روزنامه همدلی
1397/05/16
نگاهی به زندگی سلبریتیهایی که از بی خانمانی به ثروت رسیدند رویاهای واقعی
مهدی فیضی صفت - زندگی شان را که ببینی، شاید حسرت بخوری، خانه هایی که یک اتاقش بزرگتر از تمام خانه پدری ات است، با تمام پس اندازت حتی نمی توانی آینه بغل اتومبیل های لوکس شان را بخری، روی کشتی های تفریحی شان لم می دهند، هر چه می خواهند برای شان مهیاست، گران ترین برندها را بر تن می کنند و تمام دوربین ها زوم کرده اند روی چهره های جذاب شان؛ سلبریتی های سینما، موسیقی و ورزش. همه شان اما اشراف زاده نبودند، روی بالش پرِ قو نخوابیدند و در استخر خانه پدری، شنا نکردند، بعضی های شان حتی به اندازه خرید نان، پول نداشتند، توی پارک و خیابان می خوابیدند، میزها را دستمال می کشیدند و حتی توی سطل آشغال ها می گشتند دنبال یک لقمه غذا. دنیا روی خوشش را نشان شان داد ولی خودشان هم پا پس نکشیدند، در سخت ترین روزها، در لحظاتی که هیچ کورسوی امیدی نبود رویاهای بزرگ شان را زنده نگه داشتند و بال و پرش دادند، لباس های شان کهنه بود اما ستاره میدیدند خودشان را. در این مطلب نگاهی انداخته ایم به زندگی 10 سلبریتی با شهرت جهانی، ستارههایی که روزی بی خانمان بودند اما بعدها صحنه ها را به تسخیر خود درآوردند.تام هاردی
خوش قیافه، خوش استیل، جذاب، پولدار، مشهور و ستاره، به تنهایی انگار آرزوهای نیمی از جوانان دنیا را به یغما برده؛ «تام هاردی»، امروز کارگردان ها به در و دیوار می زنند تا راضی اش کنند برای حضور در فیلم های شان، حتی حضورش در یک سریال هم می تواند نگاه ها را به سمت تلویزیون جلب کند، چشم های رنگی و نافذش، مردم را می کشاند سمت سینماها، به قدری فیلم خوب و مهم بازی کرده که نمی توان از چند اثر اسم برد و به شاهکارهای دیگرش اشاره نکرد، چه قهرمانِ «مکس دیوانه: جاده خشم» باشد و دنیا را نجات دهد و چه شخصیت نفرت انگیزِ «بازگشته»، قابل اعتناست و دوست داشتنی. چندی پیش در میان نور دوربین ها و آدم های دور و برش، ناگهان چرخید و با یک بی خانمانِ ژندهپوش خوش و بش کرد، برق چشمانش انگار یادآور روزهای سخت بود، جوابش در همان لحظه به خبرنگاران، مبهوت شان کرد: «تربیت من به گونه ای بوده که طرز برخوردم با رئیس هتل با دربانِ هتل، یکی است». هر چند مادرش نقاش و پدرش نویسنده بودند اما تا بیست و چند سالگی به شدت درگیر کوکائین و الکل بود، تمام پول هایش را صرف اعتیاد کرد اما خیلی زود خودش را بیرون کشید و شد ستاره سینما.
دواین جانسون
یکی از مشهورترین هاست در جهان، در سینما با نام «دواین جانسون» می شناسندش و در دنیای پر زرق و برق و پولسازِ کشتی کج، «راک» صدایش می زنند. پردرآمدترین بازیگر سال 2016، میان آن همه ستاره ریز و درشت که هر کدام شان، ثروتی نجومی دارند، بیشترین پول را از سینما به جیب زد، در همان روزها که اسمش روی جلد مجله ها بود و مردم غبطه می خوردند به درآمد هنگفتش، نوشت از روزهای سخت، در روز شکرگزاری گفت از دشواری هایی که شاید هر کسی جز او را از پا درمی آورد: «وقتی سرمان را برای دعا خم میکردیم، می رفتیم کنار میز و همه آن چه را برایش سپاسگزار بودیم، با بقیه تقسیم میکردیم.» در آن روزها حتی پولی نداشتند تا بوقلمون بخرند و شامِ مخصوص را بپزند، سال 2015 یک اتومبیل به پدرش هدیه داد به مناسبت کریسمس، هیچ وقت از یاد نبرده روزهایی که به سختی لقمه نانی پیدا می کرد برای خوردن، هر چند مغرور بود و سرکش، وقتی ابرویش را بالا می انداخت و برای «جان سینا»، رقیبش در کشتی کج، کُری می خواند، فکر می کردی این همه نخوت، ریشه در اشراف زادگی اش دارد ولی«دواین»، غول هالیوود هیچ وقت فراموش نکرد اشک های مادر و گریه های بی صدای پدر را.
