده‎مدار» در این کشورها، پاسخی است به نیاز شهرها و آدم‎ها به پیاده‎روی و کاهش تسلط خودرو بر انسان.     با چند شهر پیاده ‏مدار دنیا آشنا شوید بوستون | ماساچوست؛ در زمره یکی از پیاده‎مدارترین شهرها قرار دارد. «مسیر آزادی» یا «Freedom Trail» به طول چهارکیلومتر، یک فضای عالی پیاده‎روی و از جاذبه‎های این شهر است. مسیر آزادی، از 16 مکان تاریخی عبور و فرد را به‎سمت نقاط مهم تاریخی بوستون هدایت می‎کند. محله «بیکن‌هیل» که در عکس می‎بینید هم مکان شاخصی برای قدم زدن است.  
 


ونکوور | کانادا؛ گرچه شهری متراکم و فشرده است اما شبکه وسیع حمل‌ونقل عمومی و سامانه جامعی برای عابران و دوچرخه‌سوارها دارد. پیاده‌روی در این شهر از تفرجگاه ساحلی شروع می‎شود، به جزیره می‎رسد و در طول مسیر از بازارها، مغازه‌ها و کافه‌ها هم بی‎نصیب نیست.
 
 
 
بارسلونا | اسپانیا؛ «رامبلا» یک تفرجگاه پیاده‎مدار گسترده با ردیف‌هایی از درخت است که در قلب «بارسلونا» جای دارد. در این تفرجگاه، مغازه‌ها، نوازندگان خیابان، دست‌فروشان و رستوران‌ها محیط مناسبی را برای قدم زدن به‎وجود آورده‎اند. این پیاده‎راه از بندر بارسلونا شروع می‎شود و تا میدان مرکزی شهر ادامه می‎یابد.
 
 
 
لندن | انگلستان؛ با شبکه وسیعی از پارک‌ها، جاذبه‌های تاریخی و جلوه‌های طبیعی، رویایی برای دوستداران پیاده‌روی است. لندن، مجموعه‌ای از محله‌های جالب‌ است که فرصت‌های زیادی برای پیاده‌روی‌ به ارمغان می‌آورد؛ از جمله مسیر سبز «جوبیلی» به‎طول بیش از سه کیلومتر که به ونیز کوچک معروف شده‎‎است و بخشی از آن، در عکس دیده می‎شود.
 
 
 
منابع: انسان‎شناسی و فرهنگ، مرکز مطالعات ژاپن، دویچه‎وله، دنیای اقتصاد، رویدادهای معماری