طغیان تماشاگران علیه تلخی و ناامیدی در سینما

وضعیت این روز‌های سینمای ایران را که از پادشاهی ژانر کمدی حکایت دارد باید شورشی قلمداد کرد که به طور قطع بی‌دلیل نیست و می‌توان آن را طغیان تماشاگران علیه تزریق یک دهه افراطی دانست که طی آن آثار تلخ، سیاه و ناامیدانه در سینما رواج پیدا کرد.
در تابستان امسال حدود ۲۲ فیلم سینمایی روی پرده رفتند و توانستند بیش از ۶۱ میلیارد تومان عایدی وارد چرخه اکران کشور کنند، این درحالی است که حدود نیمی از این مقدار حاصل فروش یک فیلم سینمایی بوده است. هزارپایی که با ۳۶ میلیارد تومان فروش هم رکورد گیشه سینمای ایران را جابه جا کرد و هم به تنهایی کمدی را به عنوان ژانری که تقاضا درباره آن تمامی ندارد طلایه دار سالن‌ها نمود.
تلخی بکار و سیاست درو کن
سینما مانند هر صنعت دیگری تابع عرضه و تقاضاست. وضعیت این روز‌های سینما نشان می‌دهد برخلاف آنچه بخشی از سینماگران تلاش کردند طی یک دهه اخیر با تولید تلخ‌ترین آثار تاریخ سینمای ایران به مخاطب تحمیل کنند، مردم در عمل مطالبه‌ای معکوس را رقم زدند و خواهان نشاط و روحیه گرفتن برای ادامه زندگی شدند. گرایش به تلخی در سینمای ایران که تماشاگران اغلب آن را پس زدند محصول گرایشی سیاسی بود که پس از فتنه سال ۸۸ قوت گرفت. وقتی جناح مغلوب در بازی انتخابات برخلاف قاعده دموکراسی به اصطلاح زیر میز زد و مردم را برای بر هم زدن نتیجه به خیابان دعوت کرد، برای به کرسی نشاندن نظر خود نیاز به سندسازی تاریخی داشت و سینما را ابزاری مناسب یافت. طیفی که حاضر نبود بپذیرد در جذب رأی طبقات محروم شکست خورده زمانی که از هرج و مرج خیابانی نتیجه نگرفت، کوشید در سینما برای ادعای باطلش مبناسازی کند چراکه سینما در همه جوامع برای استناد به رویداد‌های واقعی هنری قابل استناد تلقی می‌شود.


در این دوره رخشان بنی اعتماد به قصه پردازی روی آورد و برای آنکه به زعم خود ثابت کند سبد رأی طبقات محروم به طور یکجا با سلیقه سیاسی مورد حمایت او همراه است، قصه‌ها را ساخت و در آن مادری از طبقه محروم را تصویر کرد که پسرش در جریان شلوغی‌های سال ۸۸ به زندان افتاده. او جایی درباره فیلم قصه‌ها اعتراف کرد که آن را از لج دولت وقت ساخته است! اما اینکه در این لج و لجبازی سیاسی گناه تماشاگر ایرانی چه بوده سؤال قابل تأملی است.
از ناامیدی به خوش باشی
رضا درمیشیان جوان جویای نام سینما نیز همان راه را رفت و در «عصبانی نیستم» دانشجوی شهرستانی را دستمایه قصه‌اش قرار داد که ستاره‌دار شده و در تنگنای اقتصادی از او رفتار‌های جنون‌آمیز سر می‌زند. این موج سیاسی در سینما البته به دوره دولت دهم محدود نماند و تب تند آن به دولت یازدهم که با شعار امید روی کار آمده بود نیز سرایت کرد. عصبانی نیستم و تلخواره دیگری، چون «آشغال‌های دوست داشتنی» ساخته محسن امیر یوسفی هم محصول همین دوره است.