جیم کری
بیشتر کتاب های موفقیت را که ورق بزنی، درونش داستان کمدینِ نابغه را نوشته اند، برای مردمِ غمزده تا خود را باور کنند. وقتی هنوز نام و نشانی نداشت، هنوز «ماسک»ی نبود که استعداد شگفت انگیزش را به رخ بکشد و نوید تولد ستاره ای جدید را بدهد، ورشکسته بود، جیب هایش را می تکاندی، به زور یک پوند پیدا می کردی، یک چک به نام خودش کشید، به مبلغ 10 میلیون دلار، تا به حال این مقدار پول را از نزدیک ندیده بود، همان روز پدرش از دنیا رفت، چک را به داخل تابوت پدر پرت کرد، چند سال بعد برای هر فیلم 20 میلیون دلار دستمزد می گرفت، اما از یاد نبرد روزگارِ بیکاری پدر را، وقتی خانه شان را از دست رفته دیدند، خانواده فقیرش جمع شدند درونِ یک «ون» و زندگی شان معنا پیدا کرد در سفر به نقاط مختلف کانادا، 16 ساله بود که مدرسه را رها کرد، به دنبال کار بود تا کمک بکند به خانواده گیر کرده در چاهِ فقر. استندآپ کمدی اجرا می کرد و پول ناچیزی می گرفت. می گویند نبوغ در تنگنا فرصت ظهور پیدا می کند، خودش هم می گوید از سختی های زندگی که حس شوخ طبعی را در وجودش بیدار کرد. شد یکی از بزرگترین کمدی های تاریخ و دو گلدن گلوب هم به خانه برد؛ جیم کری.
هلی بری
«امی» و «گلدن گلوب» را دریافت کرده، تنها زن سیاهپوستی است که در تاریخ 90 ساله اسکار، دستش به معتبرترین جایزه سینمایی جهان رسیده، به قدری فیلمِ مهم بازی کرده که فهرستی طولانی لازم است برای نام بردن شان، در آستانه 52 سالگی قرار دارد، ثروتمند، هر چه دلش بخواهد برایش مهیاست اما سه دهه پیش، شاید آرزو داشت پولی به اندازه یک وعده غذا در جیبش باشد، تازه 20 ساله شده بود، فهمید در «کلیولند» آینده ای ندارد، راهی «شیکاگو» شد، رویای بازیگری در سر داشت، اما روزگار بر وفق مرادش پیش نرفت، آهی در بساط نداشت، مادرش هم بی اعتنا بود به وضعِ بدِ دخترش. نه پولی برای سیر کردن شکمش داشت و نه توان اجاره کردن اتاقی هر چند کوچک، پناهگاه بی خانمان ها، آخرین امیدش بود، طبیعت مهربان نبود با «هلی ماریا بری»، اما کم کم روی خوش زندگی را هم دید، کارگردانی اعتماد کرد به دخترِ جوان. شانس به «هلی» رو کرد و فیلم هایش یکی پس از دیگری مورد استقبال قرار گرفتند. او اما در اوج شهرت و ثروت یاد می کند از روزهای سختی که هیچ کسی را نداشت، «بری» به زعم خودش درس های زیادی از روزگار بی خانمانی گرفت و آموخت چگونه کنترل سرنوشتش را به دست بگیرد.
جنیفر لوپز
پر بیراه نیست اگر سرشناس ترین خواننده و بازیگر در دهه 90 و سال های ابتدایی قرن بیست و یکم بنامندش. خواننده، هنرپیشه، رقاصه، تهیه کننده موسیقی و تلویزیونی، نویسنده و طراح مد، انگار به هر چه در زندگی می خواسته، رسیده. به قدری محبوب بود و پولساز که نشریات انگلیسی نوشتند اعضای بدنش به مبالغ هنگفتی، بیمه شده اند. خودش اما تکذیبش کرد و خنده دارشان خواند. برای مهم ترین رویدادها از جمله جام جهانی فوتبال دعوتش می کردند تا بخواند و نگاه ها را به سمت خود جلب کند، اما «جنیفر لوپز» که حالا در خانه های چند صد متری زندگی می کند، روزگاری مجبور بود روی یک کاناپه سفت و کوچک در استودیو رقص بخوابد! دیوانه وار عاشق رقص بود اما مادرش اجازه نمی داد، سرگردان شد و آواره، رفت به اروپا تا بتواند به آرزویش برسد، در یک مسابقه بین المللی شرکت کرد و شانس درِ خانه اش را زد، رقصید در یک سریالِ محبوب و فرشهای خوشبختی جلوی پایش پهن شد. دوباره به آمریکا برگشت، رفت به لس آنجلس، شهر پر زرق و برقی که با آغوش باز پذیرفتش و شهرت را به او هدیه داد. از خوابیدن روی کاناپه در یک استودیو تا رسیدن به شهرت تنها یک سال زمان برد!
