سانسور و دغدغه فروش سینمای ملی را زمین می‌زند







نرگس عاشوری
خبرنگار
‌«ناخدا خورشید»، «اجاره نشین‌ها»، «در مسیر تندباد»، «هامون»، «هنرپیشه» و... آثار وزین کارنامه کاری هارون یشایایی تهیه‌کننده سینما را که یک طرف معادله قرار بدهی و سمت دیگرش غیبت سنگین چند ساله‌اش در سینما را، به معادله‌ای چند مجهولی می‌رسی که ریشه و جوابش سیاست‌های غلط تاریخ چند دهه اخیر سینما است؛ دستورالعمل‌ها و به بیانی دقیق‌تر بلاتکلیفی‌هایی که نه تنها چشم‌اندازی روشن برای سینمای ایران ترسیم نکرده بلکه به‌گفته علیرضا داوودنژاد وجه همتش بر آن متمرکز شده است که سینمای ملی پا نگیرد تا جایی که امروز طبق گفته جواد طوسی به زمانه‌ای برسیم که سینما در سردرگمی به سر می‌برد؛ زمانه‌ای که داوودنژاد می‌گوید ناامنی بازار و سانسور چنان بلایی سر سینما آورده است که زندگی از چشم فیلمساز افتاده است. روز ملی سینما (21 شهریورماه) را بهانه‌ای برای دورهمی این تهیه‌کننده (هارون یشایایی)، کارگردان (علیرضا داوودنژاد) و منتقد شناخته شده سینما (جواد طوسی) قرار داده‌ایم و آنها برایمان از سینمای ملی و دلایل پا نگرفتن آن و شرایط امروز سینما گفتند. ماحصل این گفت‌وگو را در ادامه می‌خوانید:
گفت‌وگو را با تعریف و چیستی سینمای ملی آغاز کنیم؛ موضوعی که به‌نظر می‌رسد تعریف واحد و مشخصی ندارد. آیا سینمای ملی سینمایی است که متعلق به حوزه زبان و فرهنگ ایرانی باشد و نشانه‌هایی از فرهنگ و هویت و آداب و تمدن را با خود داشته باشد یا اینکه تعریف کلی‌تری دارد و شامل منظومه‌ای از جریان سرمایه‌گذاری، تهیه، تولید، توزیع و نمایش می‌شود؟
علیرضا داوودنژاد: سینمای ملی با موضوع، اجرا، تولید، بازار، صنف، دولت، نهادهای پیرامونی سینما، سایر هنرها و خلاصه زیست جهان ملت سروکار دارد. سینمای ملی از دید من سینمایی است که از زندگی ملت الهام و از دست ملت سرمایه می‌گیرد.
هارون یشایایی: سینمای ملی باید پاسخگوی نیازهای مردم باشد و با آنها ارتباط برقرار کند. سینمای ملی در صورتی تحقق می‌یابد که هنرمندان، فیلمسازان و صاحبان اندیشه زبان گویای مردم باشند و از فرهنگ ملی و شرایط اجتماعی و تاریخی که موجب ایجاد سینمای ملی هم شده یا مانع اعتلای آن شده، صحبت کنند.
جواد طوسی: در ادامه صحبت‌ دوستان بهتر است با مروری بر دوره‌های مختلف، «سینمای ملی» را آسیب‌شناسی کنیم. در دهه 60 تعریف مشخص و دستورالعمل اجرایی و راهکار عملی برای شکل‌گیری سینمای ملی وجود نداشت. بالطبع شرایط خاص اوایل انقلاب هدف این بود که سینما در شرایط متقاعدکننده قرار بگیرد، یعنی نگاه بدبینانه و سوءتفاهم‌های موجود به نقطه‌ای تفاهم‌آمیز بدل شود. سیاست‌های این دوره منطق و البته آثار و تبعات اجتناب‌ناپذیر خودش را داشت. رفته رفته شاهد مدیریت تثبیت شده 10-11 ساله‌ای بودیم که از زاویه دید مغزهای متفکر سه چهار نفره آن، متریال و خوراک مناسب سینمای ملی رقم خورد؛ بدون اینکه کسی بخواهد آن را در قالب عنوان و پیشنهاد یا تکلیف ارائه دهد. برای بررسی این دوره من به کارنامه دو عزیز حاضر در نشست استناد می‌کنم. آقای یشایایی از خوشفکرترین تهیه‌کنندگان سینمای آن دوران است که در عین حال برای تولید آثارش ارزش و قابلیت فرهنگی قائل بود. در فیلم‌های «اجاره‌نشین‌ها»ی داریوش مهرجویی، «شیرسنگی» و «در مسیر تندباد» مسعود جعفری جوزانی، «ناخداخورشید» ناصر تقوایی و«جایزه» علیرضا داوودنژاد و...، با تهیه‌کننده‌ای روبه‌رو هستیم که بر اساس ضرورت‌های جامعه معاصر خود، هم دغدغه حرفه‌ای دارد و هم دغدغه اجتماعی. علیرضا داوودنژاد هم«خانه عنکبوت» را می‌سازد که فیلمی زمانه‌شناسانه است و درخلال نمایش یک دوره ملتهب تاریخ معاصر و قربانیانش، پیشنهادی تلویحی برای دوران جدیدی که تجربه می‌کنیم، دارد. پس از آن یکی از بهترین آثار کارنامه کاری‌اش یعنی «نیاز» را در دوره‌ای می‌سازد که گرچه حرفی از سینمای ملی مطرح نشده، اما همچنان از شاخص‌ترین آثار سینمای اجتماعی است و کاملاً مفهوم ملی دارد. در عین استیصال و نیاز یک خانواده که فقر بر مناسبات فردی واجتماعی‌اش چنبره زده، مسأله ازخودگذشتگی، انسان‌منشی ، مروت و جوانمردی را بدون افتادن در دام شعارزدگی پیشنهاد می‌کند. به اعتقاد من، روح ملی در این فیلم موج می‌زند اما در ادامه مسیر، چه اتفاقاتی می‌افتد که داوودنژادی که زمانه خودش را بخوبی درک می‌کند و در مناسبات صنفی حضوری مؤثر و فعال دارد، کاملاً منزوی و ناظر می‌شود. در نهایت، سرنوشت آخرین اثر داوودنژاد را اخیراً شاهد بودیم. «فراری» اگر در رقابت سالم و سازنده به نمایش عمومی درمی‌آمد، به یک فروش نسبی آبرومندانه می‌رسید، اما در این بازار مکاره و ناکارآمد اکران، یکی از آثارکم‌فروش سازنده‌اش می‌شود و او را در نقطه‌ای تردیدآمیز قرار می‌دهد، در مسیر کاری‌اش اثر می‌گذارد و او را عصبی وبی انگیزه می‌کند. ممکن است این عصبی بودن اصلاً برازنده شخصیت فرهنگی علیرضا داوودنژاد نباشد، اما اگرمن هم جای ایشان بودم شاید آتش‌ام تندتر می‌شد. چه اتفاقی می‌افتد آقای یشایایی که چنین کارنامه درخشانی دارد سینما را می‌بوسد و کنار می‌گذارد؟ پس بهتر است از این کلیات، به واقعیت عینی شرایط خودمان بپردازیم. چه شد که ما دچار این سردرگمی شدیم و از آن افق آرمانی و خوش‌بینانه به چنین وضعیتی کشیده شدیم؟در یک مقطع، محمدرضا جعفری جلوه سنگ بنای «سینمای ملی» را بنا نهاد، اما با رفتن او دفتر سینمایی با این مشخصه بسته شد و نتوانست نقشی هویتمند و جریان‌ساز پیدا کند. امیدوارم در ادامه بحث به پاسخ این سؤال‌ها و دیگر دلایل رسیدن به چنین وضعیتی برسیم.
