برای نودونهمین زادروز «عباس زریاب خویی» که با وجود نامهربانی هایی که دید نامهربانی نکرد

خمارِ جرعه دانش
عباس ابوالفتحی| بعضی آدم‌ها معنای دقیق واژه کمال هستند. نامش را بعد ها دایرالمعارف گذاشتند. نام پر جوهر عباس زریاب خویی؛ استاد سرشناس گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشگاه تهران که هیچ کینه و عشقی را برتر از علم و ادب نمی شناخت. «عباس» 20 مرداد 1298 از خانواده‌ای ساده و بی سواد در خوی از شهرهای آذربایجان غربی متولد شد. جانش در همان کودکی خمار سرکشیدن جرعه دانش بود و این شور کودکانه دلپذیر، مادرش را واداشت دو سال «عباس» را نزد آموزگار قرآن بفرستد. بعد تحصیلات پایه را آغاز کرد اما با گذشت زمان هر لحظه فاصله میان او و خانواده و مردم شهرش بیشتر شد. از معلم هایش دل خوشی نداشت و با اکراه ادامه تحصیل می داد. شوق معرفت و دست طرد بی گانگی او را به کج خلوت کتابخانه محدود موجود برد و کتابهایی چون اسکندرنامه، کلیکه و دمنه، مختارنامه عطار و حیاه القلوب مجلسی آغوش امنش شدند. کتاب های بعدی تاریخ، ادبیات و نقد های ادبی بودند. حالا جوان شده بود و مرید شیخ قاسم مهاجر. با نزدیک شدن به زمان خدمت اجباری به پیشنهاد شیخ اعلمی در سال 1316 به اصرار پدر را راضی کرد به قم برود. راه تحصیل عربی و مقدمات فقه و اصول او را از بیراهه خشونت و نظامی گری که آن تنفر داشت دور می کرد. اگرچه ورودش به قم مصادف شد با اوج گرفتن قدرت پهلوی و سخت گیری های روز افزون سیاسی و اجتماعی آن دوران.
اقامتش در قم شش سال به درازا کشید. در آن سال‌ها علاقه فراوان زریاب خویی به دانستن علوم مختلف سبب بدبینی طلاب نسبت به او شد. خودش تصویر شخصی از آن روزها دارد: «من علاوه بر حضور در جلسات فقه و اصول و حکمت، به مطالعه کتب دیگری می‌پرداختم که در آن زمان در قم مورد پسند نبود. دوست من آقای حاج شیخ جعفر اشراقی تبریزی کتب اجتماعی و فلسفی و روانشناسی و نیز کتب فقه و اصول اهل سنّت را می‌خرید و من که مدتی با ایشان هم‌حجره بودن، از این کتاب‌ها در حدّ وسع و امکان استفاده می‌کردم. مطالعه این کتاب‌ها و بازگو کردن مطالب آن در مجامع و محافل طلاّب عده‌ای را نسبت به من بدبین کرد و من می‌شنیدم که مرا در خفا به فرنگی‌مآبی متهم می‌داشتند و حتی شخصی مرا مادی خوانده بود».
در سال 1322 بیماری پدر، فرزند را به زادگاهش باز می گرداند. دو سال بعد اما بر او سخت می گذرد. از طرفی غم و اندوه درگذشت پدر و کفالت خانواده و از طرفی زندان و تبعید به تهران در پی تهمت های سیاسی روس ها که حالا با پایان یافتن جنگ دوم جهانی در آذربایجان نفوذ فراوان داشتند. هزینه های اولیه زندگی اش در تهران با تدریس خصوصی و نوشتن مقالات علمی و ادبی به سختی تامین می شد تا اینکه سال 1325 محمد صادق طباطبایی کتابخانه شخصی خود را به مجلس شورای ملی اهدا می کند. مسئولیت فهرست نویسی این کتابخانه که شامل سه هزار جلد کتاب در زمینه های مختلف است، در ازای صد و پنجاه تومان در ماه به زریاب خوی محول می شود. هر وقت دری به رویش بسته می شد، دست سرنوشت دری از کتابخانه به رویش می گشود. سه سال بعد با عنایت سید حسن تقی زاده به استخدام این کتابخانه در می‌آید و در کنارش تدریس تاریخ علوم اسلامی دانشکده علوم معقول و منقول دانشگاه تهران را نیز بر عهده می گیرد. بعد از چند سال به آلمان سفر می کند و طی مدت 5 سال در رشته های تاریخ و فلسفه دکترا می گیرد. در 1341 با اینکه کرسی دانشگاه کالیفرنیا، بروکلی به او اهدا می شود به شوق آموزش فرزندان میهنش باز می گردد و استاد گروه تاریخ دانشکده ادبیات دانشکده تهران می شود. تا پیش از انقلاب سال 1357 که مورد بی مهری دستگاه اداری دولتی دانشگاه قرار می گیرد و اجبارا دانشگاه را ترک می کند، در اغلب رشته های دانشکده انسانی تدریس و سخنرانی می کرد. احمد تفضلی درباره آن روزها می نویسد: «دستگاه اداری دانشگاه قدر او را ندانست و زریاب اجباراً دانشگاه را ترک گفت و از این راه دانشگاه بود که زیان فراوان دید نه او. فراغت ایام بازنشستگی او را مدتی به کنج خلوت دلخواسته پژوهش کشاند، ولی هنگامی که بنیاد دائرهالمعارف اسلامی و مرکز دائرهالمعارف بزرگ اسلامی ودائره‌المعارف تشیع تاسیس شد، بر همه اهل علم و معرفت معلوم بود که هر دائرهالمعارفی در این زمینه‌ها بدون همکاری پرثمر زریاب ناقص خواهد بود. از این رو بود که همه خاضعانه دست کمک به سوی او دراز کردند و از او درخواست همکاری کردند. زریاب کوشید تا رنجیدگی خود را از دستگاه اداری دولتی دانشگاه به دست فراموشی سِپُرد. با دل و جان با سازمان‌های علمی نامبرده به همکاری پرداخت و اکنون مقالات او زینت‌بخش این دائره‌المعارف‌هاست». زریاب خویی بزرگ سرانجام در روز 14 بهمن 1373 پس از 75 سال خدمت خالصانه و پر ثمر برای همیشه در آغوش پر مهر خاک وطنش آرام گرفت.