هری هودینی
بزرگترین شعبده بازِ تاریخ، مشهورتر و اعجاب انگیزتر از «دیوید کاپرفیلد»، شهرتش در «فرار»هایی خلاصه می شد که نفس را در سینه حبس می کرد، بدلکار و بازیگر بود، در فیلم هایش، فرارهایی انجام می داد نفسگیر و نفس کُش. خودش مدعی بود در آمریکا به دنیا آمده اما مجارستانی بود و 4 سال بعد از تولدش، والدینش به ایالات متحده مهاجرت کردند، 8 ساله بود که برای کسب درآمد هیچ راهی نداشت، جز گدایی. ثانیه ها برایش به کُندی می گذشتند، هیچ آینده روشنی را پیش روی خود نمی دید، روزنامه فروشی کرد، کفشهای مردم مغرور را واکس زد و دست روی هر کاری گذاشت تا بتواند کمک خرجی باشد برای خانواده، شب ها که برمی گشت به خانه، سکه های پنج و 10 سنتی را میان موهای مجعدش پنهان می کرد، به مادرش می گفت: «تکانم بده، من جادویی ام!» 12 ساله بود که فشارها باعث شد فرار از خانه را بهترین راه ببیند، تا آخر عمرش هم در حال فرار بود؛ فرار از مرگ، نامه بری، دستیاری عکاس و برش زدن پارچه کراوات بخشی از کارهایش برای گذران زندگی بود اما عشق به جادو رهایش نمی کرد، کم کم دست به کارهای محیرالعقول زد و یکی از مشهورترین و ثروتمندترین مردان آمریکا شد.
چارلی چاپلین
نزدیک به یک قرن پیش حدود یک میلیون دلار در ماه، درآمد داشت، مشهورترین کمدین و شاید بازیگرِ سینما اما یکی از ثروتمندترین ستاره های تاریخ، روزگاری از سیرک اخراج شد و حتی یک سنت هم در جیبش نداشت؛ چارلی چاپلین. بازیگر بود، کارگردانی می کرد، آهنگ می ساخت، اسکار برد و شد یکی از اسطوره های دست نیافتنی، زمانی که هنوز نمی توانستند «صدا» بگذارند روی فیلم ها، نبوغش را سرایز می کرد در بدنِ شگفت انگیزش، پاهایش را طوری کنار هم قرار می داد که یکی به شرق می رفت و دیگری به غرب، یک کلاه و یک عصا، از او نابغه ای پولساز ساخت اما روزگاری «چارلی» فقیر و تنها بود، فقط 10 سال سن داشت که پدرِ دائم الخمرش را از دست داد، مادرش هم بیماری روانی داشت و به آسایشگاه بردندش، نوجوان بود، یک کارتن خوابِ واقعی، در خیابان می خوابید و در میان آشغال ها، به دنبال غذا می گشت. از این سیرک به آن سیرک می رفت تا شاید نقشی بگیرد و غم های بی پایانش را پشتِ نقابِ خنده های مصنوعی پنهان کند. بارها شکست خورد اما دست از تلاش نکشید، ادامه داد و پیش رفت، حالا فیلم هایش پس از گذشت هفت، هشت دهه هنوز یکی از مهم ترین های هنر هفتم به شمار می روند.
استیو هاروی
یکی از مشهورتریان مجریان تلویزیون ایالات متحده، خیلی ها آرزوی شان بوده و هست یک بار مقابلش بنشینند و با مردِ جذاب و خلاق آمریکایی گفت و گو کنند، طرفداران بسیاری دارد، مردم زیادی پای برنامه اش می نشینند و سیل پیام هاست که روانه می شود برایش؛ استیو هاروی. سختی های زیادی کشید، شاید حالا که با کت و شلوار اتو کشیده و گران قیمت روبروی دوربین می نشیند، کسی نداند چه بر او گذشته اما «استیو» روزهای دشوارِ زندگی در ماشین را از خاطر نمی برد. اواخر دهه 80 میلادی بود، کارش را در قامت یک کمدین آغاز کرد اما روزهای بدی در انتظارش بود، از همسرش جدا شد، او ماند و دو فرزند، باید شکم شان را سیر می کرد ولی قادر به تامین هزینه ها نبود، حتی نمی توانست اتاقی اجاره کند تا سقفی باشد بالای سر بچه هایش، در ماشین می خوابیدند، دستشویی و حمام شان، هتل ها و پمپ بنزین ها بودند، سه سال به همین منوال گذشت، اگر کسی در خیابان می دیدش شبیه به یک بی خانمان می دیدش، روزهای سخت اما بالاخره تمام شد، تلاش هایش نتیجه داد، شد مجری یک برنامه مشهور تلویزیونی و حالا نزدیک به دویست میلیون دلار، ثروت دارد.
