من تشک می‌خوام‌!

محمدرضا ستوده- دو روزه که حالم از روزای دیگه بدتره‌. دو روزه که از ناحیه کمر و گردن دارم درد شدیدی رو تحمل می‌کنم‌. به خاطر این شغل بی‌منفعت که حتی کمر و گردنت‌رو هم ازت می‌گیره‌! رفتم دکتر‌. یه سری پند و اندرز در مورد ورزش و استخر و نرمش و اینجور چیزا داد‌. باید تشک و بالشم رو هم عوض کنم‌. هر دوش باید به شدت طبی باشه‌. ولی دلیل بد شدن حالم، درد کمر و گردن نیس‌. دو روزه که دارم دنبال یه تشک مناسب می‌گردم‌. هم از لحاظ کارایی و هم قیمت‌. تمام تشک‌های ایرانی رو بررسی کردم‌. روی همش دراز کشیدم‌. قیمت‌هاش رو هم پرسیدم‌. از 600 هزار تومن شروع می‌شد تا یک میلیون و 200 هزار تومن‌. 24 ساعت مردد بودم که کدوم رو انتخاب کنم‌. آیا اون 700 هزار تومنیه با اون یک میلیونیه خیلی فرق می‌کنه؟ تا اینکه تصمیم گرفتم برم از یه فروشگاه برند خارجی سوال کنم‌. استارت بدبختی و بدحالی از همین نقطه زده شد‌. رفتم داخل یه فروشگاه برند خارجی‌. قبل از اینکه شروع کنه و مارک‌های ایرانی رو آنالیز کنه، گفت: اول بیا روی این تشک بخواب‌. مارکش «بِرن» بود‌. رفتم خوابیدم‌. برای یه لحظه دنیا جای بهتری شد‌! یه جورایی نسبت به تشک‌هایی ایرانی که تست کرده بودم احساس انزجار بهم دست داد‌. گفتم: این چند؟ گفت: یک میلیون و 900‌. توی دلم خالی شد‌. گفت: حالا بیا روی این یکی هم بخواب‌. فهمیدم قراره که بهتر از قبلی باشه و گرون‌تر‌. پاهام سست شد ولی عطش امتحان داشتم‌. رفتم خوابیدم‌. خوابیدم ولی بیدارترین لحظات زندگیم بود‌. هیچ وقت انقدر بیدار و سرحال و آسوده نبودم‌. طرف بالای سرم وایساده بود و داشت از ویژگی‌هاش می‌گفت‌. هیچی نمی‌شنیدم‌. مغزم نمی‌خواست صداش‌رو بشنوه تا این لذت بی‌وقفه‌رو خدشه‌دار کنه‌. تا اینکه گفت: بلند شو این یکی رو هم امتحان کن‌. عبارتِ «بلند شو» مث پُتک خورد توی سرم‌. نمی‌خواستم بلند شم‌. دوست داشتم به خاطر اینکه می‌خواست از روی اون تشک بلندم کنه انقد سرش‌رو بکوبم توی دیوار تا بمیره ولی ادامه جمله‌ش باعث شد آروم شم‌. اینکه قرار بود یکی دیگه رو امتحان کنم‌. توی مسیر تشک بعدی قیمت قبلی رو پرسیدم‌. سه میلیون و 600‌!
با درونی پر از عشق و هیجان روی سومی خوابیدم‌. وقتی دراز کشیدم دنیا شفاف‌تر شد‌. افسردگی حادی که سال‌ها گریبانم‌رو گرفته بود از توی بدنم خارج شد و قدم‌زنان از مغازه رفت بیرون‌. تمام وجودم پر از محبت و انسان‌دوستی شده بود‌. حتی می‌تونستم روحانی رو هم دوست داشته باشم‌. سلول‌هام عاشق شده بودن‌. عاشق تشکی که زیرشون بود‌. بازم توضیحات فروشنده رو نمی‌شنیدم‌. تنها چیزی که گوشم شنید قیمت هفت میلیونی تشک زیرم بود‌. دنیا روی سرم هوار شد‌. زیرم نرمِ نرم بود ولی روم درب و داغون‌. زیر آوار دنیا مدفون شده بودم‌. ولی به خاطر تشک زیرم هنوز داشتم از زندگی لذت می‌بردم‌. همزمان با این همه احساس خوب، حالم از زندگی که تا الان داشتم به هم خورد‌.
حالا دیگه نه می‌تونستم مارک‌های ایرانی 800 هزار تومنی رو بخرم، نه اون خارجی‌های سه میلیونی رو‌. فهمیدم اونی هم که تا الان زیرم بوده تشک نبوده‌. اصن مگه تا الان چیزی زیرم بوده؟ آره بوده‌! اینی که توی این سال‌ها زیرم بوده یه تیکه پارچه بوده که توش از سنگ و میخ و میلگرد و خرده‌شیشه پر شده بوده‌. اگه اینا اسمش تشکه، اسم اون‌رو باید گذاشت: کیسه مشقت‌!
الان حالم خیلی بده‌. به 30 سالی فکر می‌کنم که روی این تشک‌ها نخوابیدم و به سال‌های آینده‌ای که بازم قرار نیس روی این تشک‌ها بخوابم‌. مخصوصا تشک آخری‌.‌.‌.
الان حالم خیلی بده‌.‌.‌. من موندم و یه مشت بروشور و حسرت و یه تشک مستهلک که مرتاض‌های هندی هم طاقتش‌رو ندارن ولی اون الان داره انتظارم‌رو می‌کشه تا شب برسم خونه و بهم خدمات بده‌!