گزارش «همدلی» از روی آوردن بازنشستگان به حرفه رانندگی و روایت آنها از راننده‌ای که پس از سوختن تاکسی‌اش، دست به خودکشی زد

بازنشستگان شوفر
همدلی| رضا نحوی- قرار شد با رانندگان تاکسی بالای شصت سال برای روزنامه گفت‌وگو بگیرم. با آنها درباره وضعیت زندگی‌شان آن‌هم در این آشفته بازار این روزهای اقتصاد حرف بزنم. در حالی که پاسخ برخی سوالات از پیش مشخص است، مثل اینکه تا چه اندازه صنف رانندگان تاکسی از سوی دولت یا شرکت های خصوصی ناظر بر آنها حمایت می شوند و...
باید هر روز که سرکار می‌آیم یا وقت بازگشتن هم پیدایشان کنم و هم مجاب به گفت وگو. هرگاه که بی‌مورد خیابان‌ها را گز می‌کنم یا هنگامی که به خیالی دیگر به میدان انقلاب می‌روم و در آنی یکی از این رانندگان تاکسی را می بینم، باید باب گفت وگو را با آنها باز کنم؛ نباید فرصت‌ها را از دست داد. با این حال وقتی کارم را آغاز کردم بسیاری از آنها می‌گفتند که چه؟ گفت‌وگو بگیری که چه شود؟ آیا دیگر چیزی برای نوشتن هم وجود دارد؟ همه می‌دانند که اوضاع از چه قرار است و این گونه نفس حرف زدن درباره مصائب کارشان را بی‌معنی می‌دیدند و از این رو با بی‌اعتنایی و گاهی عصبیتی ناخودآگاه، مرا پس می‌زدند. احتمالا آنها حق دارند؛ در چند ماه گذشته چه میزان از مصائب کارگران، زنان، رانندگان‌بازنشسته، کارخانه‌داران ورشکسته و... نوشته شد؟ چه قدر نوشته شد که مثلا اوضاع کارگران هفت تپه به وضعیتی بحرانی رسیده به نحوی که خودکشی در ذهن آنها به یک گزینه جدی تبدیل شده است؟
چه اندازه از حقوق نابرابر و تبعیض‌های شغلی زنان نوشته شد؟ از کارخانه‌داران ورشکسته که اکنون مجبورند در اسنپ کار کنند؟ از بی‌خانمان‌ها از زنان شاغل در مطب ها، عطاری ها و موبایل فروشی‌های شهرستان‌های دور با حقوقی ماهانه 300 هزار تومان! تا چه میزان از وضعیت غیر انسانی رفته بر کارگران مناطق آزاد و قراردادهای سفید گفته شد؟ از کارگران ایستگاه‌های بی‌آرتی از رانندگان تپسی از کودکانی که در ازای غذا ساعت‌ها برای کارفرماهایشان کار می‌کنند، چه میزان نوشته شد؟ خلاصه آنکه طرح چندین و چند باره مصائب صنفی گروه های مختلف جامعه در قالب گزارش‌های میدانی چه تاثیری بر حاکمیت، مردم و اجتماع ما داشته است؟ پاسخ به این همه را شاید اما به بهترین نحو بتوان در گفتار یک راننده بازنشسته تاکسی با 70 سال سن یافت جایی که او با رد درخواست گفت وگو تنها این جمله را بر زبان راند؛ بی فایده است؛ انگار که با دیوار حرف می زنی انگار نه انگار. حرف‌هایی که ما می‌زنیم برای هیچ کس اهمیت ندارد.


