این لیگ با تمام لیگ‌های دنیا فرق دارد

ساعت هفت غروب است. زمین چمن دانشگاه بهشتی پر از ولوله و سرو صداست. بنر لیگ پرشین بر سر در ورودی خورده است. لیگی که به همت عالی «جمعیت امام علی(ع)» برای کودکان کار و خیابانی و حاشیه نشین برپا شده است. سرخ، آبی، نارنجی، زرشکی، سفید و خلاصه همه رنگی اینجا می‌بینی. تیمی با پیراهن ورزشی مشکی در گوشه‌ای از زمین در حال گرم کردن خودشان هستند. بچه‌های دروازه غار و فرحزاد در حال بازی هستند. صدای گزارش‌گربی‌شباهت به مرد برنامه نود نیست. لحظه به لحظه با بلندگویی کنارزمین گزارش ‌می‌دهد. «بازی همینجوری صفر صفر داره جلو میره». رنگ صورت آفتاب سوخته بچه‌های سیستان و بلوچستان، کنار بچه‌های تیم کردستان ناخودآگاه چشم را نوازش می‌دهد. در گوشه‌ گوشه ورزشگاه حرکت است و نشاط. هیجان کلمه کوچکی است برای این فضا. صدای جیغ و تشویق زن‌ها گوش‌نواز است. بچه‌های روی نیمکت ذخیره یکهو از جا می‌پرند. تشویق‌ها اوج می‌گیرد. «لب خط زلزله محبوب هر چی دله» «ماشاا...دروازه غار» «یالا یالا ما گل میخوایم یالا». دخترها با یک هورای بزرگ به تشویق ادامه می‌دهند «علی شیییییره، سامان شییییییره، امیر شیییییره». پسر عینکی با خنده به دختر‌ها می‌گوید «یه غریب زاده بگید همه رو گفتید دیگه» و دخترها می‌خندند. پسرها و دخترها سردرستی و غلطی یک شعار با هم کل کل می‌کردند. دخترها می‌گفتند داور و پسرها می‌گفتند باوردرسته نه داور. به نوبه خود برایم هیجان انگیز بود دیدن فوتبال و این همه اتفاق خوب کنار هم، برای من و به طور قطع خیلی از همنوعانم که هیچ‌وقت شاهد این همه هیجان از نزدیک نبودیم. بیشتر محو اطراف بودم و یادم رفته بود برای چه کاری این‌جا هستم.
کنار یکی از پسرها می‌روم. با نگرانی بازی را نگاه می‌کند. پیراهن تیمش نارنجی است. بدون اینکه نگاهم کند خیره به زمین چمن جواب سلامم را می‌دهد. رضای 17 ساله آرام حرف می‌زند. اهل کرمان است و تیرگی پوستش نشان از مردمان همان خطه دارد. با همان آرامشش شروع به حرف زدن می‌کند :«من فوتبال رو خیلی دوست دارم و از طریق جمعیت امام علی(ع) برای لیگ پرشین انتخاب شدم. اولین سال هست که اینجام و خیلی دوست دارم برنده بشیم. من عاشق رونالدو هستم. خیلی خوشحالم اینجام باورم نمیشه و دلم میخواد از همینجا بشم یه رونالدویی برای خودم و میدونم که میشه». رضا هم درس می‌خواند و هم کار می‌کند و آرزو دارد که بچه‌های شبیه خودش به همه آرزوهای‌شان برسند مثل خودش که آرزویی نداشت جز بازی روی زمین چمن یه ورزشگاه.
به سراغ حسین و محمد رفتم. یکی از دروازه غار و دیگری ازلب خط. تیم‌های‌شان رقیب هستند و خودشان با هم رفیق. چشم‌های هر دو از هیجان برق می‌زند. حسین از دوستی بین‌شان می‌گوید و رفاقت‌شان که در همین بازی‌ها شکل گرفته. محمد، سردار آزمون بازیکن مورد علاقه اش است و حسین طرفدار خسرو حیدری است. محمد از ایران و جام جهانی امسال حرف می‌زند :«وای پسر عجب روزی بود و چقدر رقصیدیم تو خیابون. اگه شانس بود پرتغال رو هم می‌بردیم». حسین می‌خندد :«لابد امسال ببازید هم میخوای بگی شانسی شانسی بردنمون». محمد مشتی روی بازوی حسین می‌زند: «مثل اینکه یادت رفت دیشب سه تا گل به کیا زدیم». بچه‌ها را به حال خودشان می‌گذارم.