یک بار دیگر به تعریف آقای داوودنژاد از سینمای ملی برگردیم، طبق تعریف شما سینمای ملی از زندگی ملت الهام می‌گیرد و از آنها هم پول دریافت می‌کند.
داوودنژاد: سینمای ملی چون از زندگی ملت و مسائل مبتلا به و جاری آنها الهام می‌گیرد خواه ناخواه راه سینما را هم در زندگی آنها باز می‌کند و به این ترتیب این ملت است که از سینمای خود حمایت می‌کند و سرمایه آن را هم تأمین می‌کند.
بر این اساس برای سینمای ملی هم می‌توان بازار عرضه و تقاضا تعریف کرد. با این تعریف فیلم «فراری» که الهام گرفته از زندگی مردم و بازنمایی شرایط جامعه است چرا در اکران موفق نمی‌شود؟ چه اتفاقی افتاده که این تقاضا در ملت وجود ندارد.
طوسی: درعین حال توجه داشته باشید که این فیلم یک موضوع مهم روز، یعنی جابه‌جایی و هویت باختگی طبقات مؤثر اجتماعی و ظهور طبقه نوکیسه‌ای را که حضور هیولاگونه‌ای در جامعه دارد، مطرح می‌کند.تمام این مسائل اجتماعی با زبان و نشانه‌شناسی تصویر و روایت‌پردازی کاملاً ملموس، نمایش داده می‌شود اما چرا مخاطب خود را پیدا نمی‌کند؟ آیا این مخاطب درچنین آشفته بازاری، مصادره به مطلوب شده است؟
داوودنژاد: برای پاسخ به این سؤال باید به چند نکته اشاره کنم. اول اینکه فیلم ملی و سینمای ملی دو موضوع جدا از هم هستند. یک فیلمساز با سرمایه شخصی و با الهام از ضرورت‌های ملی فیلمی می‌سازد که ممکن است حضور مؤثری در بازار ناامن و اکران گرفتار انحصار نداشته باشد اما موضوع بحث ما در اینجا، سینمای ملی است که شامل منظومه سرمایه‌گذاری، تولید، توزیع و نمایش می‌شود. من سال‌ها قبل 5 تا 6 مقاله با موضوع شگردشناسی دشمنان سینمای ملی نوشته‌ام که در ایسنا منتشر شده است. به اعتقاد من پا گرفتن سینما در ایران اگرچه به‌نفع ملت است اما به ضرر برخی هم هست. وقتی سینمای ملی در ایران پا نگرفته یعنی اینکه منظومه سرمایه‌گذاری، تولید، توزیع و نمایش به‌صورت مناسب شکل نگرفته و بازار امن و امانی که در آن انواع فیلم برای انواع مخاطب تولید شود و توسط رسانه ملی معرفی و تبلیغ شود و طیف‌های مختلف مخاطب فیلم‌های مورد علاقه خودشان را در سالن‌ سینما و تلویزیون و ویدئو خانگی و جاهای دیگر ببینند و به تبع آن طیف‌ مختلفی از فیلمسازی شکل بگیرد هنوز به وجود نیامده است. چنانچه این چرخه بدرستی شکل می‌گرفت من نوعی می‌دانستم وقتی فیلمی می‌سازم 400هزار نفر هستند که آن را تماشا کنند، آقای یشایایی می‌دانست که با طبع و سلیقه کارنامه فیلمسازی‌اش، کاری که می‌سازد حداقل دو میلیون مخاطب دارد؛ یعنی هم از جهت مخاطب‌شناسی و خط و ربط موضوعی و اجرایی و هم از لحاظ گردش مالی و بودجه‌بندی همه چیز نسبتاً مشخص و قابل پیش‌بینی می‌شود. سینمای ملی یعنی اینکه در همه جای ایران ترک، کرد، لر، عرب، بلوچ، خراسانی و ترکمن.... سینمای خاص خودشان و فیلمسازهای خاص خودشان را داشته باشند و بازار امن و امان برای این آثار وجود داشته باشد. با وجود سینمای ملی همه ملت از حال هم باخبر می‌شوند و می‌فهمند دیگری در چه وضعیتی است و ارتباط ملی شکل می‌گیرد، رفت و آمد به وجود می‌آید و به نوعی مملکت به سمت انسجام و یکپارچگی بیشتر پیش می‌رود. چرا چنین جریانی شکل نگرفته است؟ شکل گرفتن چنین سینمایی به ضرر کیست؟ این پرسش‌ها را با این سؤال پی می‌گیرم که بهترین راه برای پا‌نگرفتن این گونه سینما یعنی سینمای ملی چیست؟ و جواب این است که اجازه ندهید بین سینمای ایران و زندگی ایرانی رابطه‌ای وجود داشته باشد و زندگی ایرانی به سینمای ایرانی راه پیدا کند چون در آن صورت سینمای ایرانی هم به زندگی ایرانی راه پیدا خواهد کرد. در واقع سانسور وسط زندگی و سینما می‌ایستد و به ملت می‌گوید این  فیلم را ببین و به فیلمساز می‌گوید آن را نساز. نتیجه آنکه آنچه فیلمساز می‌سازد ربطی به زندگی ملت ندارد و فیلمی هم که ملت می‌بیند ربطی به آنچه در مملکت خودش تولید می‌شود ندارد و در نهایت رابطه سینما با زندگی ایرانی قطع می‌شود. دومین مانع برای شکل نگرفتن سینمای ملی ناامن کردن بازار است. در اصل ما یک بازار سینما داریم که شامل چندین بازار فرعی یا بازارچه می‌شود مثل تلویزیون، ویدئوی خانگی، ماهواره، سایت‌های اینترنتی، نهادهای خصوصی و خدماتی که فیلم نمایش می‌دهند و... حالا بد نیست این بازار را مرور کنیم. در ارتباط با بازار سینما یعنی همان سالن‌های نمایش از میان 400 سالن یا پرده نمایش موجود در کشور، 10 درصد درآمد سینما متعلق به حدود 300 سالن است و 90 درصد آن متعلق به 100 سالن. این 100 سالن در 13 شهر و تهران قرار دارند. 70درصد درآمد این سالن‌ها هم متعلق به تهران است و از این 70درصد، 40درصدش برای سه پردیس سینمایی است. معنای این آمار چیست؟ اینکه از 50 میلیون تماشاچی بالقوه ایرانی فقط یک یا دو میلیون نفر به سینما می‌روند؛ تعبیرش این است که تقریباً ملت به سینما نمی‌روند. از سوی دیگر موضوع آمار واقعی مشتریان سالن‌ها هم مطرح است. بیست سال پیش من طرح مکانیزه شدن فروش و نظارت با رایانه بر گیشه را تهیه کردم و به ارشاد دادم. سؤال این است که چرا هنوز هم نتوانسته‌ایم گیشه فروش سالن‌های نمایش را به‌صورت سراسری آنلاین کنیم و با همین موبایل در هر لحظه گیشه را چک کنیم که بدانیم تا آن زمان چند بلیت فروخته‌ایم. این از وضعیت بازار سالن‌های نمایش. در میان بازارچه‌های دیگر سینما، تلویزیون که اصلاً جای بحث ندارد، نه معرفی فیلم در زمان تولید و نه تبلیغ فراگیر و اثرگذار در زمان اکران و نمایش دارد و نه هزینه‌ای برای خرید آثار سینمایی می‌پردازد.