آری؛ به نظر، در چنین وضعیتی نوشتن پوچ‌ترین کار ممکن است آن هم برای روزنامه؛ مدیایی که بدترین شرایط حیاتی‌اش در نیم قرن اخیر را تجربه می‌کند. این همه بنویسیم که تنها یک صفحه از روزنامه پر شود؟ آیا اگر نوشته شود که بسیاری از پیرمردان بازنشسته ادارات دولتی با حقوق بازنشستگی یک میلیون پانصدهزارتومان که اکنون راننده تاکسی شده اند، فکر می‌کنند تا یک روز پیش از مرگ باید کار کنند و این موضوع با همه جوانب سیاه و دردناکش روایت گردد، در این بلبشو دیده یا شنیده خواهد شد؟ قطع به یقین پاسخ منفی است! در این اوضاع و احوال نابسامان، تنها این صدای بی صدایان است که شنیده نشده و احتمالا نخواهد شد! با این همه باید این تلاش محتوم به شکست ادامه یابد! باید آن قدر با دیوار حرف زد تا شاید اتفاقی افتد!
ته اتوبان جلال
در اتوبان جلال آل احمد سوار تاکسی می شوم، رادیو روشن است و در‌حالی که خانم گوینده از افزایش قیمت خودرو گزارش می دهد، سر سخن باز می شود.
راننده مردی شصت و نه ساله است. می‌پرسم آیا بازنشسته سازمانی دولتی است؟ همچنین از وضعیت جسمی‌اش می‌پرسم؛ می‌گوید: « اوایل انقلاب در کمیته مشغول به کار بودم که سال‌ها پیش استعفا دادم و بیرون آمدم و از همان زمان راننده تاکسی شدم.» صحبت‌هایش را این‌طور ادامه می‌دهد: « دوبار قلبم را عمل کرده‌ام و یکی از بدترین اشتباهات زندگی‌ام این بود که خودم را بیمه نکرده‌ام.»
با این حال شانسی که آورده این که مستاجر نیست: «دو تا بچه دارم که از ما جدا زندگی می‌کنند. همه نگرانی‌ام این دو بچه هستند ولی چه کاری از من با این سن و سال بر می آید!»
می‌پرسم آیا سازمان تاکسیرانی یا شرکت ناظر تسهیلاتی برایتان در نظر گرفته‌اند که پاسخ می‌دهد: «نه آنها فقط بلدند پول بگیرند.»
هر که را می شناسم از دوستان و آشنایان همسن و سال در حال حاضر حداقل یک شغل‌شان مسافر‌کشی است! در همین حال راننده یک تاکسی خط آریاشهر و فاطمی همین‌طور که از کنار تاکسی ما رد می‌شود به راننده ماشین ما می‌گوید: «برو کنار بذار باد بیاد» راننده تاکسی ما هم با محبت بسیار، چند فحش آبدار نثار دوست و همکارش می‌کند البته به شوخی.
در همین حال صدای رادیو که به سختی و به شکلی نه چندان گویا به گوش می‌رسد، در ادامه گزارش‌هایی درباره بالا رفتن دلار پخش می‌کند. راننده به دوستش در ماشین بغلی می‌گوید: «محمد حواست باشه ها، یه پنجاهی (چک پول 50هزار تومانی) قلابی بهم انداختن امروز، به جون پسرم، 50 تومانی تو بمیری... » در همین حال چک پول را به من هم نشان می‌دهد. «ببین چه آدمایی پیدا میشه...»می‌پرسم در میان همکارانش کسی هست که بازنشسته اداره‌ای بوده باشد؟ پاسخ می‌دهد: « به وفور. یک دوستی داشتیم که پارسال همین موقع‌ها خودش را دار زد. لاشه ماشینش هم در همین فاطمی افتاده است. ماشینش خراب شد و آتش گرفت این دوست ما هم طاقت نیاورد، به خانه رفت و خودش را دار زد! بیچاره می خواست ماشینش را تبدیل کند. این کار را برایش انجام نمی‌دادند و مدام از این اداره به آن اداره می‌فرستادندش. این‌قدر این مردم ما بدبخت هستند. درست روز اربعین پارسال بود که خودش را به دار آویخت.» در همین حین بخشی از یک شعر بلند پل سلان از برابر دیدگان می گذرد؛ «در سرچشمه چشمان تو به دار آویخته‌ای گلوی
ریسمان را می‌فشرد»
دیگر به مقصدم نزدیک شده‌ام، از او می پرسم آیا امید دارد روزی برسدکه دیگر کار نکند و استراحت کند؟ پاسخ می دهد: « نه والا من فقط جمعه ها کار نمی‌کنم! یک روز در هفته» دیگر تلاش نمی‌کنم تا سوالم را دوباره بپرسم. تشکر می کنم و از تاکسی پیاده می‌شوم.
