مراسم تشییع سید ضیاءالدین دُری، کارگردان فقید سینما و تلویزیون با شکوه برگزار شد

دری به سوی آسمان
مهدی فیضی صفت| رفت پیش یک مُشت هنرمند دیگر، بدرقه اش کردند تا بهشت زهرا، خوابید بغل دست دوستانش، یک جای خالی دیگر را پُر کرد در قطعه هنرمندان، همان روزی پر کشید که عزت‌الله انتظامی، فرمانروای سینمای ایران، دَمش رفت و بازدمش نیامد، گذاشتند یک روز بعد از «عزت خان» تشییعش کنند تا شاید حق مطلب ادا شود در رثای آقای کارگردان؛ سید ضیاءالدین دُرّی. چه کسی باورش می شود بیست سال گذشته، انگار همین دیروز بود، وقتی تیتراژ سریالِ خوش ساخت «کیف انگلیسی» بالا می‌رفت، علیرضا قربانی که آن روزها شهرتِ امروزش را نداشت، می خواند: «گشته خزان نوبهار من/ رفت و نیامد نگار من...» انگار همین دیروز بود تماشای قصه عاشقانه «مستانه». کارگردانش سید ضیاءالدین دری بود، اولین سریال مستقلش به شمار می رفت، جذاب ساخت و گیرا، دو سال قبلش بود که «سینما سینماست» را نوشت، تهیه کنندگی و کارگردانی را هم خودش بر عهده داشت، صاحب سبک بود و مولف. نزدیک به یک دهه بعد، استارت پروژه بزرگی را زد، عظیم تر از «کیف انگلیسی»، رویایی در سر می پروراند که به ثمر نشستنش پنج سال زمان می برد، دغدغه استعمار داشت، «کلاه پهلوی» را ساخت. پر بازیگر و باز هم جذاب. 6، 7 سالی بود اما کار نمی کرد، دور بود از دوربین، کبدش کج خلقی می کرد، نمی‌گذاشت نفسی به راحتی بکشد. سرآخر هم از کار افتاد، نامش را نوشتند توی لیستِ پیوند، بردندش شیراز، بیمارستان صدرا، عملش کردند، کبدِ جدیدی گذاشتند درون بدنش، جراحی موفقیت آمیز بود اما تنِ نحیفش پس زد میهمانِ غریبه را، عفونت کرد و ... «آقا ضیاء» با «عزت خان» نشست توی یک پرواز؛ پرواز ابدی.
از سینمایی‌ها تا صدا و سیمایی‌ها
دیروز تشییعش کردند، دوستدارانش آمدند، کم نبودند مخالفان و منتقدانش، آنها هم آمدند برای وداع با کارگردانی که هر تفکری داشت، سینمایش قابل احترام بود. جمع شدند جلوی درِ خانه سینما؛ خانه ای که دیوارهایش بوی مرگ گرفته از بس با نگاهش، تابوت آدم حسابی بدرقه کرده، همان خانه ای که احمد نجفی، درِ پشتی اش را گِل گرفت تا شاید مدیرانش به خود بیایند ولی هنوز هم قدر نمی دانند بزرگانِ زنده را و هنوز هم آدم حسابی ها زمانی عزیز می شوند که دیگر جانی در بدن ندارند.


از رضا کیانیان، ابراهیم حاتمی کیا، محمد مهدی عسگرپور، داریوش فرهنگ، مریلا زارعی، قطب الدین صادقی، علی مصفا، حسام الدین نواب صفوی، ابراهیم داروغه زاده، فخرالدین صدیق شریف، مسعود ده نمکی، محمود گبرلو، علی مسعودی، ملیکا شریفی نیا، اصغر همت و تینا پاکروان بگیر تا علی دارابی، معاون امور استان‌های صدا و سیما، رضا پورحسین، قائم مقام معاون سیما، محمد مهدی حیدریان، رئیس سازمان سینمایی وزارت ارشاد، منوچهر شاهسواری، مدیرعامل خانه سینما، محمد قمی، رئیس سازمان تبلیغات اسلامی، مجید زین العابدین، مدیر شبکه یک، علی فروغی، مدیر شبکه سه، شهاب اسفندیاری، رئیس دانشگاه صدا و سیما، مهدی فرجی، مدیر سابق تلویزیون، محمد مهدی طباطبایی نژاد، مدیر سینمایی و محمد علی ابطحی آمدند برای بدرقه.
بوی پاییز، بوی مرگ
روز قبلش آمدند همین جا برای وداع با «عزت خان»، دوستداران دُری نگران بودند مبادا سخت شان باشد فردایش دوباره بیایند اما آمدند، پر فروغ بود و با شکوه بدرقه اش، خاکش کردند، نسخه هایی از «کیف انگلیسی» و «کلاه پهلوی» را به پیشنهاد سید عزت الله ضرغامی همراهش به خاکِ سرد سپردند. هوا گرم بود اما بوی پاییز می داد، برگ های خزانِ نامرئی می‌ریختند روی سر، «گشته خزان» شاید بهترین نت بود برای خداحافظی با «سید ضیاء». موسیقی فرهاد فخرالدینی با صدای علیرضا قربانی پیچید در فضا و مردم را به بیست سال پیش برد، وقتی تارهای سیاهی لای موهای جوگندمی دُری پیدا می شد. پچ پچه هایی بود در مراسم تشییع، برخی مقایسه می کردند رفتنش را با عباس کیارستمی، معتقد بودند اشتباه پزشکی، فرشته مرگ را زودتر کشانده بالای سرش اما فرزند دُری اعلام کرد درگذشت پدرش به دلیل خطای پزشکی نبود و روند درمانی بدون هیچ اشتباهی در بیمارستان شیراز پیش رفت.
