روایتی مستند از وقایع 3 روز نخست محرم سال 61 هجری

«دینوری» در «اخبارالطوال» و «ابی مخنف» در «مقتل الحسین(ع)»، «تنعیم» را نخستین منزلی می دانند که امام حسین(ع)، پس از خروج از مکه، به آن وارد شد. تنعیم در دو فرسخی مکه قرار داشت. امام(ع) در این منزل با کاروانی از یمن مواجه شد که خراج این منطقه را برای یزید می برد. امام حسین(ع) اموال کاروان را مصادره کرد و به شتربانان فرمود:«مجبورتان نمی کنم؛ هرکس می خواهد با ما به عراق بیاید، کرایه اش را کامل می دهیم و به نیکی با او مصاحبت خواهیم کرد و هر کس دوست دارد از این جا، از ما جدا شود، کرایه اش را به اندازه راهی که طی کرده است به او می دهیم.» اقدام امام(ع) در مصادره اموال حکومتی، نمایانگر تصمیم قاطع ایشان برای قیام در برابر حکومت ستمگر اموی بود.
رسیدن خبر شهادت هانی و مسلم به امام(ع)
امام حسین(ع) از منزل «زرود» گذشت. بر اساس نوشته «دینوری»، در همین منزل «زهیر بن قین» به امام(ع) پیوست. وقتی کاروان امام حسین(ع) در منزل «ثعلبیه» فرود آمد، هنگام غروب آفتاب، پیکی از کوفه رسید و خبر شهادت هانی و مسلم را به امام(ع) رساند. «یعقوبی» در کتاب تاریخ خود، محل رسیدن خبر شهادت مسلم و هانی به امام حسین(ع) را مکانی به نام «قطقطانه» می داند. «طبری» در تاریخ خود، به نقل از «ابی مخنف»، می نویسد:«امام(ع) با شنیدن این خبر، فرمود: انا لله و انا الیه راجعون، خداوند آن دو را رحمت کند و این را چند بار تکرار کرد ... آن گاه فرمود: پس از این دو، خیری در دنیا نیست.» امام حسین(ع) شب را در منزل «ثعلبیه» بیتوته کرد و سحرگاه به یارانش فرمود تا تمام مشک ها را از آب پر کنند و آماده حرکت شوند.
اتمام حجت در منزل «زَباله»


امام(ع) از منزل «ثعلبیه» خارج شده بود که پیکی دیگر خبر شهادت «عبدا...بن‌یقطر»، سفیری را که امام حسین(ع) به کوفه فرستاده بود، به ایشان رساند. امام(ع) فرمان داد کاروانیان در منزل بعدی، یعنی منزل «زَباله» فرود آیند. آن گاه، پس از اقامه نماز، رو به همراهان خود کرد و فرمود:«خبر بس ناگواری به ما رسیده است. مسلم بن عقیل و هانی بن عروه و عبدا... بن‌یقطر را کشته اند؛ شیعیانمان ما را تنها گذاشته اند. هر کس می خواهد برگردد، برگردد؛ حقی از ناحیه ما بر گردن او نیست.» «طبری» می نویسد:«عده زیادی از مردم از او جدا شده و راه راست و چپ را در پیش گرفتند. تنها در میان اصحاب امام(ع) کسانی با او ماندند که از مدینه با او همراه شده بودند. علت این جدایی آن بود که اعرابی که در پی آن حضرت آمده بودند، گمان می کردند او به شهری می رود که اطاعت و فرمان برداری اهالی آن از ایشان قطعی است.» در منزل «زَباله» بود که دنیاطلبان راه خود را پیش گرفتند و امام حسین(ع) را تنها گذاشتند.