پل شیخ فضل الله از روی ستارخان رد می‌شود
زیر پل گیشا رانندگان بسیاری مسیرهایشان را فریاد می زنند. انقلاب... فاطمی....
با محمد یک راننده تاکسی 65 ساله باب گفت وگو را باز می‌کنم. می‌گوید: «من بازنشسته دانشگاه هنر تهران هستم. زندگی‌مان نمی‌چرخد و الان چهل سال است که راننده‌ام آن موقع هم که اداره می‌رفتم در وقت‌های آزادم مسافرکشی می‌کردم. حالا پایم آرتروز گرفته و دستم را هم گفته‌اند باید عمل کنم ولی نمی‌توانم هزینه درمانم را تامین کنم. حقوق بازنشستگی‌ام یک میلیون و پانصد هزار تومان است با این پول چه می شود کرد!»
می‌پرسم تا کی فکر می‌کنید که می‌توانید راننده تاکسی باشید؛ می‌گوید:« به نظر خودم نهایت زورم را بزنم تا عید بیشتر نمی‌توانم کار کنم. دیگر وضعیت جسمی‌ام اجازه نمی دهد ادامه دهم. فکر می کنم با این وضع بدی که وجود دارد بسیاری از همکاران که سالم‌ترند تا آخر عمرشان مجبورند کار کنند، اما من نمی‌توانم.»
از محمد درباره خودکشی یکی از رانندگان خط فاطمی که سال گذشته به زندگی خودش پایان داد می‌پرسم؛ می‌گوید:« ماشینش در خیابان شهید گمنام پارک شده است. کاملا آتش گرفت و همین هم باعث شد تا کار را یکسره کند. دو تا بچه داشت زنش هم طلاق گرفته بود. می‌پرسم مگر ماشینش بیمه نبود با خنده می‌گوید« بیمه؟ بیمه از همه بدتر است.» من پیش از انقلاب یک ماشین خریده بودم سه هزار و چهارصد و بیست و هفت تومان؛ این ماشین هم بیمه بدنه داشت و هم شخص ثالث بعد تاکسی رانی هر سه ماه یک بار کلی تسهیلات به ما ارائه می داد لاستیک می دادند، باطری می دادند و... خدا پدر احمدی‌نژاد را بیامرزد این ماشین را با پنج میلیون تومان خریدم. الان برای تبدیل باید 16 میلیون تومان پیش قسط بدهیم با ماهی یک میلیون قسط. دیگر خودت حسابش را بکن که آیا با این مکافات می‌شود کار کرد یا نه. پنج تا بچه دارم که همه مستاجر هستند تا پیش از این، به آنها کمک می کردم ولی الان از پس زندگی خودمم هم بر نمی‌آیم.»
شاپور راننده دیگری است که 62 سال دارد. سوال اساسی این گزارش را از او هم می‌پرسم اینکه چشم اندازت از کارکردن تا چه زمانی است که با خنده می‌گوید:« تا زمانی که از بین برویم؛ من کارمند شرکت نفت بودم و اخراج شدم. 10 سال در شرکت نفت بودم و الان 20 سالی می‌شود که اخراج شده‌ا‌م و از آن موقع تا کنون شغلم تاکسی است. همه این سال‌ها بیمه بوده‌ام بیمه خود احضاری. اما این بیمه چه دردی از ما را دوا می کند. ما کف بیمه را دریافت می‌کنیم. حدود یک میلیون و500 هزار تومان حقوق بازنشستگی‌مان است. برای درست کردن جلو بندی ماشینم 300 هزار تومان پیاده شدم. یک تعمیر موتور 3 میلیون خرج روی دستم می‌گذارد، بعد در دعوای فرمانداری و شورای شهر تنها 300 تومان می‌گذارند روی کرایه های خطی. این آشفته بازار اقتصادی و بالا رفتن نرخ تورم بیشترین فشار را به ما مردم ضعیف وارد می کند. باورتان نمی شود روزانه بیش از 15 مورد مسافر را سوار می‌کنم که پول کرایه ماشینشان را ندارند ادم‌های موجه و خوش پوش و مودبی که ناچارند به مقصدشان برسند ولی پولی ندارند. به خدا این مردم گناه دارند.»