شبکه نمایش خانگی هم وضع عجیب و غریبی دارد چون مثلاً در یک استان 100 نسخه فیلم می‌گیرند و از آن یک میلیون نسخه تکثیر غیرقانونی می‌کنند. خودم در شیراز کنار خیابان 5 فیلمم را در یک دی وی دی دیدم به قیمت هزار تومان!! ماهواره هم بدون پرداخت هرگونه هزینه‌ای‌ فیلم‌های ما را به‌صورت قاچاق نشان می‌دهد تا فلان قرص و کالای زیرنویسش را به فروش برساند و جلوی در خانه تحویل دهد. یعنی ماهواره هم دارایی سینمای ایران را به تاراج می‌برد و هم مخاطبان آن را. در حالی که امروزه VOD یکی از بازارهای اصلی محصولات سینمایی است، تلاش ما برای سرانجام گرفتن چنین سامانه‌ای در ایران تاکنون بی‌نتیجه مانده است و درعوض سایت‌های اینترنتی فیلم‌های ما را برای فروش پهنای باند به حراج می‌گذارند. اتوبوسرانی، کشتیرانی، هتل‌ها ، قطارها و... فیلم‌های ما را مجانی نمایش می‌دهند و هر چه به وزیر و وکیل شکایت می‌بریم که دولت رایت و حقوق نمایش برای این نهادها و سازمان‌ها بخرد فایده‌ای ندارد. در چنین شرایطی که نه بازار امن وجود دارد و نه سانسور اجازه می‌دهد که سینما با مخاطب ارتباط گسترده بگیرد. سینمای ملی چطور می‌تواند حیات داشته باشد. نگاه دشمنانه به سینما می‌گوید هروقت با الهام از ملت فیلمی ساخته شد آن را اکران نکنید یا از اکران پایین بکشید یا نمایش آن را محدود و سرکوب بکنید؛ یعنی رسماً تلاش مفید و مؤثر و همه جانبه این است که چیزی به‌نام سینمای ملی وجود نداشته باشد. استرس فروش و استرس توقیف ما را کشت. با این دو استرس چطور می‌شود فیلم ساخت؟ تنها راه نجات این است که یا بروی سراغ کلیشه‌های امتحان پس داده تجاری یا سراغ بخش‌نامه‌های‌ دولتی تا ببینی چه موضوعی را سفارش داده‌اند و بابتش بودجه می‌دهند که البته آن را هم به هر کسی نمی‌دهند. نتیجه اینکه سینمای امروز ما باز تولید کلیشه‌های تجاری و سیاسی شده است با چند هنرپیشه معروف. چیزی به‌نام سینمای ملی معنا ندارد، یک سینمای ورشکسته که با چوب زیربغل منتظر است تا سینمادارها مسیرش را مشخص کنند.
طوسی: چه اتفاقی می‌افتد که تهیه‌کننده‌ای مثل آقای یشایایی که فعالیت صنفی و فرهنگی در بخش خصوصی را از منظری قابل دفاع تعریف کرده، عطای این کار را به لقایش می‌بخشد؟ (اگرچه به سینمای مستند رجوع کرده و فکر می‌کند از این زاویه بهتر می‌تواند تفکر ملی‌اش را پوشش دهد و مستندهایی در مورد تهران، دریای خزر و «تختی» با حضور و همکاری پسرش ساخته است.) اصلاً او با توجه به تجربیاتش در دهه 60 و اوایل دهه 70، فعالیت بخش خصوصی در سینمای امروز را چقدر منطبق با معنای واقعی آن می‌داند؟ بخش خصوصی‌ای که یا زیر پوشش بانک است یا به شخصیت حقیقی‌ای که سابقه و پشتوانه نظامی دارد، چقدر با تعریف درست و حرفه‌ای این حرفه همخوانی دارد؟ باتوجه به واقعیت‌های فعلی، آیا آقای یشایایی حاضر است براساس تلقی و باورهای خود دوباره در این بخش فعالیت کند، یا اینکه تا اطلاع ثانوی فضای مناسبی برای این جولان‌دهی نمی‌بیند؟
یشایایی: به اعتقاد من مشکل در مسیر سینمای ملی زمانی ایجاد شد که از دهه 60 به بعد سینما تقریباً دولتی شد یعنی تصور کردیم که منظور از سینمای ملی سینمای دولتی است، نتیجه اینکه امروز بیشتر امکانات ساخت و نمایش در اختیار دولت است. در عرصه تولید با حمایت بخش دولتی است که فیلم‌های بزرگ با میلیاردها تومان هزینه ساخته می‌شود و در عرصه نمایش هم مدیریت اکران با بخش دولتی است. اگرچه در ظاهر چند سینما اجاره داده شده است اما عملاً مالکیتش برای بخش دولتی است. در حال حاضر بخش دولتی صاحب قدرت اولیه در سینماست و البته سینما بدون حمایت این بخش نمی‎توانست پا بگیرد اما نوزادی که به عنوان سینمای ملی بعد از انقلاب متولد شد و بند نافش به دولت وصل بود، نباید به خاطر این اتصال بعد از 40 سال همان‌طور نوزاد باقی بماند. سینمای ملی رشد نکرد اما توانایی بخش دولتی بیشتر شد و همه سینمای ایران را تسخیر کرد حتی بخش خصوصی که امروز از معنای اصلی و کلاسیک مدنظر ما فاصله گرفته هم بدون اختیار بخش دولتی نمی‌تواند فعالیت کند. در دهه 60 و 70 هم بخش دولتی فعال بود اما اجازه می‌داد بخش خصوصی فیلم خودش را بسازد در حالی که بخش دولتی در سال‌های اخیر می‌گوید که فیلم من را بساز. آن هم بخش دولتی که دیگر مفهوم نمایندگی ملت را ندارد و صرفاً نمایندگی جناحی از حاکمیت است. در واقع باید نظریات یک جناح خاص تأمین شود و نه دولت به معنای عام که ملت را نمایندگی می‌کند. چون به طور مشخص از من سؤال شد می‌گویم که زیر بار این نگاه نمی‌روم، منِ بخش خصوصی اگر قرار است فیلم سفارشی بسازم ترجیح می‌دهم کار نکنم.
تجربه هم کردید که به خاطر این موانع پا پس بکشید؟
یشایایی: تجربه هم کرده‌ام ، به نظر می‌رسد سینما اکنون در موقعیتی است که براحتی نمی‌شود کار کرد. شرکت فیلمسازی «پخش ایران» یک شرکت معتبر بود که نیازی به کمک‌های دولتی نداشت، هر وقت با کسری بودجه مواجه می‌شدم به پشتوانه همین اعتبار از بانک وام می‌گرفتیم و فیلم می‌ساختیم. کنار آمدن با شرایط امروز سخت است. یکی دو فیلم هم خارج از موقعیت کنونی ساختیم که به نتیجه نرسید. کمی هم نازک نارنجی بودیم و پیرمرد و پرتوقع (باخنده) بنابراین فکر کردیم بهترین تصمیم دوری از این فضا است. با همه این احوال بعد از سالها کار در این حوزه، سینما مثل تنفس هوا برایمان عنصر حیاتی شده بنابراین به مستندسازی روی آورده‌ام. این حوزه کم‌خرج‌تر است و البته درآمدی هم ندارد، انگار باقیات صالحات است. مگر اینکه راهی به بازارهای جهانی پیدا کند. اساساً سینمای ملی هم بدون در نظر گرفتن بازارجهانی معنا ندارد. آرش (یشایایی) مستندی با ابعاد جهانی درباره دریای خزر ساخته اما کجا آن را نمایش دهیم؟ به تلویزیون بدهیم؟ تلویزیون مستند «تهران شهری سرفراز در طبیعت به یغما رفته» را که درباره توسعه تهران و نابودی محیط زیست بود هم که نمایش داد، پول که نداد هیچ، در کمال بی‌معرفتی تیتراژ را هم پخش نکرد یعنی نه اسمی از من به میان آمد و نه نامی از آرش.
