فرزاد موتمن کارگردان «آخرین بار کى سحر را دیدى؟» در گفت‌وگو با «ابتکار»: جامعه ایرانی سلیقه سینمایی ندارد

سینماداران از کارگردان‌های روشن‌فکر فراری هستند
سیدحسین رسولی
این روزها فیلم «آخرین بار کى سحر را دیدى؟» (۱۳۹۴) به نویسندگی امیر عربی و کارگردانی فرزاد موتمن و بازی فریبرز عرب‌نیا، سیامک صفری، ژاله صامتی، امیرحسین فتحی و ... اکران شده است. فیلمی متفاوت و جان‌دار از کارگردانی کهنه‌کار که این فیلم دهمین اثر سینمایی‌اش مجسوب می‌شود. «آخرین بار کى سحر را دیدى؟» در ژانر پلیسی-‌ جنایی ساخته شده و گم‌شدن دختری به نام سحر را روایت می‌کند.
وضعیت اکران عمومی فیلم‌هایی سینمایی در ایران با مشکلات فراوانی روبه‌رو شده است. فیلم «آخرین بار کى سحر را دیدى؟» هم از این امر مستثنی نیست. به سراغ فرزاد موتمن رفته‌ و درباره این موضوعات گفت‌وگو کرده‌ایم.


در صفحه اینستاگرام خود نوشته‌اید که: «فیلم «آخرین بار کى سحر را دیدى؟» فیلمی‌ است پلیسى، داستانگو و متکى بر چارچوب‌هاى ژانر که براى مخاطب وسیع ساخته شده. چرا این فیلم فقط در ده سالن به نمایش در آمده؟ ده سالنى که هـر یک روزانه در سه یا دو و حتى یک سئانس فیلم را نمایش می‌دهند.» اگر امکان دارد بیشتر توضیح بدهید که چرا چنین اتفاقی افتاده؟
به نظرم می‌آید که عوامل متعددی دست به دست هم می‌دهد تا همچین اتفاقی رخ بدهد. در وهله اول، ما صنعت سینما در ایران نداریم. از طرف دیگر، جامعه ایرانی هم سلیقه سینمایی ندارد. در واقع، سلیقه سینمای مردم ایران را از همان سال‌های اول انقلاب از بین بردند. بنابراین، سینمای ما درگیر جوهای مختلف می‌شود. مثلا به لحاظ تجاری، نوع به خصوصی از فیلم‌ها با بازیگری خاص جواب می‌دهد؛ سینمادار هم به سمت این فیلم‌ها می‌رود و دیگر می‌ترسد ریسک کند و سالن‌هایش را در اختیار نوع دیگری از فیلم‌ها بگذارد. در نتیجه ترتیبی اتخاذ می‌کند که کماکان همان جنس به خصوصی که به آن عادت کرده‌اند، دارای بیشترین سالن‌ باشد. باقی فیلم‌ها هم به سختی اکران می‌شود. خصوصا اینکه فیلمسازی مثل من هم در جریان اکران قرار بگیرد. چند تایی فیلم مانند «صداها» (۱۳۸۷)، «سایه روشن» (۱۳۹۲)، «شب‌های روشن» (۱۳۸۱) و «هفت پرده» (۱۳۷۹) ساخته‌ام که بگذارید از آنها با نام «نامتعارف» و «سخت» نام ببرم. درست یا غلط به من فیلم‌ساز روشن‌فکر هم می‌گویند. این موضوع را قبول ندارم. چون فیلمی مانند «پوپک و مش ماشاالله» (۱۳۸۸) هم در کارنامه من وجود دارد. من روشن‌فکر نیستم بلکه کارگر سینما هستم. متاسفانه با عنوان روشن‌فکر شناخته شده‌ام. این قضیه روشن‌فکری باعث می‌شود که پیش داوری صورت بگیرد. آنها با خودشان می‌گویند: «این فیلم روشن‌فکرانه نمی‌فروشد! حالا تعداد کمی سالن به آن بدهیم تا ببینیم چه می‌شود!» وقتی سالن‌های کمی در اختیار فیلم می‌گذارند دو اتفاق می‌افتد: اول اینکه بیننده با خودش می‌گوید که «این فیلم کم سالن که هیچی نیست.» طبعا او سراغ فیلمی با سالن‌های بیشتر می‌رود. بعد هم تهیه‌کننده و پخش‌کننده از خیر تبلیغ می‌گذرند. آنها به خودشان می‌گویند: «به هر حال این فیلم نمی‌فروشد!» می‌دانید؟ در نتیجه به فیلم‌ها اینگونه صدمه وارد می‌شود.