شرکت‌های خصوصی فقط پ‍ول می‌خواهند
شاپور می‌گوید: «پسر خودم چهار ماه است از خدمت آمده و بیکار است. دولت اصلا به فکر مردم نیست. مگر می شود این همه دزدی و فساد بدون آگاهی مدیرانی میانی و بالا دستی شکل بگیرد. الان دیگر اکثر مردم آگاه شده اند و می دانند کی به کی و چه به چه است. چرا دولت هیچ خدماتی ارائه نمی‌کند و فقط بلد است پول بگیرد؟ مگر وقتی انقلاب می کردیم قرار نبود که حواس شان به ما مردم فرودست باشد؟
حالا این چند سال طوری شده که به هر بهانه می‌خواهند پول بگیرند. برای یک کارنامه 50 هزارتومان پول می‌خواهند. برای اینکه شرکت ما (آریا شهر) یک حکم خط صادر کند، پول می‌گیرند. بدون اینکه خدماتی ارائه دهند! من 15سال است در این خط مشغول به کارم. حدود 2 سال است که این شرکت آریا تاکسی این خط را گرفته و هر سالی 60 هزار تومان از هر راننده‌ای که در این خط مشغول به کار است می‌گیرد. سوال من این است که کدام نهاد مسئول، ناظر بر کار این شرکت های (خصوصی) پیمانکاری تاکسی‌رانی است که به هر بهانه می‌خواهند از رانندگان پول بگیرند؟
وقتی می خواهند پول و مالیات بگیرند کشورهای اروپایی را مثال می زنند و وقتی حرف از خدمات و تسهیلات می زنیم می گویند همین است که هست! این راننده تاکسی می گوید مشکل این است که ما یک تشکل محکم نداریم. ما را خصوصی کردند و الان ما زیر نظر آریا تاکسی هستیم. می گویم ازوقتی خصوصی شده اید اوضاع بهتر شده یا بدتر که می گوید بدتر شده و آن زمان که سازمانی بودیم خیلی بهتر بود.»
شرکت هایی که زورشان به تاکسیرانی می چربد
دوسالی می‌شود که سازمان تاکسیرانی خطوط داخل شهری را به شرکت‌های خصوصی واگذار کرده است. در سال‌های اخیر یکی از شکایت‌های رانندگان تاکسی از شرکت های خصوصی‌ای بود که بدون اینکه خدمات خاصی به آنها ارائه دهد، تنها به دنبال گرفتن حق شارژ خود بوده‌اند. رفتار غیر قانونی شرکت‌های خصوصی سازمان تاکسی رانی تا جایی پیش رفت که سال گذشته مدیرعامل سازمان مدیریت و نظارت بر تاکسیرانی شهر تهران نسبت به این مدل خصوصی سازی و نحوه مشارکت شرکت های خصوصی در حوزه تاکسیرانی هشدار داد و گفت چنین مدلی باید تغییر کند. اما چنین سخنانی راه به جایی نبرد چرا که به گواه سخنان برخی رانندگان تاکسی و مسئولان، قدرت این شرکت‌ها بیشتر از مسئولان سازمان تاکسیرانی و مدیریت شهری تهران است.
از شاپور درباره همکارش که سال گذشته خودش را دار زد، می‌پرسم می‌گوید: متاسفانه بعضی ها در اوج مظلومیت می‌میرند. ماجرا از این قرار بود که موتور ماشین این دوستمان خراب شد. چون هزینه اش بالا بود ناچار شد رهن خانه اجاره‌ایش در شمال را برای تعمیر موتور تاکسی‌اش هزینه‌کند. ماشین تعمیر شد اما نه آنچنان که باید؛ از شانس بد، پمپ بنزین تاکسی اتصال می‌کند و آتش می‌گیرد.»
