پایانی کاملا باز!

محمدرضا ستوده- تا الان که دارم این یادداشت رو می‌نویسم سه بار تهران و دماوند لرزیده‌ ولی هیچ‌کس هیچی نفهمیده. چون در حد دو و نیم ریشتر بوده. اگه بشه سه و نیم ریشتر چی؟ چهار و نیم؟ یا مثلا شش؟ نظرتون در مورد هفت ریشتر چیه؟! فقط همین یه قلم مونده... زلزله! فکر کن یه جایی زندگی کنی که پراید 45 میلیون تومن باشه. داروهای ساده گیر نیاد. هوا آلوده باشه. نتونی حتی خونه اجاره کنی. نتونی گوشت و مرغ بخری. بیکار باشی. یا یه شلوار جین با‌کیفیت ولی غیر برند شده باشه 200 هزار تومن. حقوقت یک میلیون و پونصد هزار تومن باشه ولی یه جفت لاستیک سمند 800 هزار تومن باشه. قطره اشک مصنوعی آرتلاک پیدا نشه. آب‌معدنی دو هزار تومن. دمپایی لاانگشتی 20 هزار تومن. هر چی آب زیرزمینی و روزمینی بوده خشک شده. نیمه جنوبی کشور دارن از گرد و خاک‌‌ کور و خفه میشن. به نظرتون دیگه چی مونده که سرمون نیومده باشه؟ به جرات می‌تونم بگم نمی‌تونین چیزی پیدا کنین که از قلم افتاده باشه. اما برای مردم تهران یه چیزی مونده. اونم چیزی جز زلزله! زلزله‌ای که هر لحظه ممکنه بیاد و با اینکه همه جای دنیا بهش میگن اتفاق تلخ ولی شاید برای ما پایانی باشه که برعکس فیلم‌های فرهادی باز نیست و آدم رو توی بلاتکلیفی نمیذاره. یه جوری تهش رو می‌بنده که مو لای درزش نره!