در حال حاضر سینما برای مردم تبدیل به تفریحی ارزان‌قیمت شده است. مردم با مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می‌کنند و ارزان‌ترین تفریح هم سینما است. بنابراین بیشتر فیلم‌ها می‌توانند بینندگان خود را پیدا کنند. مخصوصا اینکه فیلمساز کهنه‌کاری پشت دوربین باشد و فیلمی پلیسی ساخته باشد. برخورد سالن‌دارها با فیلم‌ها به نوعی نشان‌گر تبعیض است. این برخورد به هیچ عنوان توجیه‌پذیر نیست.
فکر می‌کنم که اگر به فیلم‌ها سالن‌های مناسبت بدهند، فروش خود را خواهند داشت. مثلا به فیلم «آخرین بار کى سحر را دیدى؟» ۴۰ تا سالن ندهند ولی ۲۰ تا سالن را که باید بدهند! اگر این اتفاق بیفتد، تهیه‌کننده هم جرات پیدا می‌کند که تبلیغ کند. با این شرایط اکران، فیلم ما دیده نخواهد شد.
صدا و سیما از فیلم شما حمایت کرده است؟
ظاهرا چند تایی تبلیغ پخش کرده‌اند. البته دقیق خبر ندارم چون اصلا تلویزیون ندارم و تماشا نمی‌کنم.
آنهایی که سینمای شما را می‌شناسند می‌دانند که در فیلم‌های شما با روایت، فضاسازی و دکوپاژ متفاوتی روبه‌رو خواهند شد. حتی اگر فیلم تجاری باشد. اگر اجازه بدهید از توجه ویژه شما به ژانر نوآر بپرسم. چه در فیلم «خداحافظی طولانی» (۱۳۹۳) و چه در برخی فیلم‌های دیگر و مخصوصا در فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» از عناصر این ژانر بهره برده‌اید.
در واقع، ژانر نوآر را خیلی دوست دارم. در جای دیگری هم گفته‌ام که: «سینما یعنی ژانر نوآر. باقی ژانرها فرعی هستند.» به این موضوع اعتقاد دارم. می‌دانم که نظریه‌ای افراطی است. زمانی هم «ژان لوک گدار» گفت: «سینما یعنی نیکلاس ری.» او هم به چرندی که می‌گفت اعتقاد داشت.
یادم است در گفت‌وگویی که قبلا با هم داشتیم، گفتید که در کارگردان‌ها علاقه‌مند به ژان لوک گدار، در فیلمنامه‌نویسی عاشق هال هارتلی و در نهایت هم شیفته ژانر نوآر هستید.
سال‌ها پیش یک فیلم نوآر کلیشه‌ای به اسم «باج‌خور» (۱۳۸۲) ساختم. المان‌هایی از نوآر هم در فیلم «سایه روشن» هست. به لحاظ تصویری هم رگه‌های خفیفی از نوآر در فیلم «سراسر شب» (۱۳۹۶) وجود دارد. البته این فیلم یک درام افسانه‌ای است. آن را برای «جاناتان رزنبام» [منتقد مشهور آمریکایی] هم نمایش دادم و او گفت که: «بوی نوآر می‌دهد!» ولی اصلا خودم آن را نوآر نمی‌دانم. «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» هم در ژانر پلیسی است. البته ژانر پلیسی ایرانی. وقتی درباره جنایت در ایران صحبت می‌کنیم از جنایت‌های حرفه‌ای حرف نمی‌زنیم. در ایران یاکوزا و مافیا نداریم. سازمان‌های حرفه‌ای جنایت نداریم؛ بلکه خانواده‌های قربانی جنایت داریم. جنایت در ایران هم معمولا ریشه‌های اقتصادی، اخلاقی و جنسی دارد. فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» هم با همین رویکرد ساخته شده و نمی‌توانیم آن را مانند فیلم‌هایی مثل «هفت» (۱۹۹۵) بدانیم، چون با جنایتی ایرانی و کارآگاهی ایرانی مواجه هستیم. پرونده ساده‌ای هم داریم. ولی با تمام این احوال باید بگویم که فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» بیشتر شبیه فیلم‌های «دادگاهی» است. برای اینکه اگر می‌خواستیم فیلمی پلیسی آمریکایی بسازیم باید «شهر» را در آن برجسته می‌کردیم. به فیلم‌های «دان سیگل» نگاه کنید. مثلا به شهر نیویورک در فیلم «مدیگان» (۱۹۶۸) نظر بیندازید، یا شهر لس‌آنجلس در فیلم «هری کثیف» (۱۹۷۱). شهر در این فیلم‌ها کاملا یک کاراکتر است. ولی من آن شهرها را در اختیار ندارم. تهران به هیچ عنوان دراماتیک نیست. متاسفانه تهران یکی از بی‌هویت‌ترین شهرهای دنیا است. از خودم پرسیدم که باید چه کاری بکنم؟ متوجه شدم در بیشتر صحنه‌های فیلنامه فردی از فرد دیگری بازجویی می‌کند. همیشه پرسش‌کننده و پاسخگو داریم. بنابراین فهمیدم که این فیلم می‌تواند از لحاظ ساختاری یک فیلم دادگاهی باشد. به همین خاطر است که این فیلم را با حجم وسیعی از «کلوزآپ» (نمای بسته) ساخته‌ام. یادم می‌آید که چند روز پیش از آغاز فیلمبرداری «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» تعدادی فیلم دادگاهی دیدم؛ به طور ویژه فیلم «پرونده پاراداین» یا «قضیه پاراداین» (۱۹۴۷) به کارگردانی آلفرد هیچکاک و «Witness for the Prosecution» (۱۹۵۷) به کارگردانی بیلی وایلدر که شاید بشود «شاهدی برای تعقیب» ترجمه‌اش کرد. وقتی این فیلم‌ها را دیدم احساس کردم که من هم باید «کلوزآپ» بگیرم؛ چون این کارگردان‌ها هم کلوزآپ گرفته‌اند.