هیلاری سوانک
در سن 25 سالگی برای فیلم «پسرها گریه نمی کنند» جایزه اسکار گرفت، رفت روی سن مهم ترین فستیوال سینمایی جهان، ستارههای نامدار هالیوود آرزوی شان بود جای او باشند اما شاید هیچ یک از ستارههای ثروتمند حاضر در سالن نمی دانستند «هیلاری» در «تریلر پارک» بزرگ شده است. «هیلاری آن سوانک» با فیلم «بیخوابی» ساخته کریستوفر نولان به شهرت رسید، دومین اسکارش را برای «دختر میلیون دلاری» به کارگردانی کلینت ایستوود گرفت ولی رنج بسیاری متحمل شد تا به جایگاه رشک برانگیز امروزش برسد، «تریلر پارک»، جایی است برای استقرار خانه های متحرک و کاروانهای مسافرتی، «هیلاری» و مادرش، ماشینی داشتند که خانه شان بود، تنها بودند و درمانده، دوستانشان تنها در صورتی به آنها اجازه میدادند شبی در منزل شان بخوابند که خانه را می گذاشتند برای فروش، «هیلاری» و مادر فرصت داشتند تا صبح آنجا بمانند و قبل از رسیدنِ مشتری، خانه را ترک کنند. حالا او نزدیک به 50 میلیون دلار ثروت دارد، خانه ای دارد که برای دوستانِ دیروز مثل رویاست ولی یادش نرفته چه روزهای را گذرانده، با مترو تردد می کند تا نکند اسیر غرور و فراموشی شود. امروز مادرش بیش از هر روز دیگری به او افتخار میکند.
دنیل کریگ
سال 2006 انتخابش کردند برای «جیمز باند»، قرار بود ششمین شان باشد، واکنش ها منفی بود، او را در حد «شان کانری»، «راجر مور» و حتی «پیرس برازنان» نمی دانستند اما وقتی در «کازینو رویال» بازی کرد، نظرها برگشت، گفتند بهترین «جیمز باند» تاریخ است، دو سال بعد خوش لباس ترین شد در تمام بریتانیا، برای المپیک 2012 لندن، شد نقش اصلی افتتاحیه ویژه در کنار ملکه، او اما سال ها پیش، بسیار غریبه بود با شهرت و ثروت. پدرش یک افسر دون پایه نیروی دریایی بود، حتی روی ساحل هم کار می کرد تا خرج زن و بچه اش را بدهد، مادرش هم معلم هنر بود و کمک خرج خانواده، یک پیشخدمت معمولی بود، دستمال را روی ساعدش میانداخت و می رفت سرِ میزها به امید انعام، در مدرسه عیاش بود و سر به هوا، نزدیک بود اخراجش کنند اما خیلی زود سرش به سنگ خورد، مشکلات، امانش را برید، حتی روی نیمکت پارک ها خوابید ولی رویاهای بزرگی در سر داشت، پا پس نکشید و خسته نشد، با ناامیدی بیگانه بود، می خواست بازیگر شود و شد، نقش اصلی سه «جیمز باند» بعدی هم بود، حالا ثروتی دارد غیر قابل شمارش و شهرتی دارد جهانی، «دنیل کریگ».