دست زدن‌ها و خنده‌های دختربچه‌ای روی نیمکت قرمز تماشاچیان با گل‌های زرد پیراهنش و روسری کج صورتی رنگش تصویری زیبا خلق کرده است. تصویری که حتی محرومیت نشسته بر صورت دخترک ذره‌ای از زیبایی‌اش کم نکرده است. به سراغش می‌روم. اسمش آرزو است و 10ساله. با بچه‌های جمعیت به اینجا آمده است. آرزو از آرزویش می‌گوید :«دوست دارم خودم یك روز یك والیبالیست بزرگ بشم و بعدشم همه بیان مثل اینجا تشویقم کنند. تازه دلم میخواد یك روز برم اون ورزشگاه بزرگه همینجوری دست بزنم و کلی شعار بدم». یک دختربا روسری آبی و بوقی در دست، زن‌هایی را که روی صندلی‌های جلو نشسته‌اند، صدا می‌کند :«تماشاگران خانمی که اون پایین نشستید اومدید تشویق کنیدها».


اخم کرده و روی نیمکت ذخیره نشسته بود. زیر بار نمی‌رود که اخم کرده. دوستش فرزاد می‌خندد و می گوید :«میدونی از چی ناراحته خاله؟ هی میگن تو سنت کمتر از بقیه هست و الان بشین همینجا اینم از همین زورش میاد». رو به فرزاد می‌کند:«برو بابا هی سنت کمه سنت کمه بذار برم تو زمین نشون میدم به همه». صدای آواز دسته جمعی تیم ملک‌آباد از روی صندلی تشویق کننده‌ها فضا را پر می‌کند و پسری با پیراهن قرمز تیمش که روی صندلی‌ دراز کشیده با اشاره و تکان دست‌هایش آوازخوان‌ها را همراهی می‌کند.
«میثم واحدی» مسئول کمیته ورزش جمعیت امام علی(ع) نگران در گوشه زمین راه می‌رود. با داورها و مربی‌ها حرف می‌زند و حواسش به حواشی زمین هم هست. در حال حرکت اطراف چمن حرف می‌زند :«چهارمین دوره فوتبال پرشین مخصوص کودکان محلات حاشیه سراسر کشور امسال با حضور44تیم در دوره مقدماتی برگزار شد و دردوره نهایی که الان شاهدش هستیم 24 تیم به این رده راه یافتند که در سه رده مسابقات برگزار می‌شود. تمام تیم‌های ورزش جمعیت، تحت عنوان باشگاه پرشین در حال فعالیت مستمر در طول سال هستند و در کنار مراکزی به نام خانه ایرانی در محلات حاشیه و معضل خیز با هدف ارائه خدمات آموزشی و ورزشی و روان‌شناسی و مددکاری تاسیس شده است. تیم‌های ورزشی هم در کنار این خدمات تاسیس شدند برای ارائه خدمات ورزشی و ایجاد فضایی برای ورزش بچه‌ها. تیم‌های فوتبالی که در سرتاسر سال فعال هستند در یک لیگ فوتبال حضور پیدا کرده‌اند وامسال چهارمین دوره است».
