خاطرات گوینده پیش کسوت از گزارش های جنگ تحمیلی

از مردمان خونگرم خطه آبادان است و شناسنامه اش می گوید که متولد ۱۳۳۹ است، دوران دبیرستان و متوسطه را در زادگاهش می گذراند و در رشته مدیریت بازرگانی دانشگاه کرمانشاه قبول می شود اما به دلیل شرایط آن دوران موفق به ادامه تحصیل نمی شود تا این که مسیر زندگی اش به روزهای جنگ تحمیلی پیوند می خورد و به بندرعباس مهاجرت می کند و این مهاجرت ابتدا از او  یک امدادرسان جنگی می سازد. در بحبوحه همان ایام دشوار از طریق یک آشنا به صداو سیمای بندرعباس معرفی و بعد از تست گویندگی، به عنوان گوینده خبر انتخاب و همین سرآغاز زندگی جدید او می شود. «فریده فرخی نژاد»، گوینده روزهای جنگ است که از سال ۵۹ به این حرفه مشغول است. این چهره پیش کسوت از آن روزها خاطرات زیادی دارد که ایام هفته دفاع مقدس مجال مناسبی برای مرور آن هاست.
 
با هیچ کشوری سر جنگ نداشتیم
فرخی نژاد در زمان جنگ، بانوی جوانی با کلی آرزو برای خود و کشورش بود اما شرایط دشوار جنگی نابرابر که به ملتی مظلوم تحمیل شده بود، گاهی امان او را نیز می برید. خودش اذعان دارد که هرگز از تلاش، شانه خالی نکرده و همه دغدغه اش در آن روزها، کمک به مردم و رزمندگان بوده است. او می گوید: داشتیم زندگی مان را می کردیم که جنگ ناگهان زندگی ما را چند پاره کرد. کشور و مردم ما با کسی سر جنگ نداشت اما این ظلم را به ما تحمیل کردند. در آن ایام عمده مردم در تکاپوی کمک به همدیگر و از آن مهم تر یاری رساندن به رزمندگان در جبهه های نبرد بود.وی ادامه می دهد:برای من، آن روزها دیدن موج مردمی که از شهر خارج می شدند سخت بود. از خدا می خواهم کسی دیگر هیچ کجای دنیا آن روزها و صحنه های تلخ را نبیند و آن همه دشواری را تحمل نکند. دشمن بی رحمانه مردم بی گناه را نشانه می گرفت، هر روز هر کدام از ما منتظر بودیم امروز خانه مان هدف اصابت خمپاره های دشمن قرار بگیرد و این ناامنی همه وجود ما را احاطه کرده بود. البته با وجود این تلاش همه ما کمک به همدیگر بود. دشمن اگر آن روزها نتوانست بر ما غلبه کند، به واسطه همین همدلی ها و همراهی های مردم با همدیگر بود.
این گوینده پیش کسوت بیان می کند:من هم با آن سر پُرشور جوان، در گام اول کلاس های کمک های اولیه را گذراندم تا بتوانم وارد حوزه امداد و درمان شوم. اما این قدر وضعیت شهر وخیم شد که به زنان اجازه ندادند در آن منطقه بمانند، بنابراین خانم ها و کودکان را سوار اتوبوس هایی کردند که از شیراز دارو می آورد تا از منطقه جنگی تخلیه کنند. در مسیر به هر شهری می رسیدیم با خودم آرزو  می کردم که دامنه جنگ به آن نرسد. تلخی رانده شدن از خانه به واسطه جبر جنگ، آن قدر عمیق است که نمی توانم برایتان وصف کنم.