برای مثال پس از فتنه ۸۸ ابوالحسن داوودی که همواره در آثارش لحن کمدی به چشم می‌خورد، فیلم زادبوم را ساخت؛ اثری با رگه‌های سیاسی و اجتماعی گل درشت و با فضایی عصبی و پریشان. داوودی همان فیلمسازی است که این روز‌ها از او فیلم رکورد شکن «هزارپا» در حال اکران است. او مانند بسیاری از فیلمسازانی که گرایشات تند و گل درشت سیاسی‌شان پس از فتنه ۸۸ فوران کرده بود و در آثار و مواضع‌شان خود را نشان می‌داد این روز‌ها گویی به نوعی پوچ گرایی مسری مبتلا شده‌اند. داوودی اخیراً درباره فیلم هزارپا به تصریح گفته که این فیلم را به این انگیزه ساخته تا تماشاگران به مدت دو ساعت در سالن سینما همه چیز را فراموش کنند! او تنها فیلمسازی نیست که از گرایش عصبی و سیاست زده به این دیدگاه مبتذل درباره سینما می‌رسد. این‌ها همان فیلمسازانی هستند که به طور تلویحی یا به صراحت در دهه ۸۰ مسعود ده‌نمکی را به خاطر ساخت فیلم اخراجی‌ها مورد حمله قرار می‌دادند؛ فیلمی که آن زمان نماینده سینمای ایران در جابه‌جایی رکورد‌های فروش بود. از نظر بسیاری از آن‌ها سینمای ده نمکی، نازل، مبتذل و سطحی بود و در مقابل سینمای هنری و جدی و متشخص تلقی می‌شد، اما حالا بسیاری از آن منتقدان دوآتشه همان راهی را انتخاب کرده‌اند که خود زمانی نه چندان دور منتقد آن بودند و نسخه‌های دست‌چندم اخراجی‌ها را روانه بازار می‌کنند. هرچند ده نمکی آنقدر هوش داشت که دو ژانر پرطرفدار دفاع مقدس و کمدی را با هم تلفیق کند و دست به تجربه‌ای شگرف در جذب تماشاگر بزند.
یک خودویرانگری هنری
سینمـای فـرمـالیسـتی، پیچیـده گـــرا و شبه‌روشنفکرانه فردی، چون مانی حقیقی نیز در این دوره با فیلم سخیف و مبتذل «پنجاه کیلو آلبالو» عرض اندام می‌کند؛ اثری که صدای ابراهیم حاتمی کیا را درآورد و توسط علی جنتی وزیر وقت ارشاد البته پس از شکستن رکورد فروش در گیشه توقیف شد. حقیقی همان فیلمسازی است که تمایلی سیری ناپذیر به ارجاعات پیچیده سیاسی در آثار فرمالیستی دارد.
چه چیزی باعث شده تا فیلمسازانی که خیلی پرشور طی یک دوره تقریباً ۱۰ ساله تمایل افراط‌گونه‌ای به ساخت آثار ناامیدانه و تلخ داشتند و مردم را برای نجات از شرایط آن زمان برای رأی دادن به سلیقه‌ای سیاسی سوق دادند که نتیجه آن را در اقتصاد و فرهنگ شاهدیم این بار به نوعی خوش باشی و خودویرانگری در هنر روی آورده‌اند. آیا مخاطبان آن‌ها عوض شده‌اند یا این فیلمسازان هستند که بنا به هر دوره تغییر شخصیت داده و با تغییر افکار و رفتار با سینما بازی می‌کنند. به عبارتی، مخاطبان بازیچه فیلمسازانی هستند که بنا به بدمستی‌های سیاسی و فکری از این هنر سوء استفاده می‌کنند. سینما دوره‌ای به ابزاری برای هرچه ناامید‌کردن مردم تبدیل می‌شود تا از دل این ناامیدی دولت امید سربرآورد و هنگامی که کاسبی با شعار امید نیز به پایان رسید، وقت آن می‌رسد که سینما تغییر کاربری داده و تبدیل به فراموشخانه شود؛ جایی که مخاطب در آنجا، چون استعمال ماده‌ای مخدر دمی خوش باشد و پس از یک گیجی دوساعته پی کارش برود. معلوم است که آن همه شعار و شعر درباره رسالت هنر و سینما در قبال جامعه نیز فقط به کار دوره‌ای خاص می‌آمد، البته این همه آن چیزی نیست که در سینمای ایران در حال وقوع است. مخاطبان سینما طی همین دوره‌ای که از آن نام بردیم مگر در چند اثر معدود که فیلمساز به واسطه قوام قصه و فیلمنامه توانست تا حدودی اعتماد مخاطب را جلب کند فیلم‌های تلخ و عصبی را پس زدند. استقبال مخاطب از ژانر کمدی در این دوره حاوی این پیام است که امید، نشاط و روحیه مطالبه‌ای است که از سوی مخاطبان و مردم وجود دارد و از آن مقطع که بخشی از فیلمسازان به انگیزه‌های سیاسی زهر تلخی و ناامیدی به کام تماشاگران می‌ریختند و با روح و روان مخاطب بازی می‌کردند می‌توان به عنوان کجراهه سینمای ایران یاد کرد. هر چند کمدی‌های این دوره نیز به لحاظ کیفی نسبتی با شأن مخاطب ایرانی ندارند. مردم ایران مستحق سینمایی بهتر هستند.