الا فیتزجرالد
«بانوی اول آواز»، همان «بانو الا» معروف که روزی خوش ترین صدای آمریکا بود، خواننده سبک جَز، 13 گرمی به خانه برد؛ اولین زنی که موفق به دریافت جایزه گرمی شد، بسیاری از بزرگان موسیقی جهان تحت تاثیرش بودند، ستاره های زیادی از جمله «لویی آرمسترانگ»، «نت کینگ کول»، «فرانک سیناترا» و «بنی گودمن» در کنارش برنامه اجرا کردند، همیشه هم افتخار کردند به حضور کنار «الا فیتزجرالد». هنگام تولد، والدینش از همدیگر جدا شدند، مادرش دوباره ازدواج کرد، 15 ساله بود که در سوگ مادرش نشست، بدترین اتفاق دنیا برایش رخ داد، از سوی ناپدری مورد سوء استفاده جنسی قرار گرفت. «الا» راهی جز فرار از نداشت، خیابان بی رحم بود، مسیرش با مافیا گره خورد، پلیس دستگیرش کرد، فرستادش به مدرسه بازپروری زنانف «الا» فرار کرد و سرنوشتش شد دوباره بی خانمانی. روزگار اما همیشه نامهربان نبود، حنجره طلایی اش را کشف کردند و بردندش به صحنه ها، در سال 1981، آهنگی برای رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت آمریکا خواند، چندین مدال افتخار از دستان رئیس جمهورهای آمریکا گرفت، «الا فیتزجرالد» یکی از مشهورترین و محبوب ترین خوانندگان تاریخ است، «ملکه جَز» خطابش میکنند؛ زنی که سوء استفاده جنسی، قاچاق و زندان نتوانست مانعی شود برای رسیدن به تخت سلطنت در موسیقی.
کریس پرت
17 ساله بود که بی خیالِ مدرسه شد، زد توی کار کوپن فروشی، ویرجینیا برایش پیام آور شادی نبود، یکی از دوستانش پیشنهاد داد به هاوایی برود؛ بدترین پیشنهادی که می توانست دریافت کند، سفر به جزایر مشهور و دلفریب مصادف شد با بی خانمانی، شاید فکر می کرد مثل فیلم ها می تواند کنار اقیانوس زیر چترِ آفتابگیر دراز بکشد، آب پرتقال بخورد و پول هایش را بشمارد اما هیچ چیز آن طور که می خواست، پیش نرفت، کنارِ ساحل چادر می زد یا درون «وَن» می خوابید، الکل و مواد مخدر تنها پناهش بودند و تنها رفیقانش، پول هایش که تمام می شد، می رفت سراغ کارهایی کوچک و دمِ دستی تا اندک درآمدی کسب کند، پیشخدمت بود در یک رستوران دریایی که همای سعادت نشست روی شانه «کریس پرت»، یک بازیگر دیدش و قیافه جذابش را پسندید، می خواست اولین فیلمش را بسازد و «کریس» را برد سرِ صحنه، روزهای خوش «پرت» آغاز شد، راه پیدا کرد به هالیوود، فیلم «بدن جنیفر» مطرحش کرد، حالا پیشنهادها بود که سمتش سرازیر می شد، او حالا یکی از بازیگران مشهور و پولدار آمریکاست، در فیلم های پر فروشی مثل «انتقام جویان» بازی کرد و به نوعی انتقامش را از دنیا گرفت.
پربازدیدترینهای روزنامه ها
پس از انتشار تصاویر ماهواره ای از میزان خسارت ها به پایگاه نواتیم، دیروز نیز تصاویر ماهوارهای پایگاه رامون ارتش صهیونیستی منتشر شد که نشان می دهد علاوه بر آشیانه ها، مراکز تجهیزات نظامی نیز توسط موشک های بالستیک ایران هدف قرار گرفته است (خراسان) امیر واحدی: اینبار با بمبافکن su ۲۴ پاسخ ویرانگر میدهیم / سردار حاجیزاده: صد در صد میزنیم (جوان) جنگ رسانهای در فضای موشکی (کيهان) پیام صریح ایران به جنگطلبان صهیونیست (تجارت)
سایر اخبار این روزنامه
مروری بر بیانات مقام معظم رهبری به مناسبت دستور اخیر ایشان به رئیسجمهور برای برخورد قاطع با متخلفین
رئیس جمهوری با لحنی آرام با مردم سخن گفت، به ترامپ پاسخ داد و ریشه دردسرهای امروز اقتصاد را اینگونه واکاوی کرد
جمعی از اقتصاددانان برجسته در نامهای به ملت و دولت شرایط حاکم بر اقتصاد کشور و راه های برون رفت از بحران را تشریح کردند
«همدلی» مطرح شدن طرح سربازی بانوان در کمیسیون حقوقی و قضایی مجلس را بررسی میکند
ارزیابی افشین حیدرپور، اقتصاددان از چشمانداز اقتصاد ایران در زمان بازگشت محدودیتهای اقتصادی
نگاهی به زندگی سلبریتیهایی که از بی خانمانی به ثروت رسیدند رویاهای واقعی
«همسایهها» ممنوعهای که همچنان میفروشد
شیرزاد عبداللهی امنیت اقتصادی مردم را تامین کنید
رئیس جمهوری با لحنی آرام با مردم سخن گفت، به ترامپ پاسخ داد و ریشه دردسرهای امروز اقتصاد را اینگونه واکاوی کرد