دهمین فیلم شما اکران شده است. فیلم «سراسر شب»، یازدهمین فیلم‌تان را هم ساخته‌اید. در بیشتر ژانرها هم کار کرده‌اید. چگونه خودتان را ارزیابی می‌کنید؟
به نظرم، شاید فیلم «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» مردم‌پسندترین فیلمی باشد که ساخته‌ام. تنها فیلم من است که به ژانر اصلی سینمای ایران یعنی درام اجتماعی نزدیک شده است. همیشه برای ساختن فیلم در این ژانر اکراه دارم؛ برای اینکه تقریبا همه درام اجتماعی می‌سازند. علاقه دارم کاری را انجام بدهم که معمولا دیگران سمتش نمی‌روند. دوست دارم طرف فضاهای ویژه و گاهی انتزاعی بروم. کارگردانی «فرم‌گرا» هستم. البته فیلمنامه «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» به من اجازه فرم‌گرایی نداد. این فیلم واقع‌گراست، سمت و سویی اجتماعی هم دارد در نتیجه بر خلاف فیلم‌های دیگرم که بازی‌ها معمولا استلیزه بودند در این فیلم با بازی‌های کمی ناتورالیستی مواجه می‌شویم. بازیگرها را رها کردم. برای آنها چارچوبی تعیین نکردم. حتی دست بازیگرها در میزانسن‌ها هم باز بود. خودشان میزانسن‌ها را تشکیل دادند. قاب‌ها را با میزانسن‌های بازیگرها بستم؛ به همین خاطر دوربین روی دست است. حرکت فراوانی هم دارد.
گویا در سکانس پزشکی قانونی با حضور سیامک صفری و ژاله صامتی وسواس ویژه‌ای داشته‌اید. کاملا متفاوت از کلیت فیلم است.
این سکانس به شدت مورد علاقه من است. وقتی فیلم می‌سازید، همه صحنه‌ها را نمی‌توانید دوست داشته باشید، به خصوص اگر نویسنده فرد دیگری باشد. وقتی فیلمنامه را می‌خوانم، متوجه می‌شوم که می‌توانم در برخی صحنه‌ها بهتر کار کنم. این سکانسی که گفتید نظرم را به شدت جلب کرد. این صحنه را مدیون بازیگرها هستم. به بازی بدن آنها نگاه کنید! عالی است. پدر و مادری در این سکانس هستند که هر آیینه می‌خواهند جسد فرزندشان را نظاره کنند. طراحی صحنه و تدوین ژیلا ایپکچی هم خیلی خوب از آب درآمده است.
اغلب کارگردان‌ها «فتیش‌ها»، «موتیف‌ها» و یا در اصل وسواس‌هایی خاص خودشان دارند. مثلا موتیف‌های تکرارشونده‌ای مانند کوتوله‌ها در آثار تری گیلیام، پدرانِ غایب در فیلم‌های استیون اسپیلبرگ و جیغ کشیدنِ مردانِ چاق در ساخته‌های برادران کوئن را می‌بینیم. در فیلم‌های شما هم برخی موتیف‌های تکرارشونده وجود دارد؟
به نظرم فیلم آخرم «سراسر شب» را بیشتر از همه دوست دارم، چون تنها فیلمی که واقعا فیلم من است. در واقع، چون بیشتر فیلم‌هایی که ساخته‌ام در همکاری با فیلمنامه‌نویسان دیگر بوده خیلی سخت است که دنبال چنین موتیف‌هایی باشیم. اما اگر خوب بگردید متوجه می‌شوید که در اغلب فیلم‌های من کتاب وجود دارد. در «خداحافظی طولانی»، کاراکتر کارگری داریم که به او نمی‌آید کتابی دستش بگیرد، ولی با زنش شعرهای پشت وانت‌ها را می‌خوانند. ادبیات در فیلم‌هایم به نحوی تکرار می‌شود. ولی در «آخرین بار...» نیست. اسلحه و زدوخورد هم هست. معمولا در فیلم‌های این دو موتیف تکرار می‌شود.