دُری برایم جزو اولین هاست
امیرعلی دانایی، نخستین سخنران مراسم بود، بازیگر نقش اصلی سریال «کلاه پهلوی»، اولین تجربه اش بود، طولانی شدن روند ساخت مجموعه، مطرح شدنش در سینما و تلویزیون را به تاخیر انداخت. از اولین هایش گفت که با سید ضیاءالدین دُری رقم خورد: «او برای من همیشه جزو اولین هاست. اولین کارم را با او شروع کردم و الان هم به عنوان اولین نفر باید صحبت کنم. ما یکی از مفاخر کارگردانی کشور را از دست دادیم؛ انسانی که قلمی شریف داشت. فکر نمی‌کنم دیگر مدلِ او متولد شود، همان طور که مدل علی حاتمی متولد نشد. او در تمام این سال‌ها پدر سینمایی و پدر معنوی من بود. متاسفانه با اینکه پر از شور و عشق بود فرصت چندانی برای کارگردانی پیدا نکرد. حداقل 12 فیلمنامه سینمایی و تلویزیونی داشت اما نتوانست بسازد.»
منصف در پرداختن به تاریخ
انگشت اتهامش را نشانه رفت به سوی مدیران: «گله من این است که چرا از مفاخر خود نگهداری نمی کنیم؟ اگر هنرمندی مثل دُری فیلم نسازد، چه کسی باید بسازد؟ درباره دوره پهلوی کارهای زیادی ساخته شده اما کارهای او جزو بهترین هاست. سیاه نمایی نبود و در پرداختن به تاریخ، انصاف داشت. سریال «سردار سنجرخان» و «پهلوان خشمگین» از پروژه های آقای دری بود که متاسفانه کار نشد. خواهشمندم به جای دسته بندی اجازه بدهیم آدم ها بر اساس شایستگی خود شناخته شوند.»
تقصیر ما نیست، تقصیر شرایط است
رضا کیانیان هم رفت پشت تریبون، صحبت هایش تند بود و آتشین، شبیه به پرویز پرستویی در مراسم تشییع ناصر ملک مطیعی و عزت الله انتظامی. کیانیان در «کیف انگلیسی»، در نقش یک روحانی ظاهر شد. اولین نیشتر را به مدیران زد، از بی معرفتی ها گفت و از فراموشکاری ها: «داشتم فکر می‌کردم از سید ضیاء تعریف کنم که چه کارهای خوبی کرده، بعد به خاطرم آمد چرا چند سال است او را ندیده‌ام و از او دور بوده‌ام؟ ما مردم بدی نیستیم، چرا نباید امیدوار باشیم؟ تقصیر ما نیست، تقصیر شرایطی است که در آن قرار گرفته‌ایم. سید ضیاء کارهای خوبی انجام داد. «کیف انگلیسی»، سریال خوبی بود و دُری خوب توانست آن را روایت کند. در این زمینه علی حاتمی بود و بعد هم او.»
با آرامش بخواب
اسدالله نیک نژاد هم نظر بود با رضا کیانیان. این کارگردان و مستندساز نیز از رفاقت چهل ساله با دُری گفت: «بعد از سال ها دوری، اولین ملاقام با جامعه هنری همراه با مرگ دوست چهل ساله ام بوده است. او یک رفیقِ هنرمند بود و باید مثل رضا کیانیان بگویم؛ متاسفانه ما سراغ یکدیگر را نمی گیریم. از زمانی که به همراه همسرش از انگلیس برگشت تا امروز، حس می‌کنم همیشه همراه هم بوده ایم. باید خطاب به او بگویم نه تنها در تاریخ هنر باقی خواهد ماند بلکه با غرور با ما وداع می کنی، چون فرزندان و خانواده ای نجیب باقی گذاشته ای. او تاریخ را به جوانان ما می گفت. درود بر تو ضیاء، با آرامش بخواب.
شعرِ پدر
قطب الدین صادقی و مریلا زارعی هم از خاطرات همکاری با او گفتند، مدیران سازمان صدا و سیما بعدش رفتند پشت میکروفون و رویاهای ساخته نشده دُری را به تصویر کشیدند. پسرِ «سید ضیاء» اما از یدالله صمدی گفت؛ کارگردانی که بیماری مشابهی، زمین گیرش کرده، تکذیب کرد شایعات مرگ با خطای پزشکی را و دو نسخه سریال های ماندگار پدرش را درون خانه ابدی گذاشت. خواهرش هم آمد بالا: «پدر! من خوشبخت ترین دختر دنیا هستم. امیدوارم لایق تو باشم پدر، تو توشه سال ها زندگی مرا گذاشتی و رفتی. رابطه عجیبی بین ما بود. من بین هیچ پدر و دختری این رابطه را ندیدم. از خدا ممنونم. او بزرگترین هدیه برای من بود. در لحظات هوشیاری، پدر آرزویی داشت و از من خواست با هم بخوانیم. من هم در کنارش خواندم، در آن حالت فقط می‌‌توانست سرش را تکان دهد. تنها تاسفم این است که می خواستم با هم بخوانیم و دیگر نشد.» «آناهیتا» شعری خواند برای پدر؛ شعری که همیشه با هم می خواندند. نماز میت خواندند بر تنِ بی روحش، دوباره نوای موسیقی در فضا پیچید؛ «گشته خزان» علیرضا قربانی و «خداحافظ رفیق» با صدای احسان خواجه امیری، آخرین نواها بودند؛ آخرین صداها. دیگر نیست که بخواند، بنویسد و بسازد.