شاپور که تلاش می کند بغضش را پنهان کند ادامه می دهد:« الان حدود یک سال از آن اتفاق می‌گذرد تاکسی این رفیق ما آنجا وانهاده شده و یک بار تاکسی رانی نیامده ببیند چه بر سر این تاکسی و راننده آن رفته است.» شاپور پیشنهاد می‌دهد تا مرا به خیابان گمنام ببرد، جایی که تاکسی سوخته آنجا در کناره خیابان پارک است.
قبل از خودکشی به چه فکر می‌کرد
به گمنام که می رسیم تاکسی سوخته قابل رویت است. بنری سفید با نوشته‌هایی روی آن کشیده شده است. نوشته هایی که نمی توانم بخوانمشان. نزدیک می شوم. از زیر بنر نگاه می‌کنم. تاکسی مرد 40 ساله کاملا سوخته است؛ صندلی ها، فرمان و... خاکستر شده‌اند. شروع می‌کنیم به عکاسی و در‌همین حین، چگونگی خودکشی این مرد جوان را بارها و بارها در ذهن متصور می‌شوم. خودکش اش با فریم ها و قاب های عکاسی پیوند می خورد... خودکشی افراد همیشه تامل برانگیز است اینکه این مرد جوان دقیقا چگونه خودش را به دار آویخت... چه حسی داشت و به چه فکر می‌کرد؛ به بچه‌هایش؟ به ماشین سوخته اش؟ به آزاد شدن و رهیدن؟ به چه؟ 5 دقیقه قبل از این که کار را یکسره کند در حالی که طناب را به دقت می‌بافت؟ آیا در آن هنگام که داشت صندلی را وسط اتاق می گذاشت تا بالا رود و طناب را به قلابی وصل کند زندگی‌اش به شکلی فشرده همچون یک فیلم در برابر چشمانش
مرور می‌شد؟
شاید لحظاتی در نوجوانی یا جوانی چون نقاطی زیاده از حد روشن یا بسیار تاریک توجهش را بیشتر جلب می‌کرد. احتمالا در این گیر و دار و در آنی خط زمان در ذهنش می‌شکند و در لحظه‌ای که نمی‌داند در گذشته است یا آینده، زمان موعد فرا می‌رسد. این همه در آنی از ذهنم می گذرد. همین چند روز پیش بود که یک مغازه‌دار خودش را جلوی شهرداری تهران به آتش کشید.
سایر اخبار این روزنامه
روحانی در اختتامیه جشنواره شهید رجایی به یادآوری روزهایی در دهه 60 به قیاس آن دوران با امروز پرداخت گزارش «همدلی» از روی آوردن بازنشستگان به حرفه رانندگی و روایت آنها از راننده‌ای که پس از سوختن تاکسی‌اش، دست به خودکشی زد ثبت نام مشقت بار در سایت خودرویی‌ها، احتکار، یورش برای خرید پوشک و مسائلی از این دست، نمایی از یک بی‌اخلاقی اجتماعی را به تصویر می‌کشد؟ نگاهی به زندگی کلنل وزیری؛ معمار موسیقی مدرن ایران به بهانه سالمرگش وطن پرستی که غرب زده نامیده شد «همدلی» واکنش‌های داخلی و جهانی حمله به کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در عراق را بررسی می‌کند اروپا با نگرانی انتخابات امروز سوئد را دنبال می‌کند تَرَک راست افراطی بر دیوار قلعه سوسیال‌دمکراسی کناره‌گیری رئیس شورای شعر و ترانه دفتر موسیقی از سمتش فرشته مهربان ممیزی رفت! گلایه‌های حجتی، وزیر جهاد کشاورزی از پتروشیمی‌ها در ششمین گردهمایی سراسری کشت محصولات زراعی سال ۹۸ - ۹۷ علی دهقان ما هم مقصریم آلرژی به قانون اساسی آشنایی مختصر با دانشنامه ایرانیکا