طوسی: متأسفانه از یک دوره به بعد فضا آنقدر نامنعطف و بی‌رحمانه می‌شود که فیلمسازی مثل علیرضا داوودنژاد که در عین میانسالگی تفکر و ایده کاملاً جوانانه دارد در شرایط آچمز قرار می‌گیرد. فیلم «روغن مار» یک تجربه نو در فرم بود ولی متأسفانه در زمان اکران بازخورد خوبی نداشت. در شرایطی که به طور معمول این میزان تنوع منطقی در فرم، مضمون و دستمایه باید در شرایط تثبیت شده مخاطب نسبی خودش را داشته باشد. این افت و خیز و سردرگمی و کات کردن‌های دو سه ساله موجودیت واقعی و حرفه‌ای فیلمساز را به گسستی غم‌انگیز تبدیل می‌کند. با این مقدمه می‌خواهم فتح بابی کنم برای رفتارشناسی صنفی علیرضا داوود نژاد. شما که در یک دوره فعالیت صنفی مؤثری داشتید نظرتان راجع به حاکمیت سینمادارها در سینمای امروز چیست؟ به نظر می‌رسد سیاستگذاری سینمای نصفه و نیمه ما با سینمادار است؛ او است که خط مشی بنا می‌کند و تعیین می‌کند که چه فیلم‌هایی به نمایش دربیایند. سیاستگذار فرهنگی دولتی هم منفعل است و واکنشی نشان نمی‌دهد. تسلیم شدن به این حضور مقتدرانه سینماداران با این توجیه که چاره‌ای نداریم، چراغ سینما باید روشن بماند، به ضرر سینماست.
داوود نژاد: وقتی قرار است سینمای ملی پانگیرد یعنی باید رابطه زندگی ایرانی و سینمای ایرانی قطع شود، بازار ناامن شود و بازارچه‌های دیگر هم تعطیل شوند در این شرایط آنچه باقی می‌ماند سالن سینماست که می‌شود فعال مایشا. اگر بازار vod سامان گرفته بود من فیلمساز امروز کاری به سینمادار و سالن سینما نداشتم. 10 روز فیلمم در سالن سینما نمایش داده و معرفی می‌شد و پس از آن بازار vod و مخاطب 20 میلیونی آن کفایت می‌کرد؛ اما وقتی تمام درهای این بازارچه‌ها بسته است و فقط سالن سینما میدان‌دار است طبیعی است که سینمادار یکه تازی کند. می‌گوید اهالی سینما دارند همدیگر را می‌زنند و لت و پار می‌کنند تا فیلمشان را به من برسانند، برگشت سرمایه‌شان به من وابسته است و ... پس حالا من هستم که انتخاب می‌کنم که اولاً چه فیلمی را نشان بدهم و ثانیاً در کدام سالن نمایش دهم، در هر سانسی که دلم خواست نشان دهم و هرچقدر دلم خواست و هروقت هم دلم خواست نمایش می‌دهم. پولش را هم هر وقت دلم خواست می‌دهم. این حاکمیت یک روند اجتناب ناپذیر در سینمای امروز است. وقتی بازار سینما را ناامن می‌کنید و فقط سالن را باقی می‌گذارید معلوم است که حتی المقدور این سالن نه زیر بار حساب و کتاب می‌رود و نه قرارداد متعهد و مسئولانه برای نمایش، نتیجه همانی می‌شود که امروز شاهد هستیم. سالن‌دار می‌گوید سالن نمایش من باید پر شود پس فیلمی بساز که فلان سوپراستار را داشته باشد. امروز برگشته‌ایم به همان دورانی که دو سوم هزینه فیلم، صرف هنرپیشه می‌شد و یک سوم برای همه گروه. فلان سوپراستار باشد حالا برای فیلمبردار و صداگذار و ... خیلی مته به خشخاش نگذار و این یعنی سقوط کیفی و در نهایت کمی. وقتی سینما به کلیشه افتاد، تکراری و ملال‌آور می‌شود که نهایت آن ورشکستگی است. دشمنان سینمای ملی امروز به هدفشان رسیده‌اند 80 درصد فیلم‌ها بازگشت سرمایه ندارد، گردش مالی نیست، بیکاری و فقر بیداد می‌کند. الان فقط سینما نیست که امنیت ندارد، وضعیت موسیقی، ادبیات، هنرهای تجسمی و سایر کالاهای فرهنگی هم کمابیش همین‌طور است. در کشوری با این همه سابقه تاریخی و  تنوع اقلیم و اقوام نگاه کنید صنایع دستی چه وضعیت رقت‌انگیزی دارد. به موزه‌ها که بروید می‌بینید مهارت ایرانی‌ها در هزاره‌های مختلف در ساخت و پرداخت اشیا چقدر بالا بوده است. با این فرض که سینما آیینه تمام‌نمایی برای نمایش جامعه است و رد ویرانگری‌ها را نمایش می‌دهد، می‌شود خصومت با آن را توجیه کرد اما صنایع دستی چرا دچار این آفت شده است؟ صنایع دستی با چشم،گوش و دست و سر پنجه کار دارد؛ چیزهایی که تقویت و آموزش مهارت آنها در نسل‌های تازه تقریباً تعطیل شده است. ما در مدارس با خط کش و گونیا و قلم و پرگار و خطاطی و نقاشی و رسم سر و کار داشتیم؛ با قلم و چکش و قیچی و مقوا و اره مویی و تخته سه لا کار می‌کردیم. ترویج هنر و کاردستی و ورزش یعنی رسیدن به چشم دقیق، گوش حساس، مغز فعال، سرانگشت ماهر، دست توانا و پای استوار و بدن چابک. اما تمام اینها در مدارس امروز تقریباً از سکه افتاده است. چطور می‌شود مملکتی را که ملتش رو به ویرانی است ساخت؟ وقتی توان بخشی و افزایش مهارت را از جسم و جان ملت دریغ کنیم و فرصت تفکر انتقادی و تخیل خلاق را از او بگیریم چگونه می توانیم از او توقع تولید کالای با کیفیت و رقابت پذیر در بازار دنیا را داشته باشیم. دو تفکر و گرایش در این مملکت وجود دارد اولی بر این باور است که خدا ما را ارباب آفریده، نفت و گاز و سرمایه ملی داده، چه اصراری است از زمین بایر محصول بیرون بکشیم و تولیدی داشته باشیم که با نمونه ترک آن هم قابل رقابت نیست، اصلاً خدا آنها را کارگر آفریده و خواسته برای ما کار کنند ما هم نفت و گاز می‌دهیم و محصولاتشان را می‌آوریم و استفاده می‌کنیم و لذتش را می‌بریم ( اگرچه در واقعیت همه اینها را هم می‌دهیم و چیزی نصیب جامعه نمی‌شود.)  گرایش دومی هم هست که می‌گوید خدا به ما چشم و گوش و مغز و دست و سرانگشت هم داده؛ یک مجموعه استعداد که باید آنها را پرورش بدهیم و به کار بگیریم و اصلاً حیات و زیست بدون آنها بی‌معناست. این دو گرایش در ایران سرشاخ هستند و به نظر می‌رسد گرایش اول که خیلی عوام پسندانه هم هست غلبه و نفوذ بیشتری دارد. این گرایش می‌داند که اگر هنر و سینما و فرهنگ زنده و فعال باشد و تولید اندیشه و اثر کند ممکن است فیل مردم یاد هندوستان کند و یاد بگیرند تفکر انتقادی داشته باشند، تخیل خلاق داشته باشند، تولید کنند و خودشان برای خودشان کسی شوند و... خب پس بهتر است بر سرشان بزنیم و زیر پایشان را خالی کنیم، اینها دشمن ملت‌اند.