عبور از «شِراف» و مواجهه با سپاه حر
در کوفه، عبیدا...بن زیاد توانسته بود با نیرنگ و تهدید، مخالفان را سرکوب کند و افرادی را که قصد پیوستن به امام حسین(ع) داشتند، زندانی کند یا به شهادت برساند. ابن زیاد تصمیم گرفت پیش از آن که امام حسین(ع) به سَواد کوفه برسد، راه را بر ایشان ببندد. به همین دلیل، سپاهی را به فرماندهی حر بن یزید ریاحی به سوی کاروان امام(ع) فرستاد. از سوی دیگر، حضرت اباعبدا...(ع) و یارانش، پس از عبور از چند منزل، به منطقه «شِراف» رسیدند. «ابوعلی مسکویه الرازی»، در «تجارب الامم» می نویسد:«حربن یزید، فرماندهی سپاه [ابن زیاد] را پذیرفت. حسین(ع) نیز به حرکت خود ادامه داد و رو به جانب شِراف نهاد. در آن جا به یارانش دستور داد مشک ها را دوباره پر کنند. آن گاه تا نیمروز به حرکت خود ادامه داد. ناگهان مردی از یاران حسین(ع) فریاد زد: ا...اکبر! حسین(ع) به او گفت: چرا تکبیر گفتی؟ مرد پاسخ داد: از دور نخلستان می بینم. دو مرد اسدی که در کاروان بودند، گفتند: در این منطقه نخلی وجود ندارد! حسین(ع) پرسید: پس آن چه می بیند، چیست؟ پاسخ دادند: به خدا قسم این نیزه ها و سلاح های یک سپاه است.»امام حسین(ع) در پی مکانی برای ایجاد مواضع و دفاع برآمد. با راهنمایی آن دو مرد اسدی، کاروان امام(ع) در کنار تپه ای در همان نزدیکی، مستقر شد و کاروانیان خیمه ها را برافراشتند. «عزالدین علی بن اثیر»، در کتاب «الکامل فی التاریخ» می نویسد:«آن قوم رسیدند که عده آن ها هزار سوار بود و تحت فرماندهی حر بن یزید تمیمی یربوعی قرار داشتند. آن ها روبه روی حسین(ع) صف کشیدند. در آن وقت، ظهر شده بود. حسین(ع) به اتباع خود گفت: به آن ها آب دهید و اسب هایشان را سیراب کنید. آن ها هم، چنین کردند. حر با سواران خود از قادسیه آمده بود که حُصین بن نُمیر تمیمی با عده هزار سوار، او را به طرف حسین(ع) فرستاده بود.» «ابن اعثم کوفی» در کتاب «الفتوح»، می نویسد:«آن حضرت، او [حر] را نزدیک طلبید و فرمود: ای حر، به [مدد] ما آمده‌ای یا اراده جنگ با ما داری؟ حر گفت: عبیدا...بن زیاد مرا به جنگ شما فرستاده است. آن حضرت چون این سخن از حر بشنید، فرمود: لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم. چون وقت نماز پیشین رسید، حضرت، حجّاج مسروق را فرمود: بانگ نماز بگوی و قامت کن تا نماز گزاریم. چون حجّاج بانگ نماز گفت، حسین (ع) آواز داد: ای حر، تو آن جا با اصحاب خود نماز می‌گزاری و من این جا با اصحاب خویش، یا اقتدا به ما می‌کنی؟ حرگفت: اقتدا به شما می‌کنم. حجّاج قامت گفت و حسین (ع) هر دو لشکر را امامت کرد و نماز گزاردند.» امام حسین(ع) پس از اقامه نماز، رو به حر و سپاهیانش کرد و طی بیاناتی، دلیل سفر خود به عراق را دعوت مردم کوفه و نامه های بزرگان این شهر دانست و از آن ها خواست در صورتی که مایل نیستند به کوفه بیاید، اجازه دهند بازگردد. «دینوری» در «اخبارالطوال»، پس از ذکر سخنان امام(ع) با سپاه حر، می نویسد:«حر بن یزید گفت: به خدا سوگند ما نمی‌دانیم نامه‌هایی که می‌گویی چیست. امام حسین(ع) فرمود خورجینی را که نامه‌های ایشان در آن بود، بیاورند و آوردند و نامه‌ها را برابر حر و یارانش فروریختند. حُر گفت: ما از کسانی نیستیم که چیزی از این نامه‌ها را برای تو نوشته باشیم و مأموریم هنگامی که به تو رسیدیم، از تو جدا نشویم تا تو را به کوفه پیش عبیدا...بن زیاد ببریم. امام(ع) فرمود: مرگ از این کار آسان تر است و دستور فرمود بارها را بستند و یارانش سوار شدند و آهنگ بازگشت سوی حجاز فرمود، ولی سواران حر مانع از حرکت ایشان شدند.»
