تحقیر با تن پوش وصله دار!

در هوای شرجی جاکارتا امیدهای ما کشته شدند و برابر مورچه‌ها‌ی میانمار کم آوردند تا فوتبال مفلوج ایران روی دیگرش را نشان‌مان دهد و موسیو کرانچار روی تل سیاه به این باور برسد که برای کی روش شدن باید هزار سال نوری کنار نیمکت قدم بزند!
شکست مفتضحانه برابر تیمی که به پرواز در ارتفاعات عمیق عادت نداشت و با تماشای گاف‌ها‌ی پسران ما جان گرفت،حتی اگر استراتژیک تلقی شود باز هم واژه‌ای جز تحقیر را به همراه نخواهد آورد.
بله این سیمای فوتبال ماست.فوتبالی که سلسائوی اروپا را متوقف می‌کند و سوهان بر اعصاب ستاره‌ها‌ی آندلس می‌کشد، اما در آوردگاهی دیگر هیچ کاری از دستش بر نمی‌آید و برابر گمنام ترین تیم دنیا زمین می‌خورد تا باور کنیم از رسیدن به نقطه ثبات فرسنگ‌ها‌ دوریم و فاصله لذت و تفرعن تا ترس و تنزل را در طرفه العینی طی می‌کنیم.
این شکست مثلا استراتژیک هزار تازیانه بر جسم فوتبال نحیف ما فرود آورد و قاره کهن را در بهت و حیرت فرو برد.


آنجا در حوالی خط استوا شاید اگر همای سعادت روی شانه‌ها‌ی سربازان برنا نمی‌نشست،کیسه شن می‌شدیم و بیش از دوبار شادی را به اردوی میانمار هدیه می‌دادیم.شاید برای همین در آخرین دقایق بازی نفس‌ها‌ به شماره افتاد و کرانچار مغموم کنار نیمکت آنقدر جیغ کشید که خروسک گرفت!
باور کنید اینگونه صعود هیچ لطفی ندارد.اینکه با خنجری در سینه به افق‌ها‌ی پیش رو بخندیم نومیدکننده و چندش‌آور است.مگر می‌شود خواسته یا ناخواسته با صدای خراشیده مرثیه ناکامی را خواند و از جاده‌ها‌ی روشن حرف زد. با این پارادوکس فقط آرزوهایمان را در خاور دور دفن خواهیم کرد و بی تعارف دست از پا درازتر به خانه برخواهیم گشت.
تحقیر به طرز عجیبی سراغ فوتبالی را گرفته که بوی مین می‌دهد و انفجار رویاهایش محتمل به نظر می‌رسد.
به میانمار که در هفت آسمان یک ستاره ندارد نه نمی گوییم و طرفه اینکه قبول هم نمی کنیم که روزمرگی از در و دیوار این فوتبال می بارد و گاهی در اوج استیصال به اندکی زندگی نیاز داریم.
این فوتبال پرفراز و نشیب به کجا می رود؟اتوپیای حضراتی که به قاه قاه خندیدن پس از هر شکست خو گرفته اند کجاست؟استخوان های سوخته،گلوله های شلیک شده،آذوقه تمام شده...یکی بگوید چگونه باید از خاکریزهای دوزخی گذشت؟