یشایایی: اصلاح آموزش و پرورش واقعاً یک ضرورت مهم و اساسی است، می‌توان گفت از همه امور مهم تر است. مدارس ما در موقعیت اسفناکی هستند. مدارس غیرانتفاعی سالانه 20 میلیون شهریه می‌گیرند اما خروجی آنها بچه‌هایی هستند که فقط به لحاظ خورد و خوراک در آسایش بوده‌اند اما به لحاظ کیفیت آموزش مزیت خاصی ندارند.
داوودنژاد: سیستم آموزشی ما در قطع رابطه مطلق با بازار کار و صنعت و تولید است. خب باید از یک جا شروع کنیم. زمان تأسیس مدرسه ملی سینما از من برای راه‌اندازی بخش آموزش دعوت به همکاری شد. گفتم اگر هدف تان تربیت نیروی انسانی است که بتواند وارد بازار کار شود قبول دارم، لازمه آن هم این است که کارگاه‌های آموزشی داشته باشیم و مباحث تئوریک را کنار بگذاریم و مدرک گرا هم نباشیم. غایت هدف‌مان باید استاندارد سازی نیرو، ابزار و محصول باشد. با توجه به ظهور تکنولوژی روز، باید هدف نوسازی صنعت سینما و تربیت نیروهایی باشد که سریع وارد بازار کار شوند یعنی همان پیوند آموزش و بازار کار. از بهترین استادان دانشگاه و حرفه‌ای ترین چهره‌های سینمایی (دپارتمان  فیلمبرداری: کلاری، دپارتمان تدوین: دهقانی و هایده صفی‌یاری، دپارتمان صدا: آبنار و علویان و برای کارگردانی فروزش، عیاری، پوراحمد، داوودی و مکری و ... و برای فیلمنامه کامبوزیا پرتوی و تولید علی واجد سمیعی و ...) برای آموزش دعوت کردیم؛ یعنی استادان نظری و عملی را کنار هم نشاندیم. این بخش را با 20 محصل راه‌اندازی کردیم که سه تای آنها با اولین تولیداتشان در کن و شیکاگو برنده شدند اما در نهایت این روش آموزشی تعطیل شد. هدف ما این بود که بین آموزش و بازار کار رابطه ایجاد کنیم. ظاهراً از فقدان اشتغال نالان هستیم اما فکری به حال رابطه آموزش و بازار کار نمی‌کنیم. این همه استعداد که در سراسر کشور هست را با آموزش اولیه و کارگاهی و نه نشستن پای تخته سیاه، می‌توان وارد بازار کار کرد. VOD  که راه‌اندازی شود  و ده‌ها میلیون مخاطب به این بازار بپیوندند نه تنها مشکل ناامنی بازار کالاهای فرهنگی کنترل می‌شود بلکه ظرفیت تولید هزاران فیلم و برنامه آموزشی و تفریحی دیگر به وجود می‌آید و نیروهای خوش قریحه و خلاق همه استان‌ها فعال می‌شوند و اثری از بیکاری در این عرصه‌ها باقی نمی ماند.
طوسی: مدرسه سینما البته به فعالیت و حیاتش دارد ادامه می‎دهد؛ منتهی با سیاست‌های خاص خودش. باید اتاق فکری تشکیل شود تا نگاه تئوریک مدیریت مدرسه با تجارب افرادی همچون داوودنژاد و آقای یشایایی درهم آمیخته شود. ماحصل یک ترم 9 ماهه می‌باید فراتر از آموزش صِرف و دعوت از یکی دو منتقد شناخته شده و معتبر جهانی باشد. آسیب شناسی علمی سینمای موجود ایران و پیشنهاد و ارائه طریق سازنده می‌تواند یکی از اهداف و برنامه‌های اصلی این مدرسه باشد.
داوودنژاد: مدرسه ملی سینما یعنی بخش پژوهش و بخش آموزش. بخش پژوهش باید مستقیماً در ارتباط با معضلات بازار کار سینما درباره نقش سرمایه، پخش، سالن و... پژوهش کند. پژوهش و آموزش هر دو باید در ارتباط با بازار کار و ایجاد اشتغال باشد، نه اینکه نیرویی پرورش بدهیم که برای سینما رفتن هم دست به جیب پدر خانواده است.
طوسی: این گفته آقای داوودنژاد یک آسیب‌شناسی اصلی در کلیت سینما و سیاستگذاری عرصه فرهنگ و هنر است. هر مدیر بر اساس سلیقه و تفکر، نگاه خودش را اعمال می‌کند و آدم‌های خودش را جذب می‌کند و با رفتن او دوباره همه چیز تغییر می‌کند. در واقع یک برنامه‌ریزی مدون لایتغیر وجود ندارد که با رفتن یکی و جایگزین شدن دیگری سلیقه نفر بعدی اعمال نشود. متأسفانه نه تنها کلیت سینما بلکه حوزه‌های آموزشی و تولید ما در چنین وضعیت بلاتکلیفی هستند. حوزه‌های آموزشی نیازمند برنامه بلندمدت است تا مبتنی بر دغدغه، شناخت و درک درست از معضلات و اشکالات اساسی حوزه فرهنگ و سینما، به راهکار عملی در چرخه تولید سینما برسیم. روز ملی سینما در شرایطی اهمیت پیدا می‌کند که در مفهومی عام و فراگیر و پرانگیزه بسترسازی مناسبی برای این مفهوم و ذات ملی داشته باشیم. چرخه تولید سینما با این مضامین و دستمایه‌ها سنخیت و همخوانی درست داشته باشد، تاریخ دور و متأخر ما، مناسبات فردی و اجتماعی و طبقه‌بندی اجتماعی در آثار سینمایی دیده شود و در عین حال گونه‌های سینمایی مختلف بدرستی تجربه شود؛ گونه‌هایی که نسبت بیشتری با فرهنگ و سینمای ما دارند، مثلاً سینمای ملودرام، سینمای تاریخی و سینمای اجتماعی و...
با توجه به مباحث مطرح شده، ماحصل این موانع شرایط امروز سینمای ایران است. آقای طوسی در نگاه کلی شرایط امروز سینما را چگونه ارزیابی می‌کنید.
