روزنامه قانون
1397/05/20
مر گ در میان ز مین و آ سمان
خودش هم نفهمید چطور شد و زندگی از کدام طرف فرمان داد که حالا باید نیمی از عمرش را در آسمانها باشد. از بچگی از ارتفاع نمیترسید اما نه اینکه ناگهان کارگر آرماتوربندی شود. روزی که از بوشهر برای کار به تهران آمد، رفت پیش حسین آقا، کارگر قدیمی بوشهری که سالهاست در تهران کار میکند. تا به حال چندتا کارگر زیر دستش اوستا شدهاند. حسین آقا همان روزهای اول به جاسم گفت اگر میخواهد بی چک و چانه روزی 50 هزارتومان درآمد داشته باشد، باید برود سراغ آرماتوربندی. چون هر کارگری سراغش نمیرود و بازار کارش رونق دارد. حالا از آن روز نزدیک به 10 سال میگذرد. جاسم در این سالها ازدواج کرده و دوتا بچه سه و هشت ساله دارد. از ساعت هشت صبح میرود بالای ساختمان تا پنج غروب. آن هم برای حقوق روزی 60 هزار تومان. بعضی روزها هم صاحبکار مقداری از حقوقش را به دلایل مختلف نمیدهد. او میگوید:« آرزو به دلم ماند در یک کاری هر روز حقوقم را کامل و تمام به من بدهند». جاسم حتی بعضی وقتها صبحانه و ناهارش را هم روی میلههای آهنی میخورد که مقابل نمای ساختمان کار گذاشتهاند. به دليل اینکه بیشتر کار کند و صاحبکار از او ایراد نگیرد. بعضی وقت ها هم پیمانکاری است و هر چه بیشتر کار کند، بیشتر گیرش میآید. او هر ماه 600 هزارتومان باید اجاره خانه بدهد و این برایش سخت است وقتی حقوق ماهانهاش به یک میلیون و500 هزار تومان هم نمیرسد.« این حقوق کم کفاف زندگی من را نمیدهد. همین که هر شب با خانوادهام غذای گرمي برای خوردن داشته باشیم، خدا را شکر میکنم. ما که فصلی کار میکنیم و کارمان هر روز هم نیست. در سال 6 ماه میشود کار کرد که میتوان گفت6 ماه نیست بلکه چهار، پنج یا سه ماه میتوانی کار کنی، بستگی به کار و بازار کار دارد که باشدیا نباشد». روزهای تعطیلی جاسم که زیاد میشود، ترس و اضطراب بی پولی می افتد به جانش. تا وقتی کار باشد سختی هم باشد زندگی را پیش میبرد و برایش مهم نیست اما بعضی فصلها ساخت و ساز کم است یا جایی کار پیدا نمیکند؛ آن وقت باید بنشیند توی خانه و منتظر کار بماند یا صبح به صبح برود برای کارگری بایستد و اگر کاری پیدا شد، برود وگرنه به خانه بازميگردد. اسم بیمه که می آید، داغ دلش تازه میشود. میخندد و میگوید: « کدام بیمه؟ هیچ نوع بیمهای به ما تعلق نمیگیرد. یک طرحی دادند که برای تامین اجتماعی بود؛ میرفتی «فنی و حرفهای» کارت مهارتت را میگرفتی، کارت کارگری ساده و بعد بیمه خودت را آزاد، با مبلغی حدود 40 یا50 درصد، پرداخت میکردی. من سراغ دارم فردی بازاری یا مغازهدار است یا حتی فروشگاه دارد، رفته کارت را تامین کرده و لیست بیمهاش رد شده، در حالی که من که کارگر هستم با اینکه سه کارت هم دارم، هیچ بیمهای به من تعلق نگرفته است. یا نوبتدهی و سهمیه تامین اجتماعی تمام شده است. چرا باید این آدم ها بیایند کارت بیمه بگیرند آنوقت ما که باید کارت داشته باشیم، از نوبت عقب بمانیم؟»
معلولیت های جسمی شدید در کمین آرمارتوربندها
جاسم چند سال پیش كه از یکی از داربستها در خیابان کریمخان بالا رفته بود تا نمای ساختمان کار کند، افتاد و پایش آسیب دید. هنوز هم وقتی بیشتر از مقداری که باید روی تخته میایستد و کار میکند، به خصوص وقتي که هوا هم سرد باشد) پادرد میآید سراغش.
