حکیمِ تا ابد ایرانی

وقتی کشورهای کوچکی که تمام خاستگاه فرهنگی‌شان در ایران است ناگهان سربرمی‌آورند، نمی‌توانند هویت فرهنگی مستقل خود را دارا باشند
ابن‌سینا گرچه در نزدیکی بخارا متولد شده است اما او را باید ایرانی دانست زیرا بخارا در زمان حیات ابن‌سینا در قلمرو ایران بوده است
مولوی محل تولدش بلخ در افغانستان کنونی و محل زندگی‌اش قونیه در ترکیه کنونی بوده است که هر دوی این‌ها بخشی از سرزمین ایران بوده‌اند
مسئولان کشورهای تازه‌تاسیس برای ایجاد هویت فرهنگی، راحت‌ترین و کوتاه‌ترین راه یعنی جعل هویت مفاخر ایران را انتخاب کرده‌اند


مسئولان ایران با بی‌توجهی به حفظ میراث فرهنگی، مجال پیش‎روی به جاعلان و تحریف‌کنندگان تاریخ را فراهم کردند
در عین حال که اکنون یونان به کشوری کوچک در اروپا تبدیل شده است، میراث فرهنگی‌اش همچنان با نام یونان معرفی می‌شود
دولت‌های نوظهور که بر دانش و خرد جمعی مردم‌شان تکیه نمی‌کنند با تحریف هویت مفاخر سعی در تصاحب اندیشمندان دارند
با بی‌ملت‌شدن این جهان با توده‌هایی بی‌هویت و شناسنامه مواجه می‌شویم
آنچه از هویت فرهنگی یک کشور دفاع می‌کند، خودِ هویت است زیرا با هیچ‌تحریفی پاک نمی‌شود و حتی مهاجمان فرهنگی را در خود حل می‌کند
هویت ایرانی مفهومی است که علاوه بر سرزمین، به تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک مردم ایران نیز اشاره دارد
یکم شهریور مصادف با میلاد حکیم عالی‌مقامِ ایرانی، بوعلی حسین بن عبدا... بن حسن بن علی بن سینا مشهور به ابن‌سیناست؛ شخصیتی مهم که علاوه بر طب در حوزه فلسفه نیز کم‌نظیر است. در شرح زندگی‌نامه او نوشته‌اند که در روستای افشانه نزدیک به بخارا متولد شد و زبان مادری‌اش فارسی بود. حتی گفته‌اند که پدرش از صاحب منصبان حکومت سامانی بود.
خواندن همین چندخط از زندگينامه او به‌قطعیت نشان می‌دهد که ابن‌سینا حکیمی ایرانی است و ادعاهای مجعول و ناروا درباره هویت غیرایرانی او گزافه‌هایی بیش نیست؛ چنان‌که تاجیکستان، ازبکستان، کشورهای عربی و حتی ترکیه مترصد تصاحب این دانشمند بزرگند. اما پرسشی که در خوانش ادعاهای آن‌ها پیش می‌آید این است که آیا چنین امری امکان‌پذیر است؟ برای پاسخ به این موضوع باید به ریشه‌های هویتی بازگردیم. هویت ایرانی مفهومی است که علاوه بر سرزمین، به تاریخ، فرهنگ و زبان مشترک مردم ایران نیز اشاره دارد؛ به این‌معنا که نشانه‌های فرهنگی و سرگذشت مشترک در یک‌منطقه جغرافیایی رخ می‌دهد و آن‌منطقه یا همان سرزمین ظرف این مظروف است. آن سرزمین با نامی مشخص شناخته می‌شود و مردم آن سرزمین با «ی» نسبت، ایرانی، یونانی، هندی، چینی و... خود را معرفی می‌کنند؛ بنابراین هرآنچه در تاریخ معینی بر یک‌سرزمین رخ می‌دهد به نام آن کشور یا امپراطوری موجود نوشته می‌شود و تقسیمات ارضی نمی‌تواند تاریخ مشترک و هویت فرهنگی مردم زمان‌های دور را از نام سرزمینی در آن تاریخ جدا کند. شاهد مثال این مدعا بسیاری از دانشمندان یونانی‌اند که اگر بخواهیم قائل به انشقاق عنصر سرزمین از هویت فرهنگی باشیم، باید تمام آن‌ها را متعلق به کشورهایی مانند ترکیه بدانیم زیرا محل تولد برخی از آن‌ها در ترکیه کنونی است که چنین باوری نه‌تنها نادرست بلکه مورد استهزاست و در عین حال که اکنون یونان به کشوری کوچک در اروپا تبدیل شده است، میراث فرهنگی‌اش همچنان با نام یونان معرفی می‌شود. ایران نیز از این قاعده مستثنی نیست و دانشمندی مانند ابن‌سینا گرچه در نزدیکی بخارا متولد شده است، اما او را باید ایرانی دانست زیرا بخارا در زمان حیات ابن‌سینا در قلمرو ایران بوده است و اگر در آن زمان از هر فردی پرسش می‌شد که بخارا در چه سرزمینی قرار دارد، بی‌درنگ نام ایران را ذکر می‌کرد؛ یا هنگامی که بعضی از کشورهای عربی مدعی عرب‌بودن ابن‌سينا می‌شوند، این‌نکته مهم را فراموش می‌کنند که زبان رایج دنیا در عصر ابن‌سینا عربی بوده است و مانند امروز که برخی از نویسندگان کتب خود را به زبان انگلیسی می‌نویسند، ابن‌سينا نیز تعدادی از کتاب‌هایش را به عربی نگاشته است.
در حقیقت مانند آن است که اگر یک‌نویسنده ایرانی کتابی را به زبان انگلیسی بنویسد، کشور انگلستان مدعی شود که هویت آن نویسنده انگلیسی است! از سوی دیگر اگر چنین مدعایی درست است، ابن سینا چرا بسیاری از کتبش را به زبان فارسی نوشته است؟ اگر او عرب بوده و به حسب عرب‌بودنش به عربی قلم می‌زده، چرا از زبان فارسی استفاده می‌کرده است؟ نه آن است که ریشه‌های هویتی او اعم از فرهنگ، تاریخ و زبانش ایرانی بوده و زبان حاکم بر ایران فارسی بوده است؟ به چنین دلایل واضحی خوانش کشورهای عربی در جعل هویت ابن‌سينا نه‌تنها غلط بلکه درخور تحلیل نیز نیست. دیگر آنکه وقتی از مولوی سخن می‌گوییم، باید بدانیم محل تولد او یعنی بلخ که اکنون در افغانستان قرار دارد و محل زندگی‌اش یعنی قونیه که در ترکیه کنونی قرار دارد، هر دو بخشی از سرزمین ایران بوده‌اند. با این گزاره تاریخی به هیچ‌وجه نمی‌توان هویت مولوی را غیرایرانی دانست. همچنین با استدلال زبان نگارش بعضی از کتب دانشمندان نمی‌توان هویت جدیدی برای آن‌ها ایجاد کرد.