طوسی: برای پاسخ به این سؤال اول باید پرسید حلقه مفقوده چرخه تولید سینما کجاست که نه بخش خصوصی‌اش مشخص است و نه بخش دولتی؟ بخش خصوصی در شکل ظاهری پُز مستقل بودن می‌دهد، اما در واقعیت امر مبتنی بر نگاه و درک مستقل عمل نمی‌کند. سینمای مستقل جدا از یک تجربه فرمالیستی صِرف، می‌باید بنیه مالی و اقتصادی درست، حس و نگاه و درک زمان‌شناسانه داشته باشد و دوربینش را با نگاهی جسور متوجه جامعه ملتهب پیرامونش کند و پیشنهادی سازنده و آرمانی برای عبور از این بحران_ آن هم با زبان سینما، نه شعار _داشته باشد؛ غُرغُر کردن و مخالف خوانی را از زبان یک راننده تاکسی و مسافرش هم می‌توان شنید. البته برای رسیدن به نقطه مطلوب که ما را از این بحران عبور بدهد، باید گوش شنوایی هم در طیف دولتمردان وجود داشته باشد. یکی از نهادهایی که در این شرایط نقش‌آفرینی‌اش مبهم است، خانه سینماست. جایگاه خانه سینما در این مناسبات صنفی کجاست؟! آقای داوودنژاد در یک دوره بر اساس نگاهی واقع بینانه و در عین حال خوش بینانه، در کوران این مناسبات قرار گرفت و از یک جایی به بعد انگار عطای آن را به لقایش بخشید. این علامت سؤال مطرح می‌شود که امثال مهدی فخیم‌زاده، علیرضا داوودنژاد، مسعودجعفری جوزانی و...چرا امروز به این فعالیت‌های صنفی خوش‌بین نیستند؟ چه اشکالاتی درمجموعه خانه سینما وجود دارد که فقط به برگزاری یک جشن_ حالا در قالب آکادمی_و مسأله بیمه بسنده شده است؟ اهمیت خانه سینما به این است که چرخه عدالت بدرستی در مناسبات صنفی و فعالیت‌های حرفه‌ای شکل بگیرد، کانون‌ها و تشکل‌ها فعال باشند و اعضای‌شان بر اساس تجربیات و تخصصی که دارند به بازی گرفته شوند، نه اینکه طیفی محدود کار کنند و بقیه افراد بیکار باشند و فقط در حیاط خانه سینما بچرخند. از سوی دیگر، سازمان سینمایی گرفتار نگاه بشدت محافظه‌کارانه است. اصلاً مشخص نیست که چه درک درست و روشن بینانه نسبت به وضعیت موجود سینما دارد؟ واقعاً اتاق فکر سازمان سینمایی، چه برنامه‌ریزی مدونی برای شرایط امروز سینما دارد که بخش اصلی اکران ما خلاصه شده است در یکسری فیلم‌های سطحی و بی‌مایه که تعریف غلطی از کمدی و سرگرمی‌سازی ارائه می‌دهند؟ تا می‌آید نگاه مخاطب تربیت درست ‌شود و سلیقه‌اش ارتقا ‌یابد، آنقدر او را به سهل پسندی سوق می‌دهیم تا دوباره یک سیکل معیوب شکل بگیرد. من اصلاً مخالف سینمای کمدی نیستم، ولی به لحاظ کمی باید درصدی از تولیدات را به این ژانر (آن هم باکیفیت خوب و قابل قبول و نگاه و بیان نو وخلاقانه) اختصاص داد؛ نه اینکه فیلم‌های دم دستی کمدی پرده سینما‌ها را قبضه کند و بقیه آثار متفاوت تولیدات مرتبط با ژانرها و مضامین دیگر در لیست انتظار طولانی بمانند یا اکران محدود و نامناسب نصیب‌شان شود. در این میان، گروه «هنر و تجربه» چه تعریفی دارد؟ آیا واقعاً در وضعیت کنونی با این شیوه اکران، یک دلخوش کنک الکی نیست؟ بخش قابل توجهی از نیروهای پرانرژی جوان جذب این حوزه شده‌اند، اما با این نمایش پراکنده تک سانسی آنها را متوقع و در عین حال سرخورده می‌کنیم. شاید این اکران در مقطعی کوتاه یک فیلمساز جوان را ارضا کند و او را ملزم به ساخت فیلم بعدی‌اش کند، اما این نیروی خلاق و پرانگیزه در ادامه مسیرش چقدر می‌تواند میدان عمل لازم را داشته باشد. پیشنهاد من حذف گروه هنر و تجربه نیست، بلکه معتقدم که این گروه هم باید در یک سیاستگذاری درست به بازگشت سرمایه فکر کند و در فکر مکان نمایش مناسب برای آثارش باشد و مهمتر اینکه در چرخه سیاستگذاری کیفیت را فدای کمیت نکند و بستر نامساعدی برای دم دست و سهل الوصول شدن فیلمسازی فراهم نکند. در مجموع باید فضای مناسب برای تنوع و تکثر آثار قابل تأمل وخوش ساخت سینمایی وجود داشته باشد. خود موزه سینما اصلاً چه تعریف و دورنمای روشنی درباره مسائل بنیادی و پژوهشی سینمای ایران دارد؟ مدیرانش چقدر توانسته‌اند تفکر روشن‌بینانه‌ای را به سینمای ما تزریق کنند و به روز و کارآمد باشند و تاریخ معاصر سینمای ما را بدرستی ثبت و ضبط و بموقع دستاوردشان را عرضه کنند؟ اینکه موزه سینما فقط به محفلی عصرگاهی و شباهنگام برای رونمایی آثار و خوش و بش تبدیل شود، فضیلت نیست. شبکه خانگی چرا در یک نگاه کاسب‌کارانه معنا شده است و از بد حادثه افراد خوش ذوقی مثل داوود میرباقری و حسن فتحی که در مدیوم و گرامر و زبان و مخاطب شناسی تلویزیون کارهای قابل قبولی ارائه کرده‌اند، امروز به این رسانه رو آورده‌اند؟ البته باید گفت که این حوزه‌های رسانه‌ای منافاتی با هم ندارند، اما برای هر کدام از آنها باید تعریف و مخاطب شناسی درست وکارآمد داشته باشیم.
داوودنژاد: به اعتقاد من اصولاً در قلمرو فرهنگ، هنر و سینما راهبرد و چشم‌اندازی نداریم. اگر این چشم‌انداز وجود داشت آن وقت می‌شد راجع به سینمای مستند و گونه‌های سینمایی دیگر و شبکه نمایش خانگی و آموزش و پژوهش و... تعریف مشخصی داشت. این مجموعه از هم گسیخته و شلخته بی‌سرانجام فقط در قالب راهبرد و چشم‌انداز درست می‌تواند در کنار هم قرار بگیرد و به هم متصل شود و هم‌افزایی کند و کلیت سینما را بسازد. سؤال اصلی این است که ما در سینما به سمت کدام چشم‌انداز در حرکت هستیم؟ همه بحث ما در مسائل صنفی این بود که مگر می‌شود خانه سینما و تمام اصناف آن چشم‌انداز مشترکی نداشته باشند؟ مگر می‌شود برای سینمای ملی چشم‌اندازی نداشت و در آن سهم فعالیت‌های صنفی و کارکرد دولت را مشخص کرد؟ چرا باید یکباره یک تشکل صنفی به ادامه تشکیلات دولتی تبدیل شود؟ برای اینکه چشم‌اندازی وجود ندارد. باید با بررسی وضع موجود افق سینمای ملی مشخص شود، برای آن نقشه راه ترسیم شود و در آن جایگاه صنف و سینمای حرفه‌ای و تجربی و تمام تشکلات و ارتباط آنها تعریف شود. امروز این کلیت و چشم‌انداز وجود ندارد در نتیجه همه اجزا حیرانند و جایگاه خود و مسیر ضروری برای حرکت خود را به جا نمی‌آورند. ما گم شده‌ایم و این سرگردانی نشانه همین گم شدن است.
از این بحران چطور می‌شود عبور کرد؟ آیا خانه سینما برای مستقل بودن نیاز به بنیه اقتصادی قوی دارد یا اینکه با وجود استقلال مالی همچنان وابستگی دولتی برقرار خواهد ماند؟
داوودنژاد: من معتقدم که نیروهای خوش قریحه، متخصص و خلاق و هنرمند باید دور هم جمع شوند، وضعیت موجود را با واقع‌بینی ارزیابی کنند و به ترسیم چشم‌اندازی برای آینده برسند و نهایتاً نقشه راهی طراحی کنند تا تکلیف اجزای داخل این مجموعه و مناسباتش روشن شود. حتی اگر به اهداف ترسیم شده هم نرسیم حداقل خودآگاهی تاریخی و اجتماعی و حرفه‌ای و صنفی پیدا می‌کنیم و تکلیفمان با خودمان مشخص می‌شود.