واحدی هدف از برگزاری این لیگ را چنین عنوان می‌کند :«بسیاری از بچه‌هایی که در محلات حاشیه حضور دارند، انتخابی جز خشونت ندارند و حالا در کنار این انتخاب‌های ناسالم، ورزش انتخابی شده برای بسیاری از این بچه‌ها که هم الگوی اخلاق هستند و هم از نظر فنی استعداد دارند که از طرف فوتبال لیگ پرشین فرصتی فراهم شده برای استعدادیابی و در حقیقت دیده شدن بسیاری از بچه‌هایی که در این محلات فرصتی برای دیده شدن ندارند و از حق برابری برخوردار نیستند. درکنار این بحث استعدادیابی، هدفی که دنبال می‌شود همگرایی و صلح است و ایجاد گفتمانی برای ارتباط اقوام با هم ازاین طریق. بچه‌ها از اقوام مختلف حضور دارند و بازی می‌کنند با هم در صلح و آرامش و به نوعی الگویی هستند برای صلح اقوام در جامعه. ما خواستیم این گفتمان و صلح به نوعی در فضای ورزشی ما که کمرنگ شده، بولد شود و در حقیقت پررنگ شود و مفاهیم اخلاقی هم، فضایی در ساختار ورزشی پیدا کنند.
در کنار این قضیه آنچه که مهم است،اينكه لیگ پرشین فضایی برای اعتراض و شنیده شدن صدای بسیاری از این بچه‌ها که تحت تاثیر آسیب‌های اجتماعی قرار دارند، ایجاد می‌کند.
ما تاثیر معجزه واری را در زندگی شخصی بچه‌ها به واسطه ورزش می‌بینیم و تغییر الگوهای فرهنگی و اجتماعی به شدت در آن‌ها نمود دارد».
او ادامه می‌دهد :«در بحث استعدادیابی باید متذکر شوم این‌ها بچه‌هایی هستند که فرصتی برای پیدا کردن استعدادشان پیش نمی‌‌آید. براي مثال سیستان و بلوچستان، کردستان و خیلی جاهای دور که فرصتی ندارند جمعیت این امکان را با لیگ پرشین فراهم کرده و برای‌شان فرصتی فراهم می‌شود که در سطح مسابقات لیگ‌های رسمی حضور پیدا کنند».
از واحدی می‌پرسم از طرف وزارت ورزش هم حمایتی صورت گرفته، جواب می‌دهد که تا الان هیچ حمایتی از طرف ساختار ورزشی کشور ما دیده نشده است. البته یک سری حمایت‌ها بوده وفقط یک سری اماکن و فضاها را معرفی کرده‌اند اما بسيار محدود بوده و ما هنوز نتوانسته‌ایم برای مسابقات این شکلی که شاید در دنیا بی‌نظیر باشد که بیش از هزار کودک محروم در این مسابقات حضور دارند در کنار حضور داوطلبانه این همه دانشجو و مربی، کمکی از این وزارتخانه بگیریم. شایسته این بچه‌هاست که در بهترین زمین‌ها و با بهترین امکانات بازی کنند ولی بهترین زمین‌های ما در اختیار بخش خصوصی است.
این مسابقات طی 10 روز و از 24 مرداد تا دوم شهریور جریان دارد.
واحدی می‌ایستد و با آهی عمیق حرف می‌زند:«زیباترین خاطره پارسال اتفاق افتاد و البته شاید هم تلخ که بچه‌های تیم سیستان و بلوچستان برای اولین باربود چمن می‌دیدند. متاسفانه در روستایی که هستند در طول سال روی زمین سنگلاخ بازی می‌کنند و زیباترین خاطره می‌تواند خوشحالی این بچه‌ها باشد و بچه‌ها با هر قومیتی در کنار هم زیباترین حس همراهی و دوستی را تجربه می‌کنند.
چیزی که مهم است در این مسابقات و هدف ما در این لیگ، این است که آن نگاه اجتماعی و مسئولیت اجتماعی را که در میان اهالی ورزش غایب است از این طریق پررنگ کنیم و نقش جامعه‌سازانه ورزش را نشان دهیم. از ورزشکاران ما آقای طالب‌لو و دور اول آقای پژمان ماهینی و حسین منتظری و عده‌ای از ورزشکاران ديگر هم قول داده‌اند امسال حضور پیدا کنند».
صدای مربی جوانی جلب توجه می‌‌کند :«خطای هند بود آخه اینجوری که نمیشه» و سر جای خودش می‌نشیند.