فقدان هویت مستقل و سعی در سرقت فرهنگی
علت چنین سرقت‌های فرهنگی را نیز باید در ریشه‌های هویتی جست‌وجو کرد. وقتی سرزمینی بر اساس قواعد بین‌المللی نام جدیدی اخذ می‌کند، تلاش دولتمردانش بر این خواهد بود که هویتی فرهنگی برای کشورشان ایجاد کنند زیرا در عصر کنونی یکی از مهم‌ترین وجوه اعتبار هر کشور مفاخر و نخبگان آن کشور است. دولت‌های نوظهور که بر دانش و خرد جمعی مردم‌شان تکیه نمی‌کنند با تحریف هویت مفاخر ساکن در آن منطقه به انحای مختلف سعی در تصاحب اندیشمندان دارند؛ حال آن‌که اگر قرار بود به شیوه عقلایی و تاریخی رفتار کنند، باید با پذیرش تاریخ سرزمین مورد تصاحب، در وهله نخست هویت فرهنگی مردم‌شان را می‌پذیرفتند و در وهله دوم اصالت تاریخی مفاخر متولد یا ساکن در آن سرزمین را به درستی بازخوانی می‌کردند. برای مثال کشوری مانند تاجیکستان ریشه‌های گسترده و عمیقی با کشور ایران دارد زیرا این منطقه در بازه بسیار طولانی تاریخی در قلمرو ایران بوده است و نمی‌توان مرز سیاسی را علت جداشدن مرز فرهنگی دانست. در واقع مرزهای سیاسی کنونی ماحصل استعمار نوپای قرن هفدهم به بعد است و تا آن زمان به طور نسبی مرزهای سیاسی با مرزهای فرهنگی منطبق بودند. گرچه اکنون کسی به دلیل قواعد بین‌المللی و نظم جهانی مدعی بازستاندن مناطق از دست‌رفته نیست اما تکیه بر مرزهای فرهنگی ارتباطی به مرزهای تعیین‌شده بین‌المللی ندارد. این موضوع زمانی تشدید شد که با ایجاد اتحاد جماهیر شوروی سیاست تبدیل‌کردن هر قومیت به ملت و هرملت به دولت در پیش گرفته شد؛ سیاستی لنيني که با همت استالین تا حدی برای اهداف شوروی کارساز بود و بسیاری از کشورهای اطراف ایران مانند جمهوری آذربایجان، تاجیکستان، ازبکستان و... نتیجه آن سیاست و رویکرد هستند. وقتی کشورهای کوچکی که تمام خاستگاه فرهنگی‌شان در ایران است ناگهان سربرمی‌آورند، نمی‌توانند هویت فرهنگی مستقل خود را دارا باشند؛ از این‌رو مسئولان آن کشورهای تازه‌تاسیس راحت‌ترین و کوتاه‌ترین راه را انتخاب می‌کنند و آن جعل هویت مفاخر ایران است.
اهمال مسئولان و پیش‌روی سارقان فرهنگی
البته در ایجاد زمینه‌های جعل فرهنگی کشورهای اطراف، مسئولان ایران نیز بی‌تقصیر نیستند. آن‌ها با بی‌توجهی به حفظ میراث فرهنگی، مجال پیش‎روی به جاعلان و تحریف‌کنندگان تاریخ را فراهم کردند؛ برای مثال اگر ایشان نسبت به تحریف‌های تاریخی از سوی جمهوری نوپای آذربایجان واکنش متناسب نشان می‌دادند، مسئولان این جمهوری نسخه‌های هویتی برای ایرانیان آذری‌زبان صادر نمی‌کردند. گرچه استدلال‌های جمهوری آذربایجان با ریشخند مردم ایرانی و ایران‌دوست آذربایجان مواجه می‌شود اما این مقاومت مستمر مردم آذربایجان از مسئولیت مسئولان نمی‌کاهد.
یا آنکه اگر نسبت به ثبت مولوی از سوی ترکیه در سازمان فرهنگی یونسکو موضع‌گیری قابل قبولی داشتند، اکنون ترکیه در سطح جهانی مولوی را جزو مفاخر خود نمی‌دانست. یا اگر سری به مزار شیخ بهایی بزنیم، درمی‌یابیم که کم‌ترین توجه به توسعه آرامگاه این عارف نمی‌شود. حفظ میراث فرهنگی یک کشور علاوه بر آنکه بنیان‌های فرهنگی و تاریخی آن سرزمین را تقویت می‌کند، باعث جذب توریست‌های بسیاری نیز می‌شود؛ چنانکه اکنون ترکیه با ایجاد مولوی‌خانه‌های متعدد توانسته است مخاطبان بسیاری را جذب کشورش کند.