طوسی: به‌نظر می‌رسد هر کدام از اصناف به شکل منفرد دچار بی‌انگیزگی و بدبینی شده‌اند.
داوودنژاد: لازم است این سوء‌تفاهم را برطرف کنم که من از کار صنفی کناره‌گیری نکرده‌ام و همچنان در مجمع تهیه‌کننده‌- کارگردان‌ها هستم.
طوسی: خب آنجا هم دسته‌بندی وجود دارد.
داوودنژاد: نه در مجمع ما از این خبرها نیست. الان کانون کارگردانان هم به ترکیب جدید خوبی رسیده است.
این گفتار مفصل شد و به موضوعات مختلفی پرداختیم، اما همچنان این ابهام وجود دارد که چرا باید نگاه حاکمیتی مخالف سینمای ملی باشد؟
طوسی: دولت و کابینه تشکیل شده در عرصه فرهنگ، اگر از جسارت و هوشمندی و زمانه‌شناسی برخوردار باشند می‌توانند از این فرصت تاریخی که در اختیار آنها گذاشته شده استفاده بهتری کنند و به‌صورت مشخص و شفاف ارائه طریق کنند. اما بر اساس واقعیت عینی کنونی، ما شاهد نگاهی محتاط و منفعل در حوزه وزارت ارشاد هستیم. در شرایط حاکم بر سینمای امروز ما، لزوم نیروهای متخصص و دلسوز و بموقع جسور بشدت احساس می‌شود تا در برابر تشکل‌های موازی که عامل بازدارنده هستند قرار بگیرند و دلایل متقاعدکننده داشته باشند. در مقابل هجمه‌ها علیه سینما و تولیدات دارای پروانه ساخت ونمایش، وزارت ارشاد می‌باید مدافع فیلمسازان باشد. احمدرضا درویش فیلمساز این نظام است و متن و مضمون فیلمی که ساخته مرتبط با یک رخداد مذهبی و تاریخی ریشه‌دار است، اما می‌بینیم که فیلمش سال‌هاست درگیر فضای کاملاً پر سوءتفاهمی شده که هر کسی تفسیر یکسویه خودش را دارد. نتیجه اینکه «رستاخیز» یک روزه از اکران برداشته می‌شود.
یشایایی: خب اینکه ربطی به وزارت ارشاد ندارد.
 طوسی: این فیلم از همین وزارت ارشاد پروانه نمایش گرفته و جایزه بهترین فیلم و چند جایزه اصلی دیگر را از جشنواره فجر دریافت کرده است. با این وصف، این وزارتخانه باید شهامت ایستادن پای مجوز خودش را داشته باشد.
داوودنژاد: سؤال اصلی این است که آیا واقعاً حاکمیتی که به آن اشاره می‌کنید باور دارد که آموزش و پرورش باید دگرگون شود و بین آموزش و بازار کار پیوند ایجاد کند؟ آیا قبول دارد که تولید رقابت‌پذیر، بدون نیروهای خوش قریحه و متخصص و خلاق امکان‌پذیر نیست؟ قبول دارد که اگر چنین نیروهایی می‌خواهد باید تفکر انتقادی و تخیل خلاق را به رسمیت بپذیرد؟ اگر اینها را قبول دارد باور دارد که باید در بازار کار کالاهای فرهنگی امنیت فراهم کند؟ اگر قبول دارد آیا باور دارد که باید به اصناف استقلال بدهد تا ابتکار عمل پیدا کنند و برای مشکلات خود به راه حل برسند؟
طوسی: دولت به‌عنوان نیروی برگزیده مردم باید واقعیت عینی زمانه خود را درک کند و بپذیرد که سینما می‌تواند بازوی اجرایی مناسبی باشد برای تفکری که قرار است جامعه را بسازد. سیاستگذار فرهنگی باید از نگاه دولتی فاصله بگیرد و حضور مقتدرانه و در عین حال تخصصی بخش خصوصی را به رسمیت بشناسد. البته بخش خصوصی‌ای که در یک مخاطب شناسی اصولی چرخه تولید را شکل ببخشد و بازگشت سرمایه در مقوله هنر و صنعت را بدرستی تعریف کند. اما بخش به‌ظاهر خصوصی که فقط به بانک و فلان شخص متهم به پولشویی وصل می‌شود و از دانش و فرهنگ تخصصی این حوزه برخوردار نیست، می‌تواند ضربه بنیادین به پیکره کلیت سینما بزند.
طبق مباحث مطرح شده این گونه به نظر می‌رسد که اهالی سینما در این شرایط نقش منفعلی داشته‌اند. نقش سینماگرها در این اوضاع چه بود؟ آیا در ایجاد شرایط موجود آنها هیچ کوتاهی نداشتند؟ وقتی بحث فعالیت بخش خصوصی وابسته به باند و پولشویی مطرح است، بالاخره پای فیلمسازان هم به این ماجرا باز می‌شود.
طوسی: فیلمساز شناخته شده و صاحب سبک و حرفه‌ای باید تا آنجا که توان و انگیزه و دغدغه دارد، با برخورد و رفتار محترمانه و هنرمندانه به بازی گرفته شود و بودجه مناسب در اختیارش قرار گیرد و کارشکنی و محدودیت و خط قرمز افراطی، شامل حالش نشود. می‌گویند کارنامه کاری این سال‌های کیومرث پوراحمد، داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی و... افول کرده، ولی آیا مقصر فقط خود فیلمساز است یا یکسری شرایط و عوامل باعث شده که آنها در چنین وضعیت سردرگم و پریشان قرار بگیرند که نتوانند موقعیت فعلی خودشان را بدرستی تشخیص بدهند؟شماری از این فیلمسازان، بخشی از پیکره فرهنگی تاریخ این سرزمین‌اند و باید از آنها به خوبی و صبورانه مراقبت شود تا دچار انفعال نشوند و در مسیر انحرافی نیفتند و جایگاه تاریخی‌شان خدشه دار نشود.
داوودنژاد: وقتی دیکته می‌شود که سینما نباید با زندگی مردم رابطه داشته باشد، نمی‌توانید تصور کنید که چه بلایی سر نویسنده، کارگردان، بازیگر و هنرمند می‌آید. زندگی از چشم من فیلمساز می‌افتد. روانشناسی فیلمسازی که در سانسور زندگی می‌‎کند متفاوت از فیلمسازی است که در آزادی فیلم می‌سازد. از یک مشت آدم‌هایی که درگیر استرس فروش و سانسور هستند جز  پریشان‌حالی و افسردگی چیزی نمی‌توانی در بیاوری. البته که استثناء‌هایی هم وجود دارند که روی این موج سوار شوند و خود را بالا بکشند اما ما داریم راجع به جریان غالب سینما صحبت می‌کنیم. راجع به قاعده بازار ناامن و سانسور و بلایی که سر فیلمساز می‌آورد صحبت می‌کنیم. راجع به اینکه ساختن مملکت و ساختن ملت دو پروژه جدا از هم نیست. ما اگر می‌خواهیم ملتی زنده و اثرگذار و تمدن ساز باشیم باید جایگاه هنر و هنرمند و نیروهای خوش قریحه و متخصص و خلاق را بجا بیاوریم و به آموزش عملی و کارگاهی و کاربردی اهمیت بدهیم تا بتوانیم در مسیر ابداع و ابتکار و خلاقیت و تولید حرکت کنیم و اگر نه چاره‌ای نداریم جز آنکه خود را به سیلاب انفعال و تقلید و مصرف زدگی بسپاریم که کمابیش سپرده‌ایم.