رسیدن به دشت نینوا
سپاه حر همراه با کاروان امام حسین(ع) حرکت کرد. یاران امام (ع) نگران شرایط به وجود آمده بودند. «ابوحنیفه دینوری» در «اخبارالطوال» می نویسد:«امام حسین(ع) از قصر بنی مقاتل همراه حر بن یزید حرکت فرمود و هرگاه آهنگ صحرا می‌کرد، حر او را از آن کار باز می‌داشت تا آن که به جایی به نام کربلا رسیدند. از آن جا اندکی به سوی راست حرکت کردند و به نینوا رسیدند. در این هنگام، مردی که بر مرکبی راهوار سوار بود، از مقابل شتابان آمد و همگان منتظر او ایستادند. چون آن مرد رسید به حر سلام داد و به امام حسین(ع) سلام نداد و نامه‌ای از ابن زیاد برای حر آورد که در آن چنین نوشته بود: اما بعد، همان جا که این نامه‌ام به دست تو می رسد، بر حسین (ع) و یاران او سخت بگیر و او را در بیابانی بدون آب و سبزه فرودآور و حامل این نامه را مأمور کرده‌ام تا مرا از آن چه انجام می‌دهی آگاه کند، والسلام. حُر، نامه را خواند و سپس به امام حسین(ع) داد و گفت: مرا چاره ای از اجرای فرمان امیر نیست. همین جا فرود آی و برای امیر بهانه‌ای بر من قرار مده. امام حسین(ع) فرمود: کمی ما را پیشتر ببر تا به این دهکده غاضریه که با ما یک تیررس فاصله دارد برسیم یا به آن دهکده دیگر که نامش سقبه است و در یکی از این دو دهکده فرود آییم. حُر گفت: امیر برای من نوشته است تو را در سرزمین خشک و بی‌آب فرود آورم و چاره‌ای جز اجرای فرمان او نیست.» به این ترتیب، حضرت اباعبدا...(ع) و یارانش، در محرم سال 61 هجری قمری وارد صحرای نینوا شدند.
روز سوم محرم
روز سوم محرم سال 61 هـ.ق، «عمر بن سعد» با سپاهی چهار هزار نفره که قرار بود عازم «ری» شود، وارد کربلا شد. او نتوانسته بود خود را از سودای حکومت بر ری برهاند. به همین دلیل، دستور «عبید‌ا... بن زیاد» را برای جنگ با امام‌حسین(ع)، پذیرفته بود و فرماندهی سپاه کوفه را برعهده داشت. با این حال، پسر «سعد» می‌دانست که جنگ با فرزند رسول‌خدا(ص) و به شهادت رساندن ایشان، چه عواقب سنگینی برایش در پی خواهد داشت؛ پس تصمیم گرفت ابتدا باب گفت‌وگو را باز کند تا شاید بتواند راهی برای فرار از این مخمصه بیابد؛ گریزگاهی که هم او را از ننگ ابدی جنگ با سیدالشهدا(ع) برهاند و هم آرزوی دیرینه‌اش، یعنی حکومت بر ری را، تحقق بخشد. «عمر بن سعد»، با چنین خیالی، در پی «عزرة بن قیس أحمسی» فرستاد و از او خواست نزد امام(ع) برود و درباره چرایی ورود آن حضرت به کربلا و تصمیم ایشان، تحقیق کند. «عزره» نپذیرفت. او در زمره افرادی بود که به امام‌حسین(ع) نامه نوشته و آن حضرت را به کوفه دعوت کرده‌بودند. «عُمر بن سعد» دستوری را که به «عزره» داده‌بود، به دیگر فرماندهان سپاه کوفه داد، اما همه آن ها از انجام فرمانش سر باز زدند. سپاهی که به مصاف امام(ع) آمده‌بود، مملو از کسانی بود که آن حضرت را به کوفه دعوت کرده و وعده یاری و مساعدت به فرزند رسول‌خدا(ص) داده بودند.«عُمر بن سعد»، عصبی و مستأصل رو به اطرافیانش کرد و پس از شماتت آن ها، گفت: هیچ‌کس نیست که این مأموریت را به انجام برساند؟ ناگاه، «کُثیر بن عبدا... شِعبی» برخاست و اعلام آمادگی کرد. همه او را می‌شناختند. مردی با انحرافات اخلاقی متعدد که سوابق فراوانی در شرارت داشت و برایش کشتن انسان‌ها به سادگی نوشیدن آب بود! «کُثیر» به «عمر بن سعد» گفت: من می روم! من به حسین نامه‌ای ننوشته‌ام که حالا از دیدارش واهمه داشته باشم. آن‌گاه با لبخندی موذیانه ادامه داد: اگر بخواهی، می‌توانم زمانی که با حسین دیدار می‌کنم، زخمی کاری به او بزنم و بگریزم! پسر «سعد» گفت: فعلاً نیازی به این کار نیست؛ فقط مأموریتی را که به تو محول کردم انجام بده!