اگر مسئولان چنین درکی را پیدا می‌کردند که میراث فرهنگی حتی می‌تواند توسعه را نیز به‌بار بیاورد، ایران با چنان پیشینه عمیق تاریخی به کشوری بی‌بدیل در سطح بین‌المللی تبدیل می‌شد. بنابراین سیاست‌های دولت‌های حاکم در طول چنددهه اخیر نوعی انزوای فرهنگی را ایجاد کرد و باعث پیشروی جاعلان شد.
شايبه نادرست تقابل ملی‌گرایی با انسان‌گرایی و دین‌محوری
نکته دیگری که اشاره به آن خالی از لطف نیست، بازخوانی شايبه نادرست تقابل ملی‌گرایی با انسان‌گرایی و حتی دین‌محوری است. برخی با طرح مفاهم چپ‌گرایانه سعی می‌کنند که با ترسیم دنیای بی‌طبقه و سراسر از عدالت، مرزهای جغرافیایی و فرهنگی را نمادهای ناسیونالیسم افراطی بدانند. چنین گزاره‌ای نه‌تنها در تئوری دچار اشکال است، بلکه از حیث عملی نیز فجایعی خونین را به بار آورده است. اگر خاستگاه چنین اندیشه‌ای را اتحاد جماهیر شوروی بدانیم، در می‌یابیم که رویکرد رهبران شوروی پس از مدت اندکی آمیخته به جنایت و ظلم شد. آن‌ها برای کوچک‌سازی و تحقیر کشورهای بزرگی مانند ایران به هر وسیله‌ای متوسل شدند و با دخالت در امور داخلی کشورها سعی در ترویج اندیشه قوم‌گرایی داشتند. می‌دانیم که آن قوم‌گرایی‌ها نتیجه‌ای جز خون و آتش و باروت نداشت و عجیب است که با دانستن چنین وقايع تاریخی هنوز برخی از افراد حتی آن‌ها که خود را روشنفکران عصر خود می‌دانند در رویای چپگرایی به سر می‌برند. از سوی دیگر مرزهای فرهنگی نشان از تاریخ یک ملت دارد. با بی‌ملت‌شدن این جهان با توده‌هایی بی‌هویت و شناسنامه مواجه می‌شویم. این درحالی است که تنها یک معیار هویت یعنی زبان، عامل خلق بسیاری از آثار هنری برجسته شده است. هنگامی که با عنصر خلل‌ناپذیر زبان مواجه می‌شویم، درمی‌یابیم که ابن‌سینا، مولوی، سعدی، حافظ و... علاوه بر ایرانی‌بودن ریشه در فرهنگ پارسی داشته‌اند و با هرخوانش به‌ظاهر روشنفکرانه‌ای نمی‌توان زبان فارسی را نادیده انگاشت و با ابزار اسلحه ناگهان همه کشورها را ذیل اتحاد جماهیر شوروی دانست. از سوی دیگر برخی از افراد با خوانشی دیگر مذهب را در مقابل ملی‌گرایی قرار می‌دهند. خوانشی که از اساس نادرست است زیرا امت واحده دینی به هیچ عنوان در مقابل ملت قرار نمی‌گیرد. دین یکی از معیارهای هویت است و فرهنگ، تاریخ و زبان از معیارهای دیگر محسوب می‌شوند. در واقع دین‌گرایی با ملی‌گرایی در تضاد نیستند و حتی می‌توانند مکمل یکدیگر نیز باشند. شاید به دلیل چنین نگاهی در طول چند دهه اخیر برخی از متعصبان دینی مولوی را کنار گذاشتند و تمایلی به حفظ هویت ایرانی او نداشتند.
در پایان باید گفت که گرچه کشور ایران به دلیل اهمال‌کاری‌های مسئولان و گاهی نگاه بسته آن‌ها در قبال سارقان فرهنگی و جاعلان تاریخی موضع مناسبی ندارد اما آنچه از هویت فرهنگی یک کشور دفاع می‌کند، خودِ هویت است زیرا با هیچ تحریفی پاک نمی‌شود و حتی مهاجمان فرهنگی را در خود حل می‌کند.