زنی روی زمین خاکی اطراف چمن آب می‌پاشد. بوی نم و چمن در گرگ و میش هوا و صدای تشویق زن‌ها و مرد‌ها و گزارش‌های لحظه به لحظه گزارش‌گر گوشه چمن و دویدن بچه‌ها کنار زمین و صدای فریادهای مربی رو به بچه‌ها همه دست به دست هم می‌داد تا لحظه‌ای فراموش کنی اینجا در پشت این همه زیبایی چه محرومیتی کمین کرده است. استراحت نیمه دوم بازی است. به سراغ آقای گزارشگر می‌روم. مردی که با یک بلندگو کنار زمین لحظه به لحظه را به تصویر می‌کشد و فضا را هیجان‌انگیزتر مي‌كند. سالار شربتی که مربی پرشین کردستان هم هست. از کار زیبای جمعیت حرف می‌زند و عشقی که لحظه به لحظه در این مکان جریان دارد. شربتی می‌گوید بچه‌ها اینجا حال خوبی داشته و خیلی لیگ را دوست دارند. این‌ها بچه‌های حاشیه‌نشین و فقیری هستند که هر کاری باید برای فراموشی رنج‌شان انجام داد. من خودم مربی تیم کردستان هستم و بالطبع دوست دارم تیم خودم برنده بشود ولی این جا برد و باخت به آن معنا مفهومی ندارد و مهم روحیه همدلی و کار گروهی است که این‌ها اینجا یاد می‌گیرند.
رنگ قرمز وسط زمین چمن پیراهن تیم ملک‌آباد با زردی پیراهن رنگ بوشهر در تاریکی شب حسابی در تضاد است. کنار ذخیره تیم می‌نشینم. «خاله بیا یه عکس بگیریم که تیممون برد، داشته باشی و حالشو ببری». دست روی شانه هم می‌اندازند. عکس گرفته می‌شود و لبخند بی‌ریای‌شان ثبت می‌شود. از بچه‎‌ها می‌پرسم توی بازیکن‌های ایرانی طرفدار کی هستید، همه با هم یک‌ اسم را می‌گویند :«بیرانوند» و یکی‌شان دستش را مچ می‌کند و بازویش را بالا می‌برد و می‌گوید :«ما برای برد اومدیم و می‌بریم». این حرف‌ها زمانی بود که تیم یک صفر عقب بود ولی امید بچه‌ها حکایت دیگری داشت.
از سیستان و بلوچستان آمده‌اند. یحیای 16ساله رنگ صورتش حکایت از زادگاهش دارد و چشم‌هایش حکایت از نداشته‌هایش. سعیدالدین بزرگ‌زاده اهل شهر سرباز و مربی تیم سیستان و بلوچستان است. با هر دو که حرف می‌زنی با همان لهجه دلنشین سیستانی‌شان چیزی نمی‌بینی جز صفا و سادگی مردمی که سال‌ها رنگ محرومیت چیزی از انسانیت‌شان کم نکرده است. یحیا هافبک وسط و از همان شهر سرباز آمده است. مربی چگونگی آشنایی یحیا را با لیگ شرح می‌دهد :« ما دنبال استعدادها بودیم و یحیی را از حاشیه شهر پیدا کردیم. دوسال قبل، پیش من اومد و الان یکی از بازیکن‌های خوب تیم هست».