او درباره خطرهایی كه در کار با آنها روبه رو شده میگوید:« آرماتوربندی نسبت به بقیه شغلها تا حدودي شغل سنگیني است چون سر و کارت با میلگرد و بتن است. میلگرد خودبهخود ابزاری است که با خودش خطر دارد. یعنی اگر حواست جمع نباشد و موقعی که کارت ایمنی نداشته باشد، خیلی راحت برایت اتفاقی میافتد. احتمال دارد زمانی که در حال بستن فونداسیون قسمتی هستی که گودبرداری کردهاند، چون ما مرحله اولِ کار هستیم و احتمال دارد که دیوارهای همسایه ریزش کند، بریزد روی سرت و نتوانی فرار کنی و جانت را از دست بدهی. چندین مورد از این چیزها پیش آمده است.
یا اینکه با سهلانگاری خود کارگر یا بیاحتیاطی کارفرما که تجهیزات ایمنی را فراهم نكرده، ممكن است پايين بيفتيم چون میلگرد هم نازک هستند، به سر و صورت یا شکم بچهها فرو ميروند. حتی من خودم چند مورد عکس دارم که اینطور از بالا افتادهاند و میلگرد از شکمشان بیرون زده است». جاسم رفیقی دارد به نام ناصر که در همه کارها با هم هستند مگر اینکه برای یکیشان کاری در شهرستان پیش بیاید و مدتی از تهران برود.
ناصر6 سال است که آرماتوربندی میکند و کارش هم خوب است. کوچک اندام است و فرز. میدود این طرف و آن طرف و کارها را انجام می دهد. تازه ازدواج کرده و به قول خودش هر روز از زیر سنگ هم که شده کار پیدا میکند تا بتواندهزینههای زندگیاش را بدهد.
ناصر از نزدیک چندتا از رفقایش را دیده که سر کار آسیب های سختی دیده اند و دیگر نتوانسته اند کار کنند و میگوید:« وقتی یکی از بچه ها از روی میلهها می افتد پایین و صدمه می بیند چند روز اول، کارفرما اطراف خانواده هست و خانواده مصدوم را به نوعی راضی میکند. سعی میکند اطرافش باشد و نگذارد احساس سختی کند. متاسفانه وقتی مشکل پیش بیاید، زمان بگذرد و مشکل بیشتر شود خیلی راحت از زیر بار بیمه، هزینه بیمارستان و هزینههای دیگر شانه خالی میکند و همه این هزینهها به خانواده و خودِ کارگر برمیگردد. براي مثال براي یکی از بچهها در جوشکاری مشکل پیش آمد و بهنوعی قطع نخاع شد، کار به شکایت، پاسگاه و دادگاه کشیده شده که متاسفانه ۵۰ در صد خودِ کارگر را مقصر اعلام کردهاند».
دوری از خانواده، دردسر آرماتوربندها
جاسم پاییزها را دوست دارد چون همراه با بعضی از کارفرماها برای کار به بوشهر میروند. او کنار پدر و مادر کارش را هم انجام میدهد. همسر جاسم هر شب وقتی می خوابند برایش آیت الکرسی می خواند و مدت ها با نگرانی او را تماشا میکند. خدا نکند یکی از بچه ها مشکلی برایش پیش بیاید آنوقت زن نه خواب دارد و نه خوراک از وقتی جاسم در خانه را می بندد تا وقتی بازمیگردد هزار دور تسبیح می گرداند و دعا می خواند تا شوهرش از آن بالا پایین نیفتد یا اینکه میلگرد به شکمش فرو نرود. جاسم درباره دوری از خانواده میگوید:« گاهي پیش می آید چند ماه از سال را در کنار خانواده نباشیم که بتوانیم بهنوعی تامین معاش کنیم. اما در کل جدا از فصل زمستان، بهار و تابستان خیلی وقتها باید از یک شهر به شهر دیگري رفت یعنی مجبوریم نقلمکان کنیم تا بتوانیم کار پیدا کنیم. یعنی آنطور نیست که از اول بهار یعنی در ۶ ماه اول، بازارِ کار روبهراه باشد تا پاییز. نه. آن هم باز مشکلات خاص خودش را دارد».
سایر اخبار این روزنامه