فریاد می زد: همه را کشتند... همه را کشتند
او دوباره گریزی به یکی دیگر از خاطرات روزهای پر فراز و نشیب جنگ می زند و می گوید: روزی که آموزش و پرورش آبادان هدف اصابت دشمن قرار گرفته بود برادر من که یک سال از من کوچک تر است و تا آخرین روزها در جبهه حضور داشت و دفاع کرد، با لباس امدادگری و غرق در خون به خانه آمد. زبانش بند آمده بود و از این فاجعه توان صحبت کردن نداشت، تا این که یکی از همسایه ها او را به داخل حمام فرستاد و دوش را باز کرد، برادرم زد زیر گریه، بعد هق‌هق هایش به فریاد تبدیل شد. داد می زد:«... همه را کشتند، همه را کشتند، همه را شهید کردند...»فرخی نژاد می افزاید:گفتم برایتان که سر پرشوری داشتم و البته هنوز هم دارم، هر نقطه شهر که موشکی می زدند آرام نمی گرفتم. کنجکاو بودم ببینم کجای شهر است و چه اتفاقی افتاده و  برادرم که از خانه بیرون رفته، آن جا بوده یا نه و خلاصه به هر نحوی می خواستم اطلاعاتی پیدا کنم تا کمی آرام بگیرم.
یکی از سخت ترین لحظات زندگی حرفه‌ای من، خواندن خبر شهادت یک آشنا بود
او برایمان تعریف می کند که چطور دست تقدیر او را سمت حرفه گویندگی می کشاند و بیان می کند: فردی که استعداد این کار را در من دیده بود، پیشنهاد کرد تست گویندگی بدهم. این مصادف شده بود با روزهای حضورم در بندرعباس. در همان برهه، رادیوی مرکز بندرعباس نیرو می‌خواست. من هم به همراه متقاضیان دیگر تست دادم و بعد از آن اطلاع دادند که پذیرفته شده ام. هنوز دلهره اجرای اول را به خاطر دارم البته خیلی زود مسلط به کار شدم و اعتماد به نفس کار را پیدا کردم.فرخی نژاد نقبی می زند به تجربه اجرای آن روزهایش و بیان می کند: گزارشگری در روزهای جنگ کار آسانی نبود. می شد که میانه اجراهایمان آژیر قرمز به صدا در می آمد، با این وجود کنترل مان را از دست نمی دادیم. مدام در حین اجرا آمادگی داشتیم تا اعلامیه های مربوط به جنگ، جمع آوری کمک های مردمی و... را بخوانیم، به یاد دارم که نویسنده دایم مطالبش را می نوشت و من و دیگر گویندگان، در آن واحد مطلب را می گرفتیم و با توکل بر خدا آن را به اطلاع هم وطنان می رساندیم. می خواهم بگویم در بحرانی ترین روزها ما هم در آماده باش کامل بودیم و من خودم را در کنار کسانی که با تمام وجود از خاک شان دفاع می کردند، می دیدم و سعی می کردم با تمام وجود احساسم را منتقل کنم تا نهایت تاثیرگذاری را داشته باشد و در روند کمک رسانی توفیق حاصل شود. از آن جایی که من از نزدیک شاهد فجایع جنگ و ایثار مردم مان بودم، حس می کردم من هم باید کاری کنم تا مفید واقع شوم.از او درباره خبرهای خاطره انگیزی می پرسیم که در آن سال ها خوانده، اندکی تامل می کند و پاسخ می دهد: خبرهایی که خواندن شان برای من خاطره انگیز شد، زیادند اما خواندن دو خبر را که هر دو درباره شهادت و تشییع جنازه پسر عموهایم بود، هرگز فراموش نمی کنم. وقتی متن را دستم دادند باور نمی کردم، در عین ناراحتی و حزن و اندوه باید خود را کنترل و خبر را قرائت می کردم و شاید آن دقایق از سخت ترین لحظات زندگی حرفه ای من بود.
یک وجب از خاک کشورمان را به دشمن ندادیم
این گوینده پیش کسوت  صحبت را به سمت و سوی دیگری می برد و از ضرورت گرامی داشت و ارج نهادن یاد شهیدانی می گوید که مخلصانه از مملکت شان دفاع کردند. وی یادآور می شود: مردم هر کشوری و در ممالک مختلفی که گرفتار جنگ بودند، یاد قربانیان جنگ را گرامی می دارند و برایشان عزت و احترام قائل هستند و می دانند این ها کسانی هستند که بنا به بزرگی خود و وظیفه ای که حس می کردند، جان شان را برای امنیت و آرامش هم وطنانشان تقدیم کردند.وی می افزاید: یاد قربانیان جنگ را زنده نگاه داریم. ما علاقه ای به جنگ و چشم طمع به خاک دیگری نداشتیم که به ما حمله و تعرض شد. کسانی جانشان را کف دست شان گذاشتند هم هیچ ادعایی نداشتند. فقط بنا به احساس وظیفه، جانانه جنگیدند. غیرتی که رزمنده های ما به خرج دادند، بسیار ارزشمند است و هرچقدر آن ها را تکریم کنیم بازهم کم گذاشته ایم. ما تنها کشوری بودیم که هشت سال تمام دنیا علیه ما جنگید اما با دست خالی اجازه ندادیم یک وجب از خاک این سرزمین از دست برود و اکنون همان رسالت را مدافعان حرم به عهده دارند. کمترین آرزوی این روزهای من رسیدن مردم کشورمان به آرامش و اقتدار کشور عزیزمان است.
در رادیو به احساس مخاطب تکیه دارید
فرخی نژاد که هم گویندگی رادیو و هم تلویزیون را تجربه کرده است جایی میان صحبت مان به تفاوت های این دو مقوله می پردازد و می گوید: در گویندگی رادیو با صدا و احساس سروکار داری، از این حیث کار در رادیو به مراتب سخت تر از تلویزیون است، زیرا گوینده باید تمام احساس خود را به مدد کلمات و صدایش به مخاطب انتقال دهد  اما جنس گویندگی در تلویزیون متفاوت است و عوامل غیرکلامی، دکور، موسیقی، صحنه و نور به کمک گوینده می آیند تا تاثیرگذاری ایجاد شود. در رادیو به تلاش و مهارت زیادی نیاز داری تا بتوانی با مخاطب خود ارتباط برقرار کنی و این کار را دشوار می کند اما در مجموع کسانی که در تلویزیون موفق بوده اند، آن هایی هستند که از رادیو پا به جعبه جادویی گذاشته اند.این گوینده پیش کسوت رادیو را دوست دارد چون فضایی بوده که بهانه آشنایی او و همسرش «علیرضا چخماقی» یکی از تهیه کنندگان این حوزه را فراهم کرده است و یادآور می شود: من عاشق کارم بودم و از این دوران لذت برده ام.