یحیی از حسش می گوید :«من نمیتونم بگم چه حسی دارم. خیلی خوشحال هستم کسی مثل من که توی منطقه محروم بوده و هیچ امکاناتی نداشته و به خواب هم نمی‌دیده چنين جایی رو، اكنون اینجا باشد. من تا قبل از این لیگ زمین چمن ندیده بودم و برام خیلی عجیب بود که چه جوری میشه من اینجا باشم». یحیی طرفدار آزمون است و بیرانوند را بي‌نهايت دوست دارد و دلش هم می‌خواهد شبیه رونالدو شود. بزرگ‌زاده می‌گوید: جمع کردن همین بچه‌ها و تمرینات هفتگی خودش یک کار سخت است آن‌هم در گرمای بد سیستان و بی‌آبی. ولی بچه‌ها با عشق و علاقه با همین شرایط توی زمین خاکی تمرین می‌کنند. معرفت آن‌جا داد می‌زند. تصور شرایط برای کسی ممکن نیست که بفهمد بودن بچه‌ها اینجا یعنی معجزه. بچه‌ها اکثر وقت‌ها چند کیلومتر را پیاده می‌آیند. مربی سیستان بیشترین نمود لیگ را این می‌داند که بچه‌ها فارغ از نژاد و مذهب و قوم کنار هم هستند و فقط یک رقابت دوستانه با هم دارند و مابقی بهانه است.
«عاشق فوتبالم و استقلالی هستم و زنده باد آبی و یك سید داریم تو تیم که دمش گرم». فرهاد دفاع راست تیم جوانان ملک آباد است. افغان است و درس را ول کرده و از هفت سالگی کار می‌کند. شور و نشاط دارد و لبخند از لبش محو نمی‌‍‌شود:« من از بچگی فرحزاد بودم وتازه اومدیم کرج. قبلا توی فرحزاد توی رستوران‌ها بیشتر کار می‌کردم. قلیون برای مشتری می‌آوردم، ظرف می‌‍‌شستم و نظافت و از این کارها. بعضی وقت‌ها هم با پدرم می‌رفتم کارگری. الان دیگه کارم رو باکلاس‌تر کردم و توی یه کابینتی کار می‌کنم. چهارساله توی لیگ پرشین هستم. اول با تیم فرحزاد بودم که اولین تیمی بود که ساخته شد و الان برای تیم ملک‌آباد بازی می‌کنم». فرهاد از اعتیادی می‌گوید که گریبان‌گیر خانواده‌ و محل زندگی‌اش است ولی همین ورزش و فضایی که فرهاد در آن قرار گرفته، باعث شده که از این معضل دوری کند. «من بارها امتحان کردم ولی بی‌خیالش شدم. مثلا ورزشکارم و حیفه سلامتم رو به خطر بيندازم. ورزش یك امیدواری خوبی به من داده است». از فرهاد می‌پرسم با بچه‌هایی که توی تیم رقیب هستند بعد از بازی و برد و باخت چه رفتاری دارید؟ مي‌گويد:«ما پارسال با اینکه از بچه‌های بلوچستان باختیم ولی بعدش رفاقتمون زبانزد بود. این‌جا هیچ‌کسی با کسی دشمن نیست. ما این‌جا هستیم که صدای صلح، آزادی و فقر رو به گوش همه برسونیم؛ به کل دنیا».
فرهاد عاشق کتاب بادبادک باز خالد حسینی نویسنده هم‌وطنش است. داستان کوتاه می‌نویسد. یکی از مسئولان خانه ایرانی در این مسیر کمکش کرده. داستانش را نشانم می‌دهد. داستان کابل خونی. باورم نمی‌شود این نوشته هر چند کوتاه برای پسری باشد که از کودکی در حاشیه زندگی بوده و بلوغ و نوجوانی را در محرومیت تجربه کرده است.
از فرهاد خداحافظی می‌کنم. باید لیگ را ترک کنم. هوا تاریک شده. یکی از تیم‌ها گل می‌زند. تماشاچیان هر دو تیم را تشویق می‌کنند و تیم بازنده را بیشتر با شعارهای‌شان حمایت. هیچ‌کسی خسته نیست. انگار نه انگار آخر شب است. صدای فرهاد درگوشم می‌پیچد. شعرش را با صدای خودش می‌شنوم :« وقتی تو پرواز می‌کنی دنیاست که زیرو رو می‌شود. لحظه پرواز توست که دنیا به تو تعظیم می‌کند. پرواز كن شاپرک من که پرواز تو آرام‌بخش جان‌هاست. پرواز کن تا نشان بدهی که لایق پروازی و تو توانایی داری که چشم یک جهان را به خود خیره کنی».