آن پیک شریر!
یاران امام(ع) از دور سواری را مشاهده کردند که از سمت سپاه کوفه به قرارگاه سیدالشهدا(ع) نزدیک می‌شود. «ابوثمامه صائدی»، یار وفادار امام(ع)، پیک سپاه کوفه را شناخت؛ به سرعت خود را به امام(ع) رساند و گفت: یا اباعبدا...! خداوند تو را سلامت بدارد. شریرترین مردم و جری‌ترین آن ها بر خونریزی و درنده‌ترین گرگ انسان‌نما، به سوی شما می‌آید! آن‌گاه با تنی چند از نزدیکان امام‌حسین(ع)، با شتاب به سوی «کُثیر» رفت و راه را بر او بست و فریاد زد: شمشیرت را بر زمین بگذار و جلو بیا! «کُثیر» پاسخ داد: هرگز چنین نمی‌کنم! اگر می‌خواهید مسلح جلو می‌آیم و پیام پسر «سعد» را می‌گویم و گرنه، از همین‌جا باز می‌گردم. «ابوثمامه» با خشم فریاد زد: هرگز نمی‌گذارم فاجری چون تو به امام(ع) نزدیک شود! بحث و جدل میان «ابوثمامه» و «کُثیر» بالا گرفت و در نهایت، «کُثیر» به اردوگاه «عمر بن سعد» بازگشت.
منابع:
1- اخبار الطوال؛ ابوحنیفه، احمد بن داوود دینوری؛ ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، نشر نی، چ چهارم، 1371ش.2- وقعة الطف؛ ابی مخنف، لوط بن یحیی؛ تحقیق شیخ محمد هادی الیوسفی الغروی؛ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم.3-تاریخ یعقوبی؛ ترجمه محمد ابراهیم آیتی؛ تهران؛ انتشارات علمی و فرهنگی؛ چ ششم؛ 1371ش.4- تجارب الامم؛ ابوعلی مسکویه الرازی؛ تحقیق ابوالقاسم امامی؛ تهران؛ سروش؛ چ دوم، 1379ش.5- الکامل، عزالدین علی بن اثیر؛ ترجمه ابوالقاسم حالت و عباس خلیلی؛ تهران؛ مؤسسه مطبوعاتی علمی؛ 1371ش.6-الفتوح؛ ابن اعثم کوفی؛ ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی؛ تهران؛ 1372ش.7-لهوف؛ سید بن طاووس؛ ترجمه مهدی لطفی؛ انتشارات حیات نسیم؛ چاپ دهم؛ 1389ش.8-لواعج  الاشجان فی مقتل الحسین(ع)؛ سید محسن امین؛ دارالامیر للثقافة العلوم؛ بیروت.9-مقتل خوارزمی؛ موفق بن احمد خوارزمی؛ ترجمه مصطفی صادقی؛ قم؛ انتشارات مسجد جمکران؛ 1388ش.10-تاریخ الأمم و الملوک؛ أبوجعفر محمد بن جریر الطبری؛ بیروت؛ دار التراث؛ چ دوم؛ 1967