یادداشت
سینمای ما باید به فردوسی تأسی کند

سید محمد بهشتی
فعال فرهنگی
مسئولیت سینما نسبت به فرهنگ جامعه ایرانی چیست؟ آیا اگر سینمای ما به دردها و مسائل اجتماعی بپردازد، نسبت به مسائل سیاسی حساسیت منصفانه داشته باشد، لجاجت نکند، بدجنسی نکند و دردمندانه به مسائل بپردازد آیا مسئولیت خود را به انجام رسانده است؟ به نظر من این‌طور نیست. این کار مسئولیت رسانه‌ها و ژورنالیسم است. سینما جایگاهی والاتر و جدی‌تر دارد. سینما می‌تواند نقش مؤثرتر و ماندگارتری داشته باشد. روزنامه دیروز و مجله پارسال مطلب خواندنی چندانی ندارند، دیگر فقط می‌شود در آن سبزی پیچید و شیشه پاک کرد. اما سینمای 20 سال پیش را باید بتوان همچنان دید. یعنی باید بتواند از گذر مسائل یومیه عبور کند و به مسائل عمیق‌تری که در طول این 20 سال، 50 سال، 100 سال دچار دگرگونی روزمره نمی‌شوند، بپردازد. این بدین معناست که باید به عمق فرهنگ جامعه بپردازد. پس سینما نسبت به این تعمق، مسئولیت دارد. ولی عملاً می‌بینیم که متأسفانه این جنبه از سینمای ما کمرنگ و ضعیف است. سینمای ما باید به فردوسی تأسی کند. شاید به‌نظر سینماگران باید افراد بسیار بزرگی شوند تا نقش فردوسی را در جامعه ایفا کنند. اما باید بشوند. نه فقط فردوسی، بلکه باید به سراغ نظامی و خیلی از بزرگان دیگری که داشته­ ایم حرکت کنیم. در حقیقت در دوران فقدان سینما این بزرگان نقش سینما را ایفا می‌کردند. چرا قصه لیلی و مجنون مدام نوشته و نو می‌شود؟ این قصه که قبلاً یکبار گفته شده است! چرا نظامی دوباره می‌گوید؟! زیرا جامعه نیاز دارد که این قصه در شرایط جدید، در اندازه‌ها و در محیط خود دوباره نو شود. مثل درختی که باید برگ‌هایش در پاییز بریزد و در بهار دوباره جوانه بزند. نظامی این نقش را نسبت به فرهنگ ایفا می‌کرد. اگر فرهنگ ما تداوم یافته و غنی شده، به‌دلیل نقشی است که فرزانگان ما ایفا کرده‌اند. جایگاه سینماگران ما فرزانگی است. باید نقش فرزانگی ایفا کنند. نباید خودشان را دست‌کم بگیرند.
سینما همان جایگاهی را دارد که منظومه‌ها در ادبیات ما توانسته‌اند داشته باشند. سینماگران ما باید همانند کسانی باشند که منظومه­ ها را سرودند تا نقل محافل این سرزمین باشد و تا اعماق خلوت مردم می‌رفته و با آن ارتباط برقرار می‌کردند. آنها باید این فرهنگ غنی را در قالب قصه و روایت به دست مردم می‌رساندند و مردم از این طریق تربیت و از فرهنگ خود بهره‌مند می‌شدند. ما حداقل در دوران معاصر خوب می‌دانیم که بشدت دچار نسیان فرهنگی شده‌‌ایم. یادمان رفته که چه کسی هستیم و سرزمینمان کجاست. صدها مثال می‌توانم بزنم که چطور این را از یاد برده‌ایم. در چنین روزگاری آیا نباید دوباره به یاد جامعه بیاوریم که کیست؟ متأسفانه در عمل خلاف این پیش رفته‌ایم. هر جامعه‌ای فرهنگ و در عین حال، بیماری‌های فرهنگی دارد. طبیعتاً همان‌طور که تنها موجودی که معده دارد دچار زخم معده می‌شود، تنها فرهنگ ایرانی دچار بیماری‌های فرهنگ ایرانی می‌شود. ولی متأسفانه ما کلی نظریه‌پرداز در دوران معاصر داریم که دارند مشخصه‌های بیماری فرهنگی جامعه ایران را به‌عنوان فرهنگ آن معرفی می‌کنند؛ از کتاب «حاجی بابای اصفهانی» تا «ما چگونه ما شدیم» و امثال آن. همواره ایرانی‌ها را دروغگو و حقه‌باز خودسر و تک‌رو برمی‌شمارند و خلاصه هزار و یک عیبی را که می‌شود به یک جامعه نسبت داد فهرست می‌کنند. جامعه‌ای که مبتلا به چنین وضعیتی شده است در مراحلی پیشرفته‌تر از نسیان قرار دارد؛ طوری که دیگر به جا نمی‌آورد. وقتی که جامعه‌ای دیگر به جا نمی‌آورد، دچار استیصال می‌شود؛ استیصال در لغت یعنی از اصل جدا شدن، پریشان شدن، دچار ترس و لرز شدن، سرگردان شدن. این بلاها بر سر او می‌آید. اگر قرار است حال این جامعه خوب شود باید به یاد او آورد. قبلاً هم چنین  اتفاقی افتاده است؛ مثل یک قرن قبل از ورود اسلام. در آن دوره هم شاهدیم که فرزانگان جامعه به جا می‌آورند که درمان جامعه به رخ کشیدن دردهای جامعه نیست. چون اگر فقط دردها را به رخ او بکشید، آن را از بهبود یافتن ناامید کرده‌اید. درمان این است که چهره پنهان (کیستی) او را پیش رویش قرار دهید. این کاری است که افرادی مثل فردوسی، نظامی و سعدی می‌کنند. جایی می‌خواندم که انگلیسی‌ها در قرن نوزدهم، وقتی می‌خواستند دیپلمات‌های خود را به ایران بفرستند، آنها را مجبور می‌کردند که گلستان سعدی را بخوانند. نه از این بابت که زبان فارسی آنها خوب شود، چون می‌دانستند که در قرن نوزدهم، مردم ایران به زبان فارسی «گلستان» صحبت نمی‌کنند. یعنی به هم که می‌رسند نمی‌گویند: «منت خدای را عزوجل... پس چرا باید گلستان می‌خواندند؟ متون دیگری بود که ساده‌تر و نزدیک‌تر به زبان محاوره مردم بودند. از نظر انگلیسی‌ها موجزترین متنی که می‌گوید ایرانی‌ها کیستند، گلستان سعدی است. برای این بود که مردم ایران را به جا آورند و بشناسند که با کدام مردم و سرزمین طرف هستند. کیمیاگری، رندی، قائمیت بالذات ایرانیان را در گلستان سعدی ببینند. ما معمولاً گلستان سعدی را این‌طور نمی‌خوانیم. بلکه تنها موسیقی کلام و چند مسأله اخلاقی از آن را به جا می‌آوریم. به مثابه آیینه‌ای که تصویر حقیقی ما را منعکس کرده است به آن نگاه نمی‌کنیم. باور من این است که سینمای ایران چنین مأموریتی دارد. این مسئولیت ملی سینمای ایران است. برای اینکه سینمای ما به این مهم نزدیک شود، ممکن است راهی طولانی در پیش داشته باشد؛ «ذات نایافته از هستی بخش، کی تواند که شود هستی بخش؟» سینماگر ما اول باید فردوسی شود. یعنی باید خودآگاه شود. کمتر سینماگری را امروز داریم که به این خودآگاهی رسیده باشد.